معاويه بن ابىسفيان كه از زمان عمر بن خطاب، حاكم شام بود و در زمان عثمان بر قدرت و استيلايش در آن منطقه افزوده شده بود از پذيرش خلافت امام علی علیهالسلام و گردن نهادن به آراى اكثريت قاطع مردم، سرباز زد و ياغیگرى آغاز نمود. امام علي علیهالسلام در آغاز نامه اى براى معاويه نوشت و وى را به پذيرش آراى مردم و گردن نهادن به خلافت بر حق اسلامى فراخواند و نامه را به وسيله شخصى به نام "سبره جهنى" برايش ارسال كرد.
معاويه پس از دريافت نامه، پاسخى نداد و نامهرسان را معطل كرد و هرگاه سبره جهنى از او پاسخنامه را مى خواست، شعرى مى خواند كه مضمونش در پيش گرفتن صبر و حوصله و سپس پرداختن به جنگ و آنگاه گرفتن حكومت بود.
وى سرانجام در صفر سال 36 قمرى، طومارى براى امام علي علیهالسلام فرستاد كه تماماً سفيد و غيرنوشته بود و تنها در بالاى آن نگاشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحيم. آنگاه اين عنوان را بر آن نوشته بود: مِن معاوية الى على بن ابى طالب! وى، اين نامه را به شخصى به نام "يزيد بن حر" كه معروف به "قبيصه عبسى" بود، سپرد و به وى سفارش كرد كه هنگام رسيدن به نزد امام علي علیهالسلام چگونه آن را باز كند و به خواند.
به هر روى، قبيصه عبسى را به همراه نامهرسان امام علي علیهالسلام به مدينه اعزام كرد. آن دو در اول ربيع الاول سال 36 قمرى وارد مدينه منوره گرديده و به نزد حضرت علي علیهالسلام رسيدند. پيك معاويه به همان صورتى كه وى دستور داده بود، طومار را از پايين گرفت و بلند كرد و بدست امام علی علیهالسلام داد.
آن حضرت، طومار را باز كرد و در آن چيزى جز كلمه "بسم الله" نيافت و با هوشيارى خويش فهميد كه معاويه قصد فتنهانگيزى و جنگ با آن حضرت را دارد. امام علي علیهالسلام به پيك معاويه فرمود: در شام چه روى داده است؟ نامهرسان گفت: اگر بگويم در امانم؟ امام علیهالسلام فرمود: آرى در امانى. قبيصه عبسى: مردمى را ترك گفتم كه جز قصاص، چيزى نمى خواهند.
امام علیهالسلام: قصاص از چه كسى؟ قبيصه عبسى: قصاص از تو! من در حالى شام را ترك كرده و به سوى تو آمدم كه شصت هزار پيرمرد شامى در زير پيراهن عثمان مقتول كه به منبر مسجد دمشق آويخته بود، مى گريستند. امام علي علیهالسلام سر به آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا تو مى دانى كه من از خون عثمان برى ام.
آنگاه آن حضرت پيك معاويه را به دمشق بازگردانيد و اين شخص، هنگامى كه مى خواست از شهر مدينه عبور كند، گروهى اطرافش را گرفته و گفتند: اين سگ را كه از سوى سگان آمده است، بكشيد. پيك معاويه با جسارت تمام فرياد مى زد: اى گروه قريش! سوارگان، سوارگان. سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، روزى چهار هزار رزمنده بر شما وارد مى گردند. جوانان مدينه به خاطر بى ادبى اش، قصد كشتن او را نمودند كه از سوى مأموران امام علي علیهالسلام پراكنده شدند و نامهرسان معاويه به سلامت به سوى دمشق رهسپار شد.[۱]
1- نك: تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 577؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 443؛ أنساب الاشراف، ص 122
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی