ارسال نامه امام خمينى (ره ) به گورباچف (1367) - 11 دی

ارسال نامه امام خمينى (ره ) به گورباچف (1367)

تاریخ وقوع: 11 دی


نـامه تاريخى امام خمينى (ره ) در شرايطى خطاب به رهبرى شوروى (سابق ) نگاشته شد كه تحليلگران سياسى نظاره گر تجديد نظر طلبى و آغـاز تـحـولات دنـيـاى كـمـونـيـسـم بـوده ولى قـادر بـه اظـهـار نـظـر و يـا اتـخـاذ مـوضـعـى روشـن نـسـبـت بـه رخـدادهـاى در حـال انـجـام در بـلوك شـرق نـبـودنـد. امـا (ره )، با بينشى برخاسته از مكتب وحى و فراتر از وقايع سياسى ، به ترسيم اين رويداد مهم پرداخت . اسـتـفـاده دقـيـق و بـه هـنـگـام از ايـن فرصت تاريخى در جهت ابلاغ نداى فطرت و پيام توحيد، بيان غناى اسلام و آمادگى حوزه هاى علميه تشيع جهت پاسخگويى به نيازهاى فكرى و اعتقادى نسل معاصر، برقرارى رابطه معنوى و ابراز همدردى و حمايت از مسلمانان شوروى و ديگر كشورهاى بلوك شـرق ، ايـسـتـادگـى نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى بـر اصـل خـدشـه نـاپـذيـر نـه شـرقـى و نـه غـربـى و مـبـارزه بـا اسـتـكـبـار در اشـكـال و چهره هاى مختلف آن ، پيش بينى شكست قطعى ماركسيسم در ميدان عمل و فروپاشى نظام الحادى كمونيسم ، هشدار جدى نسبت به فرو غلتيدن در دامـن نـظـام سـرمـايـه دارى غـرب ، تـحـقـق وعـده هـاى الهـى و بـازگشت نهايى جامعه انسانى به فطرت خداجوى خويش ، از جمله ويژگيها و نكات برجسته اين پيام است و شايسته است كه متفكران و انديشمندان مسلمان به تشريح و تبيين معارف ناب آن پرداخته و نياز روز افزون مسلمانان و ديگر مليتها و مذاهب كشورهاى بلوك شرق را پاسخ گويند.
 

متن پيام امام خمينى (ره ) به گورباچف
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاى گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى با اميد خوشبختى و سعادت براى شما و ملت شوروى
از آنـجـا كـه پـس از روى كـار آمـدن شـمـا چـنـيـن احـسـاس مـى شـود كـه جـنـاب عـالى در تـحـليـل حـوادث سـيـاسـى جـهـان ، خـصـوصـا در رابـطـه بـا مـسـائل شـوروى در دور جـديـد از بـازنـگـرى و تـحـول و بـرخـورد قـرار گـرفته ايد و جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعايات جهان چه بسا منشاء تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فـعـلى حـاكـم بـر جـهـان گـردد، لازم ديـدم نـكـاتـى را يـادآور شـوم ، هـر چـن مـمـكـن اسـت حـيـطـه تـفـكـر و تـصـمـيمات جديد شما تنها روشى براى حـل مـعـضـلات حـزبـى و در كـنـار آن حـل پـاره اى از مـشـكـلات مـردمـتـان بـاشد، ولى به همين اندازه هم شهادت تجديد نظر در مورد مكتبى كه ساليان سـال فـرزنـدان انقلابى جهان را در حصارهاى آهنين زندانى نموده بود، قابل ستايش است و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مى كنيد، اولين مساءله اى كـه مـطـمـئنـا بـاعـث موفقيت شما خواهد شد، اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايى و دين زدايى از جامعه ، كه تحقيقا بزرگترين و بـالاتـريـن ضـربـه را بر پيكر مردم كشور شوروى وارد كرده است ، تجديد نظر نماييد و بدانيد كه بر خورد واقعى با قضاياى جهان جز از اين طريق ميسر نيست .
البـتـه مـمـكـن است از شيوه هاى ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياى غرب رخ بنمايد، ولى حقيقت جاى ديـگـرى اسـت . شـمـا اگـر بـخـواهـيـد در ايـن مـقـطـع تـنـهـا گـره هـاى گـور اقتصادى سوسياليسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حـل كـنـيـد، نـه تـنـهـا دردى از جـامـعه خويش را دوا نكرده ايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند، چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشـهـاى اقـتـصـادى و اجـتـمـاعـى بـه بـن بـسـت رسـيـده اسـت ، دنـيـاى غـرب هـم در هـمـيـن مسايل - البته به شكل ديگر - و نيز در مسايل ديگر گرفتار حادثه است .
جناب آقاى گورباچف !
بـايـد بـه حـقـيـقـت رو آورد، مـشـكـل اصـلى كـشـور شـمـا مـسـاءله مـالكـيـت و اقـتـصـاد و آزادى نـيـسـت . مـشـكـل شـمـا عـدم اعـتـقـاد واقـعـى بـه خـداسـت هـمـان مـشـكـلى كـه غـرب را هـم بـه ابـتـذال و بـن بـسـت كـشـيـده و يـا خـواهـد كـشـيـد. مشكل اصلى شما مبارزه طولانى و بيهوده با خدا و مبداء هستى و آفرينش است .
جناب آقاى گورباچف !
بـراى هـمـه روشـن اسـت كـه از ايـن پـس كـمـونـيسم را بايد در موزه هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد، چرا كه ماركسيسم جوابگوى هيچ نيازى از نـيـازهـاى واقـعـى انسان نيست ، چرا كه مكتبى است مادى و با ماديات نمى توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسى ترين درد جامعه بشرى در غرب و شرق است ، به درآورد.
حضرت آقاى گورباچف !
مـمـكـن اسـت شـمـا اثـبـاتـا در بـعـضـى جـهـات بـه مـاركـسـيـسـم پـشـت نـكـرده بـاشـيـد و از ايـن پـس هـم در مـصـاحـبـه هـا، اعـتـقـاد كـامـل خـودتـان را بـه آن ابـراز كـنـيـد، ولى خود مى دانيد كه ثبوتا اين گونه نيست . رهبر چين اولين ضربه را به كمونيسم زد و شما دومين و على الظاهر آخرين ضربه را بر پيكر آن نواختيد. امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم . ولى از شما جدا مى خواهم كه در شكستن ديوارهاى خـيـالات مـاركـسـيـسـم ، گـرفـتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعى اين مطلب را پيدا كنيد كه آخرين لايه هاى پوسيده هفتاد سال كژى جهان كمونيسم را از چهره تاريخ و كشور خود بزداييد. امروز ديگر دولتهاى همسو با شما كه دلشان براى وطن و مردمشان مى طپد، هرگز حـاضـر نـخـواهـنـد شـد بـيش از اين منابع زير زمينى و رو زمينى كشورشان را براى اثبات موفقيت كمونيسم - كه صداى شكستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است - مصرف كنند.
آقاى گورباچف !
وقـتـى از گـلدسـتـه هـاى مساجد بعضى از جمهوريهاى شما پس از هفتاد سال بانگ الله اكبر و شهادت به رسالت حضرت ختمى مرتبت - (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه گـوش رسـيـد، تـمامى طرفداران اسلام ناب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از شوق به گريه انداخت . لذا لازم دانـسـتـم ايـن مـوضـوع را بـه شـمـا گوشزد كنم كه بار ديگر به دو جهان بينى مادى و الهى بينديشيد. ماديون معيار شناخت در جهان بينى خويش را ((حس )) دانسته و چيزى را كه محسوس نباشد، از قلمرو علم بيرون مى دانند و هستى را همتاى ماده دانسته و چيزى را كه ماده ندارد، موجود نمى دانند. قهرا جهان غيب مانند وجود خداوند تعالى و وحى و نبوت و قيامت را يكسره افسانه مى دانند. در حالى كه معيار شناخت در جهان بينى الهى اعم از ((حس و عـقـل ، مـى بـاشـد و چـيـزى كـه معقول باشد، داخل در قلمرو علم مى باشد، گر چه محسوس نباشد. لذا هستى اعم از غيب و شهادت است و چيزى كه ماده نـدارد، مـى تـوانـد مـوجـود بـاشـد و هـمـان طـور كـه مـوجـود مـادى بـه ((مـجـرد)) اسـتـنـاد دارد، شـنـاخـت حـسـى نـيـز بـه شـنـاخـت عقل متكى است .
قـرآن مـجـيـد اسـاس تـفـكـر مادى را نقد مى كند و به آنان كه بر اين پندارند كه خدا نيست وگرنه ديده مى شد، ((لن نومن لك حتى نرى الله جهره ))، مـى فـرمايد: ((لا تركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير)). از قرآن عزيز و كريم و استدلالات آن در موارد وحى و نبوت و قـيـامـت بـگـذريـم كـه از نـظـر شـمـا اول بـحـث اسـت . اصـولا مـيـل نـداشـتـم شـمـا را در پـيـچ و تـاب مـسـائل فـلاسـفـه ، بـخـصـوص فلاسفه اسلامى بيندازم . فقط به يكى دو مثال ساده و فطرى و وجدانى كه سياسيون هم مى توانند از آن بهره اى ببرند، بسنده مى كنم : اين از بديهيات است كه ماده و جسم هر چه باشد، از خود بى خبر است . يك مجسمه سنگى يا مجسمه مادى انسان ، هر طرف آن از طـرف ديـگـرش مـحـجـوب اسـت ، در صـورتى كه به عيان مى بينيم كه انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است مى داند كجاست ، در محيطش چه مى گذرد، در جهان چه غوغايى است . پس در حيوان و انسان چيز ديگرى است كه فوق ماده است و از عالم ماده جداست و با مردن ماده نمى ميرد و باقى است . انـسـان در فـطـرت خـود هـر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانيد كه انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه نـاقـص اسـت ، دل نـبـسـتـه اسـت . اگـر عـالم را در اخـتـيـار داشـتـه بـاشـد گـفـتـه شـود جـهـان ديـگـرى هـم هـسـت ، فـطـرتـا مـايـل اسـت آن جـهـان را هـم در اخـتـيـار داشـتـه بـاشـد. انـسـان هـر انـدازه دانـشـمـنـد بـاد گـفـتـه شـود عـلوم ديـگـرى هـم هـسـت ، فـطـرتـا مـايـل اسـت آن عـلوم را هـم بـيـامـوزد. پـس قـدرت مـطـلق و عـلم مـطـلق بـايـد بـاشـد تـا آدمـى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم ، گرچه خود ندانيم . انسان مى خواهد به ((حق مطلق )) برسد تا فانى در خدا شود. اصولا اشتياق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است .
اگر جناب عالى ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مى توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علم ، علاوه بر كتب فلاسفه غرب ، در اين زمـينه به نوشته هاى فارابى و بوعلى سينا - رحمه الله عليهما - در حكمت مشاء مراجعه كنند تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هرگونه شـنـاخـتـى بـر آن اسـتـوار اسـت ، مـعـقـول اسـت نـه مـحـسـوس ، و ادراك مـعـانـى كـلى و نـيـز قـوانـيـن كـلى كـه هـرگـونـه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس . و نيز به كتابهاى سهروردى - رحمه الله عليه - در حكمت اشراق مراجعه نموده و براى جناب عالى شـرح كـنـنـد كـه جسم و هر موجود مادى ديگر به نور صرفه كه منزه از حس مى باشد: نيازمند است و ادراك شهودى ذات انسان از حقيقت خويش ، مبرا از پـديـده حـسـى اسـت . و از اسـاتـيـد بـزرگ بـخـواهـيـد تـا بـه حـكـمـت متعاليه صدرالمتاءلهين - رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع النبيين والصـالحـيـن - مـراجـعه نمايند تا معلوم گردد كه حقيقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نـخواهد شد. ديگر شما را را خسته نمى كنم و از كتب عرفا و بخصوص محيى الدين بن عربى نام نمى برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مـطـلق گـرديـد، تـنـى چـنـد از خـبـرگـان تـيـز هـوش خـود را كـه در ايـن گـونـه مـسائل قويا دست دارند، راهى قم گردانيد تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر زموى منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر، آگاهى از آن امكان ندارد.
جناب آقاى گورباچف !


اكنون بعد از ذكر اين مسايل و مقدمات از شما مى خواهم درباره اسلام به صورت جدى تحقيق و تفحص كنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شـمـا، كـه بـه جـهـت ارزشـهـاى والا و جـهـان شمول اسلام است كه مى تواند وسيله راحتى و نجات همه ملتها باشد و گره مشكلات اساسى بشريت را بـازگـو نـمـايـد. نـگـرش جـدى بـه اسـلام مـمـكـن اسـت شـمـا را بـراى هـمـيـشـه از مـسـاءله افـغـانـسـتـان و مـسـائلى از ايـن قبيل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان كشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريك مى دانيم .
بـا آزادى نـسـبـى مـراسـم مـذهبى در بعضى از جمهوريهاى شوروى ، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمى كنيد كه مذهب مخدر جامعه است . راستى مذهبى كه ايران را در مقال ابرقدرتها چون كوه استوار كرده است ، مخدر جامعه است ؟! آيا مذهبى كه طالب اجراى عدالت در جهان و خواهان آزادى انسان از قـيـود مـادى و مـعـنـوى اسـت ، مـخـدر جـامـعه است ؟! آرى مذهبى كه وسيله شود تا سرمايه هاى مادى و معنوى كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در اختيار ابـرقـدرتـهـا و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جدا است ، مخدر جامعه است . ولى اين ديگر مذهب واقعى نيست ، بلكه مذهبى است كه مردم ما آن را مذهب آمريكايى مى نامند.
در خـاتـمـه صـريـحـا اعـلام مـى كـنم كه جمهورى اسلامى ايران به عنوان بزرگترين و قدرتمندترين پايگاه جهان اسلام به راحتى مى تواند خلا اعـتـقـادى نـظـام شـمـا را پـرنـمـايـد و در هـر صـورت كـشـور مـا هـمـچـون گـذشـتـه بـه حـسـن هـمـجـوارى و روابـط متقابل معتقد است و آن را محترم مى شمارد.

 

و السلام على من اتبع الهدى
روح الله الموسوى الخمينى

 

شرح ديدار از زبان حضرت آيه الله جوادى آملى
بسم الله الرحمن الرحيم و اياه نستعين
همان طورى كه پيدايش اصل انقلاب اسلامى با هدايت فكرى بود، دوام آن نيز با تداوم دعوت فرهنگى خواهد بود، و چنانكه بيدارى مردم مسلمان ايران بـا رهـبـرى ديـنـى آغـاز شـد، نـهـضـت مـردم خارج از اين مرزوبوم نيز با هدايت مذهبى انجام پذير است ، و اين همان صدور انقلاب اسلامى به خارج از كـشـورمان مى باشد ((صدور انقلاب )) به معناى دخالت در شؤ ون مردم كشورهاى ديگر نيست ، بلكه به معناى پاسخ دادن به سوالهاى فكرى بـشر تشنه معارف اسلامى است و از آن جهت كه مبداء فاعلى همه - انسان و جهان - خداست و مبداء قابلى همه انسانها فطرت خداجو و خداخواه است وظيفه رهـبـران الهـى اقـتضا دارد نداى هاتف غيبى را كه براى گوش دل آشناست ، به سمع همه صاحبدلان منظر برسانند و هيچ فردى يا گروهى را از اين موهبت الهى محروم نكنند.
انقلاب اسلامى ايران تداوم راه پيام آوران الهى عموما و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جانشينان راستين آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سـلم ) خـصوصا بوده و رهبرى امام خمينى (قدس سره الشريف ) همانا وراثت نايبان عمومى آن پيشوايان دينى بوده است . بنابراين حضرت امام همه خطوط هدايت را از رهنمودهاى دينى دريافت كرده اند. گرچه رسالت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از همان آغاز بعثت ، جهانى بوده ، ليـكـن نـحـوه اجـراى آن از خـويـشـان پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شروع شد تا بزرگترين امپراطوريهاى عصر خود، نه آنكه رسالت آن حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) از اول مـحدود بود، سپس توسعه يافت و تمايزى كه بين آيه ((و انذر عشيرتك الاقربين )) (خويشان نزديك خود را از تمرد در برابر خدا بيم ده ). و آيه ((فاصدع بما تومر.))(ماموريت تبليغى خود را علنى كن ). وجود دارد، در نـحـوه اجـراى تـدريـجـى رسـالت اسـت ، نـه نـمـو خود نبوت . چنانكه امتياز بين آيه قاتلوا الذين يلونكم من الكفار(با كافران موعظت نـاپـذيـر نـزديـكـتـان مـبـارزه كـنيد) و آيه هوالذى ارسال رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الذين كله و لوكره المشركون  (اوست خـدايـى كـه پـيـامـبـر خـود را بـا هـدايـت و ديـن حـق و مـنـزه از بـطـلان فـرسـتـاده تـا آن ديـن حـق را بـر هـمـه مـكـاتـب بـاطـل پـيـروز كـنـد، گـرچـه مـشـركـان كـراهـت داشـتـه بـاشـنـد.) فـقـط در مـسـيـر تـدريـجـى اجـراى مـامـوريـت اسـت ، نـه در رشـد اصل رسالت ، كه قبلا اصل رسالت محدود بود و بعد گسترش يافت . هدف اصلى نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (ره ) جهانى بوده و هست و تـفـاوت بـيـن پـيـامـهـاى امـام خـمـيـنـى (ره ) بـراى شـاه مـعـدوم و مـسـئولان سـلسـله مـنـحـط پـهـلوى و بـيـن پـيـام آن حـضـرت بـراى مـيـخائيل گورباچف ، رهبر كنونى اتحاد جماهيرشوروى ، فقط در نحوه اجراى اين وراثت عمومى اولوالعزمهاى الهى است . و گرنه ماموريت دينى نسبت به درون مرز ايران و بيرون آن يكسان است ، و امتياز در تدريج اجرا خواهد بود. محتواى نامه امام (ره ) معرف عميقى است كه تبيين همه آن شرح مبسوط را مى طلبد، ليكن ايجاز اصل متن اجازه اسهاب  و تطويل را به شرح نمى دهد، و گرنه هماهنگ نخواند بود. چون شرح گسترده شايسته متن كـوتـاه نـمـى بـاشـد. لذا شـارحـان نـهـج البـلاغـه بـراى تـبـيـيـن كـلمـات قـصـار سـيـد الاوليـاء و الاوصـيـاء حـضـرت عـلى بـن البـيـطالب عليه افـضـل صـلوات المـصـليـن ، اسـهـاب و گـسـتـرش را روا نـدانـسـتـه انـد. از ايـن جـهـت بـه شـرح بـعـضـى از جـمـله هـاى دقـيـق مـتـن بـسـنـده ده و در ذيل هر فصلى به متن منظور اشاره شده است .
ابـتـكـار امـام خـمـيـنـى در ديـن و فـقـه شـنـاسـى نـه مـانـنـد اخـبـاريـون بـود كـه از روزنـه زبـون تـحـجـر و ثـقـبـه كـم نـور جـمـود و خـمـول بـه آن مـى نـگـرنـد و نـه مـانـنـد سـايـر اصـوليـون بـود كـه در تـنـگـنـاى مـبـاحـث الفـاظ و اصول عمليه در آن نظر مى نمايند و نه همتاى ساير حكيمان و عارفان بود، كه گرچه از جايگاه بلند علمى جامع غيب و شهادت اند ولى از جهت عملى در صـراط مـسـتـقيم انس ‍ بين آن دو به سرنمى برند، بلكه غالبا به نشاءه غيب ماءنوس تر از قلمرو شهادت اند، بلكه دين شناسى او در ((فقه اصغر)) و ((اوسط)) و ((اكبر)) تابع دين شناسى امامان معصوم (عليهم السلام ) بوده است ، كه آن ذوات مقدس دين را در همه مزاياى غيب و شـهـودش مـى شـنـاخـتـند و در صدد اجراى همه آن بودند و تنها راه عملى نمودن آن تاءسيس حكومت اسلامى است . و آن وقتى مقدور مى باشد كه رابطه فـقـيـه عدل با مردم نظير رابطه محدث و مستمع نباشد، چنانكه اخباريهاى مفرط مى پندارند، و در حد ارتباط مرجع تقليد صرف و مقلد نباشد، چنانكه سـيره برخى از اصوليها بر آن بوده و هست و در مرز تعلم معارف و تهذيب نفوس و اقامه براهين عقلى براى ((وحدت تشكيكى )) يا ((شخصى )) هـسـتـى خـلاصـه نگردد. چنانكه داءب بعضى از حكيمان و عارفان بر آن بوده و مى باشد، بلكه با حفظ همه خوبيهاى گذشته كه آن مشايخ و اعـاظـم داشته و دارند، افزون بر آن ، پيوند فقيه جامع عادل با مردم رابطه امام و امت باشد، چنانكه منوبان معصوم (عليهم السلام ) اين چنين بوده و هستند.
نـبـوغ امـام خـمينى در فقه شناسى در طرح اصل مساءله ((ولايت فقيه )) نبود. زيرا اين مسئله سابقه طولانى دارد، و نيز در جمع آورى ادله عقلى و نـقـلى بـر آن نـبـود، چـون اسـتـدلال نـيـز كـم و بـيـش بـى سـابـقـه نـيـسـت و هـمـچـنـيـن در تـدويـن رسـاله مـسـتـقـل در ايـن زمـيـنـه نـبـود، زيـرا آمـار رسـاله هـايـى كـه در ايـن بـاره بـطـور مـسـتـوفـى نـگـاشـتـه شـد قـابـل توجه است ، بلكه مزيت آن حضرت (ره ) در اين بوده كه اولا، تمام پهنه زمين ازكران تاكران و همه سينه باز زمان از عصر تا عصر را قلمرو ((ولايـت فـقـيـه )) نـايـب امـام عـصـر - ارواحـنـا فـداه - مـى دانـسـت . ثـانـيـا عـقـل عـمـلى او بـا ((ولايـت )) مـتـحـد بـود، چـنـانـكـه عـقـل نـظـرى او بـا فـقـهـت مـتـحـد شـد و چـون در افـق والاى تـجـرد قـرار داشـت ، حـجـاب بـيـن نـظـر و عـمـل رخـت بـر بـسـت و فـقـاهـت آمـيـخـتـه بـا ولايـت و ولايـت عـجـيـن شـده بـا فـقـاهـت بـا روح ايـن انـسـان متكامل متحد شد، چنانكه نفس در مقام تجرد تام عقلى خود با معقول متحد مى گردد.
