هارون الرشيد، پنجمين خليفه عباسي پيش از مرگ خود سفارش كرد سه تن از فرزندانش كه از ساير فرزندان او بزرگتر بودند، يكي پس از ديگري به خلافت رسند. نخست، محمدامين و پس از او، عبدالله مأمون و سوم قاسم مؤتمن.
بر اين اساس در سال 193 قمري، پس از مرگ هارون الرشيد، فرزندش امين در بغداد به خلافت رسيد و زمام خلافت را بدست گرفت و با برخورداري از راهنماييهاي مادرش زبيده و وزير اعظمش فضل بن ربيع، امور خلافت را به پيش ميبرد و در همان هنگام برادرش مأمون در خراسان بسر ميبرد و بخش شرقي خلافت اسلامي كه از همدان در غرب ايران تا ماوراءالنهر و هندوستان را شامل ميشد، در اختيار داشت و از راهنماييهاي فضل بن سهل و حسن بن سهل برخوردار بود.
سپاهيان ايرانينژاد خلافت، در اردوگاههاي مأمون و سپاهيان عربنژاد و افريقايي در اردوگاههاي امين تجمع كرده و به خاطر فاصله ميان بغداد و خراسان و دوري دو برادر از يكديگر به تدريج شعلههاي اختلاف و بددلي برافروخته شد. امين براي تقليل و تضعيف قدرت روزافزون مأمون، در يك اقدام عجولانه وي را عليرغم سفارش پدرش، از ولايتعهدي معزول و فرزند خردسال خود موسي را به اين مقام برگزيد.
اين أمر موجب تيرهتر شدن روابط طرفين و ابراز استقلالطلبي سپاهيان مأمون شد. مأمون و سپاهيان وي از پيروي امين سرباز زده و او را از خلافت معزول دانستند و از آن هنگام، مأمون را به عنوان خليفه معرفي كردند.
امين كه از رفتار برادرش مأمون و سپاهيان ايرانينژاد، عصباني و به شدت ناراحت شده بود. سپاهي سنگين به فرماندهي "علي بن عيسي بن ماهان" به سوي ايران گسيل داشت. وليكن سپاهيان وي در نبردهاي متعدد با سپاهيان مأمون، دچار ضعف و شكست شده و با كشته شدن علي بن عيسي، به سوي بغداد عقبنشيني كردند.
سپاهيان مأمون با فتح شهرهاي ايران و عراق به بغداد نزديك شده و آن را به محاصره خويش گرفتند و هر روز محاصره آن را تنگتر كردند. تا اين كه در شب بيست و پنجم محرم سال 198 قمري، با شكستن درهاي ورودي و گشودن دژهاي نگهباني، وارد بغداد شده و پس از نبردي سخت و توان فرسا، آن را به تصرف خويش درآوردند.
امين، در اين واقعه هولناك بدست سپاهيان برادرش مأمون كشته شد و پس از مدتي سرش را براي برادرش مأمون در خراسان ارسال كردند. از آن تاريخ، براي مأمون در سراسر مناطق تحت نفوذ خلافت، بيعت گرفته و به نام او خطبه خواندند و او را خليفه واحد عالم اسلام معرفي كردند.[۱] مدت خلافت امين، در حدود چهار سال و نيم بود.
1- نك: تاريخ الطبري، ج 8، ص 473 و ص 478؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 346؛ وقايع الايام (شیخ عباس قمی)، ص 165.
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی