جنگ بنی قینقاع (۲ق)
تاریخ وقوع:
15 شوال
غزوه بنی قَینُقاع، نام اولین جنگ پیامبر اسلام (ص)با یهودیان مدینه است. این جنگ با قبیله یهودی بنی قَینُقاع درگرفت که پیمان خود را با پیامبر(ص)شکستند و طی غزوهای محاصره، تسلیم و تبعید شدند.
بیوگرافی قبیله بنی قَینُقاع
بنی قَینُقاع، قبیلهای از یهودیان مدینه در زمان حضرت محمد (ص) بودند. برخی در یهودیتبار بودن آنان تردید کرده و آنان را از نسل عیسو (ادوم)، برادر یعقوب دانستهاند.[۱] با وجود همانندی نامها و بسیاری از سنتهای بنی قَینُقاع با نامها و سنتهای عربها[۲]، برای تردید در ریشه یهودی آنان دلیل معتبری در دست نیست. مسکن اصلی بنی قینقاع و زمان مهاجرت آنان به مدینه روشن نیست.
مدتی پس از تسلّط قبایل یهود بر مدینه، قدرت آنان به عربهای بنوقیله انتقال یافت و یهودیان ناگزیر با دیگر قبایل عرب هم پیمان شدند و بنی قینقاع به رغم دو قبیله دیگر که به اَوْس پیوستند، با خَزْرَج پیمان بست.[۳] جوادعلی[۴] به نادرست آنان را همپیمان اوس نیز میداند. پیداست که میان بنی قینقاع و دیگر قبایل یهود (بنی قریظه و بنی نضیر) رقابتهایی وجود داشته و حتی بارها با هم جنگیده بودند.[۵]
بنی قَینُقاع در جنوب غربی مدینه میزیستند و دژ و بازاری معروف داشتند.[۶] و این سخن که آنان در مرکز مدینه مجتمع بودند[۷]، درست نیست. آنان برخلاف دیگر یهودیان در مدینه زمین کشاورزی و نخلستان نداشتند و زرگری، آهنگری و کفشگری از پیشههای مهم آنان بود.[۸]
دلایل وقوع جنگ
پیامبر اسلام (ص) پس از هجرت به مدینه با یهودیان پیمانی بست و به آنان اجازه داد در مدینه بمانند به شرط آنکه کسی را علیه مسلمانان یاری نکنند. بنی قَینُقاع نخستین قبیلهای بود که این پیمان را شکست و با مسلمانان به ستیز برخاست.[۹]
روایت مورّخان درباره آغاز ماجرا، در مجموع دربردارنده سه مطلب است:
پیامبر پس از بازگشت از بدر (رمضان سال دوم هجرت)، بنی قینقاع را در بازارشان گرد آورد و از آنان خواست که از شکست قریش عبرت گیرند و اسلام آورند؛ یهودیان در پاسخ گفتند که آنان جنگاورند و مانند قریش تن به شکست نخواهند داد.
زنی مسلمان، به قصد فروش شیر[۱۰] یا خرید زیور[۱۱] به بازار بنی قَینُقاع رفت و زرگری یهودی به او اهانت کرد و او را به سُخره گرفت. مسلمانی به پشتیبانی زن، زرگر را کُشت و خود در دم به دست دیگر یهودیان کشته شد؛ خبر به پیامبر رسید و او مصاف آراست.
هنگامی که آیه 58 سوره انفال بر پیامبر نازل شد، پیامبر با اظهار بیمناکی از بنی قینقاع به جنگ آنان رفت. ابن اسحاق هر سه مطلب را به طور مجزّا نقل میکند، ولی به جای آیه یادشده، از آیاتی دیگر[۱۲] سخن میراند. واقدی گفتههای اول و دوم را به صورتی مرتبط میآورد و ابن سعد تنها سومین مطلب را ذکر میکند. طبری با تلفیق مطالب اول و سوم مینویسد که پس از امتناع یهودیان از پذیرش سخنان پیامبر، این آیه نازل شد. برخی منابع دیگر از سرکشی و عهدشکنی یهودیان، پس از جنگ بدر سخن میرانند، ولی از مصادیق آن چیزی نمیگویند.[۱۳] حدس وات[۱۴] این است که حرکتهایی بر ضد پیامبر وجود داشته که احتمالاً یهودیان، عاملان آنها را تشویق میکردهاند.
زمان وقوع جنگ
بیشتر منابع، شنبه پانزدهم شوال سال دوم هجری و اول ذیقعدة همان سال را زمان آغاز و پایان جنگ دانستهاند.[۱۵] در روایتی دیگر آمده است که وقتی پیامبر بر بنی قینقاع پیروز شد و به مدینه بازگشت، عید قربان (دهم ذیحجه) بود و برای نخستین بار با مردم نماز عید گزارد.[۱۶]
طبری در روایتی دیگر از ابن اسحاق، مینویسد که پیامبر پس از نبرد بدر، جز روزهای نخست ماه شوال، بقیه شوّال و ذی قعده را در مدینه بود.[۱۷] بنا به روایتی، ماه صفر سال 3ق را نیز زمان این رویداد دانستهاند.[۱۸]. و حتی گفتهاند که تبعید بنی قَینُقاع و بنی نضیر در یک زمان صورت گرفته است.[۱۹] گوناگونی روایات، تعیین تاریخ دقیق این رخداد را دشوار کرده است.
جنگ و سرنوشت آن
یهودیان به محاصره مسلمانان درآمدند و پس از 15 روز تبعید شدند. پیامبر ابتدا حکم کرد که مردان را گردن زنند و زنان و فرزندانشان را به بردگی درآورند، اما از این کار چشم پوشید و آنان را به اِذْرَعات در حدود شام تبعید کرد.
به نوشته بلعمی[۲۰] پیامبر علاوه بر تبعید آنان، حصارشان را نیز ویران کرد. برخی از یهودیان با پذیرش اسلام در مدینه ماندند، چنانکه در مراسم دفن عبداللّه بن اُبیّ در سال 9ق، چند تن از بنی قَینُقاع هم حضور داشتند.[۲۱] این سخن که عبداللّه بن سلام نیز در شمار این اسلام آوردگان بود،[۲۲] نادرست است، زیرا او به روایتی قبل از هجرت به مدینه و به روایتی، اندکی پس از آن اسلام آورده بود.[۲۳]
در این نبرد، سعدبن معاذ احتمالاً مأمور آن بوده است که دیگر یهودیان را از دخالت در ماجرا بازدارد.[۲۴]؛ پرچم سپید پیامبر را حمزة بن عبدالمطلّب میبرد.[۲۵]؛ ابولُبابة بن المنذر عَمری به نیابت از پیامبر در مدینه ماند[۲۶]؛ منذر بن قدامه سلمی مأمور به بند کشیدن آنان[۲۷] و محمّد بن مَسلمه هم عهدهدار جمعآوری اموال ایشان شد.[۲۸]
بیشتر منابع، تعداد مردان بنی قَینُقاع را 700 تن دانستهاند، ولی از غنایم به دست آمده پیداست که احتمالاً این تعداد مبالغهآمیز باشد و گمان میرود سخن مؤلف التنبیه و الاشراف که یهودیان را 400 تن دانسته است به حقیقت نزدیکتر باشد.[۲۹]
زنان و فرزندان بنی قَینُقاع به آنان بخشیده شدند، ولی اموالشان به مسلمانان تعلّق گرفت. از روایتی که واقدی[۳۰] به نقل از پدر ربیع بن سبره ذکر کرده پیداست که آنان بخشی از شتران خود را نیز برای حمل زنان و فرزندان با خود برده بودند. بنی قینقاع سه شبانه روز مهلت یافتند که از مدینه بیرون روند و عباده بن صامت مأمور راندن آنان شد.
نقش متحدان بنی قَینُقاع
نقش متحدان عرب بنی قینقاع در این جنگ درخور توجه است. عباده بن صامت و عبدالله بن ابی بن سلول دو تن از رهبران اصلی خزرج بودند. عباده که از مسلمانانِ صادق بود، با پیمانشکنی بنی قینقاع، حمایت خود را از آنان بازگرفته، نزد پیامبر آمد و از همسوگندی با آنان بیزاری جست.[۳۱] عبداللّه بن اُبیّ، سرکرده منافقان، در این ماجرا نقشی دوگانه داشت؛ از سویی ظاهراً خود یهودیان را به سرکشی و تحصّن در حصار تحریک کرده بود و از سوی دیگر، از پیوستن به آنان سرباز زد.[۳۲] او پس از اسارت آنان، از پیامبر خواست که از خون متحدّانش درگذرد و بر این خواسته چنان پافشاری کرد که پیامبر او و یهودیان را لعنت کرد و به تبعید آنان حکم داد.
غنائم
پیامبر(ص) غنائم را بین اصحاب قسمت کرد و برای نخستین بار خمس آن را گرفت.[۳۳] همچنین به عنوان «صَفْوُالغنائم» سه کمان، دو زره، سه شمشیر و سه نیزه را انتخاب کرد و دو زره را نیز به محمد بن مسلمه و سعد بن معاذ بخشید.[۳۴]
پانویس
-
د. جودائیکا، ذیل « Qaynuqa».
-
وات، ص 192ـ193.
-
طبری، ج3، ص1361.
-
ج4، ص39.
-
حسن خالد، ص39.
-
بلعمی، ج1، ص151.
-
د. جودائیکا، همانجا.
-
بلعمی، ج1، ص151.
-
ابن اسحاق، ج2، ص 561.
-
ابن هشام، ج2، ص632.
-
واقدی، ج1، ص127.
-
-
ابن اسحاق، همانجا؛ ابن سعد، ج2، ص29.
-
ص181.
-
واقدی، همانجا؛ ابن سعد، ج2، ص28ـ29؛ مسعودی، ص206.
-
ابن شبّه نمیری، ج1، ص136ـ137؛ طبری، ج3، ص1362.
-
ابن اسحاق، ج3، ص1363.
-
ابن اثیر، ج2، ص139
-
سمهودی، ج1، ص278.
-
ج1، ص152
-
واقدی، ج3، ص 806.
-
د. جودائیکا، همانجا.
-
د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «عبداللّه بن سلام».
-
وات، ص210.
-
طبری، ج3، ص1362.
-
واقدی، ج3، ص130.
-
واقدی، ج2، ص33.
-
ابن سعد، ج2، ص30.
-
مسعودی، همانجا.
-
ج2، ص130.
-
ابن اسحاق، ج2، ص563.
-
واقدی، ج1، ص129.
-
طبری، همانجا؛ مسعودی، ص207.
-
واقدی، ج1، ص129.