مـمـكـن اسـت كسى درباره امامت فقيه عادل نايب ولى عصر ارواحنا فداه كتاب بنويسد و همانند امام از نظر علمى گفتار يا نوشتار داشته باشد، ولى از نـظـر عـمـلى مـانـنـد امـت رفـتـار كـند. چنين فقيهى گرچه به امامت فقيه تفوه دارد، ليكن چون قدمى در اين وادى نمى نهد و همه شرايط تحصيلى آن را شرايط حصولى مى پندارد و همه مقدمات واجب را مقدمات وجوب مى انگارد، تفكر امامت ندارد، بلكه آن را همتاى مساءله ((عبيد)) و ((اماء)) براى تـشـحـيـذ اذهـان و بـدور از ابـتـلا طـرح مـى نـمـايـد. البـتـه بـيـن تـفـوه بـه امـامـت و تـفـكـر امـامـى داشـتـن فـرق بـوده و نـيـز بـيـن قـايل به ولايت فقيه بودن و ((فقه ولايى )) داشتن تمايز تام است و امتياز اين دو هم در كيفيت نگرش به فقه است و هم در صدد اجراى احكام آن . از ايـن رهـگـذر، امـام خـمـينى گاهى كاخ سفيد غرب را مورد قهر ولايى خود قرار داده و مى گويد: ((آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.)) و زمانى كـاخ كـرمـليـن شرق را چون كوخ محروم نشين مورد تفقد ولايى قرار داده و صدر هيئت رئيسه و ديگران را به دين مبين اسلام دعوت مى كند تا از شراره الحاد برهنه و به نور توحيد برسند.
هيئت اعزامى از طرف امام خمينى (ره ) روز سيزدهم دى ماه 1367، تهران را به مقصد مسكو ترك و در روز چهاردهم به تهران برگشت و مدت توقف اين سـفـر تـاريـخـى در مـسـكـو بـيـسـت و سـه سـاعـت بـود و در فـرودگـاه بـيـن المـللى بـا اسـتقبال نماينده ويژه صدر هيئت رئيسه شوروى و برخى از مسئولين بلند پايه سياسى و امام جمعه مسكو و نيز با شركت سفير محترم وقت ايران در شوروى و تنى چند از برادران محترم سفارت ايران در مراسم استقبال روبرو شد.
قـبـل از مـلاقـات رسـمـى هـيـئت اعـزامـى بـا رهـبـر شـوروى و بـعـد از آن هـيـچـگـونـه تـمـاس سـيـاسـى بـا فـرد يـا گـروهى از طرف سرپرست هيئت حـاصـل نـشـد، زيرا اين سفر فقط براى ابلاغ پيام و تبيين محتواى عميق آن بود، ليكن سخنان مبسوطى پيرامون توحيد و نفى الحاد، گاهى به زبان بـرهـان و زمـانـى بـا لسـان فـطـرت ، بـا اسـتـقـبـال و بـدرقـه كـنـنـده در ذهـاب و ايـاب ارايـه شـد و فـاصـله چـهل كيلومترى فرودگاه تا شهر مسكو، هم در رفتن و هم در برگشتن ، جز به ياد حق و نشر آثار آن و دعوت به خدا و احياى فطرت ملحدان ماركسيست سپرى نشد.
وقـت مـلاقـات بـا رهـبـرى شـوروى سـاعـت يـازده ، روز چـهـاردهـم دى مـاه بـود و مـدت آن دو سـاعـت و پـنـج دقـيـقـه بـه طـول انـجاميد: هنگام ورودمان به كاخ كرملين ، صدر هيئت رئيسه و دو نفر از مسئولين بلند پايه سياسى ، كه قبلا حضور يافته بودند، تا چند قدم در همان اتاق به استقبال آمدند، و با گرمى آماده شنيدن پيام امام خمينى شدند.
هيئت اعزامى مصمم بود ضمن حفظ احترام متقابل و رعايت كمال ادب ، كه از وظايف بين المللى اسلام به شمار مى آيد و اختصاص به گروه خاص ‍ ندارد، لسـان پـيـام امـام (ره ) را بـا زبـان تـعـليـم و ارشـاد ادا كـنـد نـه بـا لسـان ديـپـلمـاسـى و هـرگـز قول فضل الهى را با هزل مجاز در عرف ديپلمات نيالايد و صلابت دعوت به توحيد را در پاى تعارف رايج سياست بازان ، به دهن و وهن ذبح نكند، بـلكـه بـعـنـوان رسـول امـيـن ، مـضـمـون پـيـام والا را بـا آهـنـگ تـدريـس القـا نـمـايـد، نه بصورت قرائت الفاظ و گزارش صورت و بدين منظور قـبـل از خـروج از اقـامـتـگـاه ، نـمـازى خـوانـده شـد و از ذات اقـدس خـداونـد بـا نـيـاز تـقـاضـا شـد: رب اشـرح لى صـدرى و يـسـر لى امـرى واحلل عقده من لسانى يفقهوا قولى
بـا احـسـاس آرامـش روح و عـدم اعـتـنـا بـه كـاخ كرملين و با ابلاغ پيام در چهره تعليم و تبيين مضامين بلند آن در كسوت تدريس ، سروش هاتف غيبى ايـنـچـنـيـن شـنـيـده شـد: قـال قـد اوتـيـت سـؤ لك يـا مـوسـى  و هم اكنون با سقوط قدرتهاى سياسى احزاب كمونيستى در مدت كوتاه و انـحـلال بسيار از مراكز اقتدار آن صلاى سفيران الهى به گوش همگان مى رسد: فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم . كيفيت ابلاغ پيام به اين سبك بود كه تمام كلمات آن همراه با توضيح ضرورى برخى از موارد، بخوبى قرائت مى شد، سپس مترجمان ويژه كرملين آن را بـراى جـنـاب گـوربـاچـف و دو نـفـر ديـگـر كـه حـضـور داشـتـنـد تـرجـمـه مـى كـرد و اگـر مـطـلبـى بـراى خـود تـرجـمـه كـنـنـده قـابـل درك نـبـود، سـئوال مـى كـرد و بـا تـبـيـيـن و تـفـسـيـر لازم بـعـد از درك كـامـل ، آن را بـا تـرجـمـه روسـى بـه رهـبـر شـوروى مـنـتقل مى كرد، و در خلال قرائت پيام در كمال ادب ديپلماسى بود، ليكن اصل متن و انشاى آن در اوج هدايت به توحيد بود نه در حضيض ديپلمات و سبك ابـلاغ آن نـيـز در حـد تـدريـس بـود نـه گـزارش صـرف . لذا گـاهـى نـشـانـه فـبـهـت الذى كـفـر هـمـراه بـا انفعال در رخسارش مشهود بود كه مى رفت فطرت ((مرتكز)) را زنده نمايد.
چون صدور اين نامه تاريخ ساز بعد از پذيرش قطعنامه 598 بود و كشور اسلامى ايران وارد مرحله بازسازى و ترميم خرابيهاى جنگ تحميلى هشت ساله شد و از طرف ديگر مضمون نامه كاملا سرى بود و جز او احدى از مسئولين گرانقدر جمهورى اسلامى ايران كسى به آن آگاه نبود، لذا رهبران روسـيـه عـمـومـا و صـدر هـيـئت رئيـسـه آن خـصـوصـا، هـرگـونـه احـتـمـالى را پـيـرامـون مـفـاد پـيـام مـى دادنـد، مـگـر احـتـمـال دعوت به توحيد و اسلام ناب محمدى (عليهم السلام ) را از اين جهت ، بعد از استماع خطوط اصلى پيام ، تمام پيش داوريها و پيش فرضهاى رهـبـران كـرمـليـن سـرابـگـونـه سـر از آب و خـواب بـرآورد و جـواب مـنـاسـب بـا انـدام مـوزون ايـن پـيـام آسـمـانـى را عـاجـلا نـدادنـد، بـلكه آجلا هم راجـل مـانـدنـد. چـنانكه حضرت امام (ره ) به فرستاده مخصوص ميخائيل گورباچف فرمود: ((من مى خواستم درى از جهان غيب به چهره او بازكنم ، نه آنكه درباره مسائل جهان ماده با او سخن گفته باشم .))
رهـبـر شـوروى بـعد از استماع دقيق و درك منظور امام (ره ) با تاءنى كامل ، كه كشف از تدبر در پاسخگويى مى كرد، شروع به جواب كرد و مدتى كه براى سخنان جناب گورباچف و دريافت پاسخ نهايى از طرف هيئت اعزامى صرف شد، جمعا در حدود يك ساعت بود.
عصاره مطالبى كه ايشان گفتند و ترجمان صحنه ملاقات آن را به فارسى برگرداند، عبارت از اين بود:
1- از فرستادن نامه امام خمينى تشكر مى كنم .
2- در فرصت مناسب جواب آن را خواهم داد.
3- مضمون آن را به علماى شوروى اعلام مى داريم .
4- ما قانون آزادى ايمان را در دست تصويب داريم .
5- من قبلا گفتم با داشتن ايدئولوژيهاى مختلف مى توان با حسن همجوارى در كنار هم زندگى كرد.
6- امـام خمينى ما را به دين اسلام دعوت نموده است . آيا ما هم ايشان را به مكتب خودمان دعوت كنيم ؟ (در اينجا لبخند زد و دوباره گفت : اين يك شوخى است .)
7- ايـن دعـوت يـك نـحـوه دخـالت در شـؤ ون كـشـور ديـگـر مـحـسـوب مـى شـود، زيـرا هـر كـشـورى در انـتـخـاب مـكـتـب آزاد و مستقل مى باشد.
هيئت اعزامى از ايران با دريافت اين مطالب ، بررسى كرد كه مهمترين بند جواب همان بند اخير آن است كه نشانه برخورد سياسى با نامه امام (ره ) در آن بـه چـشـم مـى خـورد نـه بـرخـورد فـرهـنـگـى و تـعـليـمـى مـحـض و بـا پـنـدار سـيـاسـى بـودن ، داخـل در دخـالت در كـشـور اجـنـبـى خـواهـد بـود، كـه بـا ايـن تـرتـيـب اصـل نـامـه و فـرسـتـادن پـيـام زيـر سـئوال مـى رفت . ديگر نوبت به مضمون آن نمى رسيد، لذا مسئول هيئت اعزامى در پاسخ نهائى چنين گفت : از اينكه نوبت به مضمون آن نمى رسيد، لذا مسئول هيئت اعزامى در پاسخ نهائى چنين گفت : از اينكه در كمال حوصله قرائت نامه را استماع كرديد، تشكر مى كنيم و از اينكه آمادگى خود را جهت فرستادن جواب اعلام داشتيد، تقدير مى شود و از اينكه مضمون پيام را به اطلاع علماى كشورتان مى رسانيد، شايان تشكر است . و از اينكه قانون آزادى دين را در دست تصويب داريد، به اميد تسريع آن ، تقدير مى شود، چنانكه زندگى مسالمت آميز با داشتن مكتبهاى گوناگون در صورت رعايت اصـول انـسانى ، ميسور مى باشد، اما ((دخالت در شئون داخلى كشور ديگر)) را بايد توضيح داد. شما از عمق خاك وسيع روسيه تا اوج فضاى آسـمان آن آزادانه فعاليت داريد و هيچكس حق دخالت در امور داخلى كشور اجنبى را ندارد. ليكن محتواى اين پيام ، همانند پيامهاى رهبران الهى ديگر، نه كارى به زير زمين و نه برخوردى با روى زمين و نه ارتباطى با آسمان روسيه دارد، بلكه فقط با جان شما مرتبط مى باشد.
جـناب آقاى گورياچف آيا شما همانند درخت هستيد كه مرگ شما عبارت از پژمرده شدن و فرسوده گشتن تن باشد و بعد از مرگ هيچ خبرى از زندگى و آثار نخواهد بود، يا جان شما همانند مرغى است كه در قفس طبيعت تن محبوس است و مرگ شما به منزله گشوده شدن در اين قفس و پرواز طائر روح بـه جـهـان جـاويـد مـى بـاشـد؟ البـتـه دومـى است ، نه اولى و مضمون نامه امام دعوت به توحيد و پرهيز از الحاد است كه راجع به جان شماست نه درباره كشور شما. البته وقتى روح آدمى موحد شد، راه صحيح كشوردارى را مى شناسد و آن را بخوبى اداره مى نمايد.

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به پورتال انهار میباشد.

این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس