شهادت طيب و اسماعيل رضايي (1342ش) - ۱۱ آبان

شهادت طيب و اسماعيل رضايي (1342ش)

تاریخ وقوع: ۱۱ آبان
شهيد حاج اسماعيل رضايي و شهيد طيب رضايي، از بارفروشان ميدان بار تهران بودند كه در برپايي قيام 15 خرداد 1342 نقش مؤثري داشتند. پس از واقعه 15 خرداد، طيب حاج رضايي به عنوان يكي از محركين اصلي تحت تعقيب قرار گرفت به طوري كه فرمانداري نظامي تهران طي گزارشي ويژه، به شاه اعلام كرد شخص طيب حاج رضايي مسئوول اصلي اين اقدامات است.
از آن پس، طيب حاج رضايي و اسماعيل رضايي دستگير شدند و به مدت 5 ماه در زندان رژيم منفور پهلوي زير شكنجه‏ ها مقاومت كردند. پايمردي آنان به حدي بود كه شهادت را بر عفو شاه خائن ترجيح دادند. شهيد طيب كه از كوثر وجود خميني بت شكن سيراب شده بود، دربرابر همه شكنجه‏ ها و سختي‏هاي زندان مقاومت كرد و مردانه ايستاد. او حاضر نشد از راه جديدي كه انتخاب كرده بود جدا شود و عليه نهضت اسلامي موضعي بگيرد. به همين دليل نيز وي به همراه اسماعيل رضايي، در دادگاه نظامي به اعدام محكوم و در يازدهم آبان 1342 تيرباران شدند.
شهيد حاج اسماعيل رضايي در ذيل ورقه دادگاه چنين نوشت: اگر صد سال زندگي كنم، مرگ به اين سعادتمندي نخواهم داشت چرا تقاضاي عفو كنم و از اين سعادت درگذرم؟" رژيم با معرفي، محاكمه و اعدام طيب حاج رضايي و برادرش اسماعيل رضايي كه در بين مردم داراي نفوذ و محبوبيت بودند، قصد داشت تا قيام بزرگ مردمي و برخاسته از اعتقادات مذهبي مردم در 15 خرداد 42 را كه در راه دفاع و حمايت از يك مرجع ديني ابراز شده بود، يك جنجال وابسته به بيگانه و ايادي وابسته آنان در داخل تلقي كرده و عاملان آن را مشتي فرصت‏طلب و قلدر معرفي نمايد. 
منبع (1) منبع (2)

دو روایت از زندگی و اعدام طیب حاج رضایی
امام خمینی (ره) درباره طیب چه گفت؟
گفته های امیرحاج رضایی درباره عمو:
طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم. فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
در ادامه دو روایت درباره او را می خوانیم تا بیشتر با جزئیات این رویداد و حواشی زندگی وی آشنا شویم.
روایت اول: از خاطرات سید ابوالفضل کاظمی:
محمد آقا [محمد باقری معروف به محمد عروس] درباره آن روز [قیام خرداد 1342 در تهران] گفت:
«بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن. همه آنها، بارفروشهای میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، طیب بود.
چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش ، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ! ما رفیق نامرد نیستیم.
جوابش را ندادم؛ اما می دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می کند. آنزمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ ] سرشاخ شده بود . هر دو ، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم .
آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم.
عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند.
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن،طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.»
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره. خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره.
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود.

منبع: کوچه نقاش‌ها، خاطرات سید ابوالفضل کاظمی، گفت و گو و تدوین راحله صبوری، ( چاپ اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی - دفتر ادبیات و هنر مقاومت ، 1389 )، صفحات 50 تا 52.

روایت دوم: از زبان امیر حاج رضایی (برادر زاده طیب حاج رضایی):

امیر حاج رضايي در گفتگو با اعتماد با بیان اینکه هميشه سعي کرده ام درباره طيب حاج رضايي صحبت نکنم و کنار اين جريان باشم گفت: تعريف از طيب اين شائبه را ايجاد مي کند که به دنبال بهره برداري از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهاي منفي هم قطعاً مرا آزار مي دهد.
وی در ادامه افزود : ابتدا بايد اين قشر را بشناسيم. زمان ما مي گفتند «جاهل ها» که لفظ خوبي نبود. توي آن قشر آدم هايي بودند که ناجوانمرد بودند و آدم هايي هم بودند که جوانمرد بودند و از مال و ناموس مردم هم امانتداري مي کردند. همه اينها را به يک چوب راندن، کار اشتباهي است. طيب در زمان جواني که من به دنيا نيامده بودم يا سن خيلي کمي داشتم، آدم شري بود و زياد دعوا مي کرد اما وقتي به بندرعباس تبعيد شد...
طيب يک مقطعي به ميدان انبار گندم آمد و صاحب حجره شد و روابط عمومي اش هم خيلي خوب بود و به او اجازه واردات موز را دادند.
حاج رضايي ادامه داد : در واقع طيب يک دوره جواني داشت که شرور بود و نوخاسته بود و مي خواست در آن عصر اسمي به هم بزند. در آن بخش، حبسي به حبس ديگر و کلي دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگي اش بود، به رفاه در زندگي اش رسيد و در آن دوره ساعت يک بعد از نيمه شب مي رفت ميدان، برايش بار مي آوردند، ساعت 9 صبح صبحانه مي خورد و يک ساعت بعد خانه بود. اين سيستم و ساعت کاري اش بود. بعد زماني که وليعهد به دنيا آمد، در پايين شهر چراغاني کرد و محله را آذين بندي کرد و با شاه سلام و عليک داشت.


وی در پاسخ به اعتماد مبنی بر اینکه آدمي که تازه از تبعيد برگشته، چطور يکدفعه به لايه هاي بالاي جامعه مي رسد؟ گفت : به لايه هاي بالا نرسيده. اين حاصل يک اتفاق است که وليعهد در بيمارستان مادر چهارراه مولوي به دنيا مي آيد. نمي دانم شايد مي خواستند طبقه پايين جامعه را جذب کنند. طيب هم محله را چراغاني مي کند و اتفاقي چند بار با شاه روبه رو مي شود. اين اتفاق که تکرار نمي شود؛ که طيب را بخواهند که به دربار برود يا جاهاي ديگر. پس او به لايه هاي بالا نرسيده بود. گذشته از اين مسائل، طيب حاج رضايي ديدگاه مذهبي داشت. اينجا يک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع اين آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکيه داشت و شب هاي تاسوعا و عاشورا هم خرج مي داد و به اين کارها اعتقاد داشت. آن پيراهن مشکي که تنش مي کرد، به خاطر اعتقادش بود يا در عاشورا پابرهنه راه مي رفت يا فرض کنيد 3 روز آخر را آب نمي خورد و نذر داشت که در اوج عزاداري تشنه باشد. خب شهرت زيادي پيدا کرد. اين شهرت حاصل اين بود که خيلي سخاوتمند بود، خانواده هاي زيادي را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا يا مي گويند جاهلان يا لوطي ها يا عيارها - هرکسي هر اسمي مي خواهد رويش بگذارد - با معيارهاي آنها، به طيب نمره بالا مي دادند. مثلاً مي گفتند بين اينها چه کسي از همه بهتر بوده؟ يکي مي گفت ناصر فرهاد، چون دعوايي بوده و خوب داد مي زده. يکي مي گفت حسين رمضان يخي. بعد يکي آمد يک مانيفست داد که چرا طيب از همه اينها بهتر و بالاتر است و در اين جماعت، قهرمان المپيک است،آمد گفت؛ طيب تنها کسي است که لقب ندارد؛ طيب حاج رضايي از همه بيشتر حبس رفته... از همه بيشتر دعوا کرده... از همه بيشتر سفره انداخته... از همه بيشتر دست توي جيبش کرده... از همه بيشتر پول ميز حساب کرده. حالا اين وسط خاطراتي هم تعريف مي کردند؛ کافه يي در بهارستان بوده به نام فيض که جاهل ها آنجا مي نشستند و آخر شب طيب ميز همه را حساب مي کرد. يک بار يک بنده خدايي مي رود پول ميزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش مي گويد؛ «اگر در دکان من را مي خواهي ببندي، پول ميزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بيرون نمي روي...» به هرحال از جهت مالي و اسم و رسم و شهرت هم شرايطش خوب بود و يک پايگاه در جنوب شهر ميان مردم پيدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام مي آوردند. البته مخالفاني هم داشت تا اينکه رسيد به 15 خرداد و بخش پاياني زندگي اش.
حاج رضايي درباره منشاء این مخالفت ها اظهار داشت: يک چيزي مي گفتند که من صحت آن را هنوز نمي دانم. مي گفتند يک بار که در چهارراه مولوي اين مراسم بوده، مشاجره يي بين عموي من و سپهبد نصيري ايجاد مي شود. بعضي ها مي گويند يکي از عوامل کشتن طيب، همين نصيري بوده که من هنوز مطمئن نيستم. به هرحال بعد از ماجراي 15 خرداد دستگير شد، 6 ماه هم حبس شد و دو تا دادگاه تشکيل دادند؛ بدوي و تجديدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، 7 نفر يا بيشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم 2 نفر، عموي من و اسماعيل رضايي که هر وقت در دادگاه صدايش مي زنند «حاج اسماعيل حاج رضايي»، اعتراض مي کرد که من حاج رضايي نيستم و واقعاً هم نسبتي با عموي من نداشت. خيلي ها اميدوار بودند شاه با توجه به شناختي که از طيب دارد، حداقل يک درجه به او تخفيف بدهد و حکم اعدام تبديل به حبس ابد شود اما...
وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : ببينيد در دادگاه مي گفتند شما دسته راه مي انداختيد و روي علم ها عکس آيت الله خميني را مي گذاشتيد. طيب هم گفت؛ «من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام مي گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردي را مي گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خميني را مي گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده مي کنم.» اين چيزهايي بود که من خودم در دادگاه شنيدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح اين اتفاق افتاد و اعدام شد.
امیر حاج رضايي درباره اعدام طیب حاج رضایی نیز گفت : صحنه خيلي بدي بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتي تحويل دادند و جسد را ديدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پي اش زده بود بيرون. يعني بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضايي، افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند اما عموي من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جايي هم که يادم مي آيد، غسال مدام پنبه توي اين سوراخ ها مي کرد. يعني همه جاي بدن سوراخ سوراخ شده بود. يک شمايل شهيد گونه يي داشت. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسي من را بيرون برد.نشسته بودم و مي ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش مي کنند.
خب اين هم قسمت هايي از زندگي طيب که در حافظه من بود. شايد اگر پدرم بود، کامل درباره همه چيز اطلاعات داشتم و حرف مي زدم. اينها پدرشان چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموي من، تني بودند و از يک مادر، اسم هاي شان هم «طيب» و «طاهر» بود.
حاج رضایی درباره سرنوشت حسين رمضان يخي گفت: حاج رضايي؛ اول انقلاب يک گوشه مرد. اينها يکي يکي در انزوا و بي خبري و تنگدستي کارشان تمام شد چون دوره شان تمام شده بود. دوره يي شده بود که وقتي يکي از اينها حرف مي زد، بهش مي گفتند؛ «گنده شما که طيب بود، آن بلا سرش آمد، شما حرف حساب تان چيه؟»
با کشتن طيب، عصر اينها به پايان رسيد.
تصاویری از دادگاه، بازداشت و اعدام طیب حاج رضایی:






=====     ====     =====
زندگینامه شهید طیب حاج رضایی
در این پست میخوام درباره فردی صحبت کنم که تقریبا سالگرد شهادتش میباشد این پهلوان معروف به حر انقلاب گردیدو درجه بالای شهادت نصیبش گردید. طیب رضایی(حاج طیب) و شعبان جعفری(شعبان بی مخ) هر دو مثل هم بودند اما یکی ختم بخیر گردید و شهادت نصیبش شد و دیگری در فلاکت فوت کرد.
بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود.
شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد.او در دل عشق حسین را داشت.در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن»
 و سرانجام در ۱۱ آبان ۴۲ اینگونه شد.
طیب در جوانی (عکس اصلی سیاه سفید بوده است )
طیب در جوانی (عکس اصلی سیاه سفید بوده است )
امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده‌ای (حر) همانگونه که مادرت تو را حر نامید.باید گفت طیب نیز پاکیزه و طیب از این جهان رخت بر بست. همانگونه که مادرش او را طیب نامید
انجمن کردکوی http://www.tamishe.ir
برای شادی شهدا و امام شهدا …..صلوات
زندگی نامه وعکسهای بسیارزیبای شهیدحاج طیب درادامه مطلب
یادبود حرّ انقلاب امام خمینی؛
بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود.
به گزارش رجانیوز به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او در دل عشق حسین را داشت. در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» و سرانجام در ۱۱ آبان ۴۲ اینگونه شد.
«حاج اسماعیل رضایی» و «طیب حاج رضایی» در دادگاه بر خلاف آنچه غالبا تصور میکنند ، این دو برادر نیستند وفقط دوستی بیست ساله ای با هم داشتند. شباهت نام خانوادگی آنها (حاج رضایی و رضایی)‌موجب شده برخی به غلط آنها را برادر بدانند.
امام صادق (ع): الحر، حر علی جمیع احواله… حر (آزاده) در همه حال حر(آزاده) است. هرگاه پتک ایام بر او ضربه‌ای فرود آرد، سر را سندان صبوری کند و اگر در سر هر ضربه‌ای انبوه مصائب نیز هجوم آرند، هرگزش نشکنند، هر چند به بندش کشند، به بیچارگیش کشانند و راحت از او رخت بندد و روزگار بر او سخت گیرد.
از تاریکی تا نور
«طیب مانند جوانان دیگر این مرز و بوم، در دوران شاهنشاهی می‌زیست، و دوران شاهنشاهی یعنی تباهی و ظلمات و سیاهی و طبعا چشمان انسان‌ها در چنین شرایطی حقایق عالم را آنگونه که هست نمی‌بیند، وی نیز چنین بود، دعوا و نزاع، اخلاق ناهمگون با تعالیم اسلامی، مشخصه اصلی جوانان و مردم آن زمان بود.
و طیب نیز استثنایی بر کل نبود. او نیز بارها سابقه نزاع و درگیری دارد. و برای آن نیز به زندان رفته و یا تبعید شده است. او از کسانی است که در جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از فعالترین افراد برای اجرای کودتایی بود که سازمان سیا طراحی کرده بود و به وسیله‌ی ارتش و افرادی چون شعبان بی‌مخ و قلدران شاهدوست و اشخاصی دیگر و مرحوم طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا کنند.
شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او از لاتها و بزن بهادرهای پهلوی بود، اما در دل عشق حسین را داشت.
در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» اما قبل از این تحول روحی، بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. اما ویژگی‌هایی داشت که در نهایت موجب عاقبت به خیری او شد. مهم‌ترین ویژگی مرحوم طیب، عشق و علاقه‌ی وی به سالار و سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین بود. او از کسانی بود که محبت امام حسین (علیه‌السلام) موجب نجاتش شد و روحش را طیب و طاهر گردانید.
چرا شعبان جعفری در ذلت و غربت در آمریکا از دنیا می‌رود و طیب حاج رضایی، با افتخار شهادت رخت از این دنیا بر می‌بندد؟ اختلاف این دو در ادب و وفاداری به اهل بیت بود. اگر طیب، تهمت دریافت پول از امام خمینی را می‌پذیرفت، نه تنها سر خود را از دست نمی‌داد، بلکه نزد شاه اعتبار هم کسب می کرد. اما او فقط به یک دلیل این دروغ را نگفت: «من حاضر نیستم به پسر حسین (علیه‌السلام) تهمت بزنم».
ویژگی خاص مرحوم طیب که همه‌ی دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی‌گری او بود. زمانی که او به شهادت رسید، خانواده‌های بسیاری که تحت سرپرستی او بودند، دچار مشکل شدند.
«دسته‌ی طیب بزرگترین دسته‌ی عزاداری در تهران بود». او علاوه بر عزاداری درماه محرم در هیأت خود از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی استفاده می‌کرد. دسته‌ی سینه‌زنی طیب در شوش و خراسان حرکت می‌کرد و مرحوم طیب خود با گل‌مال کردن سر، و با پوشیدن لباس مشکی در میان مردم به راه می‌افتاد و اطعام می‌نمود.
طیب در این دوران اگرچه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما به روحانیت احترام می‌گذاشت. به عنوان نمونه، ساواک در سال ۱۳۳۶ که آیت‌الله کاشانی در انزوا به سر می‌برد، از رفت و آمد طیب با ایشان گزارشی می‌دهد: «طیب حاج رضایی ۴ صندوق میوه به منزل آیت‌الله کاشانی برد». (گزارش ساواک در ۷/۱/۱۳۳۷) و یا «چندی است که طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته…» (گزارش ساواک در ۸/۶/۱۳۳۷)
بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد لاتی مانند شعبان جعفری که برای جلب نظر شاه هر کاری می‌کردند، تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما در ضمن عرق ایرانی نیز داشت و به اشتباه ایران‌دوستی را با شاهدوستی همراه می‌دید. اقداماتی که طیب در جهت تقویت سلطنت می‌نمود، بر مبنای همین تصور بوده است.
تحول روحی طیب
شهید عراقی خاطره‌ی جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد. این خاطره نشان می‌دهد که طیب به دلیل ارادت به امام خمینی و روحانیون اقدام به نصب عکس امام بر روی علم خود نمود. پیام امام خمینی که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید، طیب را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شسته، برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد. شهید عراقی می‌گوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم، ممکن است این‌ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: “نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و این‌ها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عرق دینیش بوده، روی به حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و این‌ها آمده‌اند یک کارهایی کرده‌اند [اشاره‌ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای ۲۸ مرداد است.
در حکومت دکتر مصدق توده‌ای‌ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود] این‌ها کسانی هستند که نوکر امام حسین علیه السلام هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطر جمع باشید.”
مرحوم طیب جواب داد اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (جریان مدرسه‌ی فیضیه). شما خاطره جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داده‌ایم، حالا هم همینجوره. همان جا دست کرد یک صد تومانی داد به اصغر ـ پسرش گفت می‌روی عکس حاج آقا را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها می‌زنی».
طیب در شب عاشورا
خرداد سال ۱۳۴۲ شمسی با محرم ۱۳۸۳ قمری مطابق شده بود. امام خمینی به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون درزندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده‌ انفجار بود. طیب نیز مانند هر سال دسته عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینه‌ی خود می‌زد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم، عکس‌های امام خمینی نصب شده بود.
در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی در پی دارد. اما طیب به این موضوع توجه نداشت و خود را آماده‌ی فداکاری کرده بود. مرحوم حاج رضا حدادعادل در این رابطه می‌گوید: «دسته‌ی طیب، شب عاشورا ـ۱۲ خرداد-، طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه در حرکت بود و سینه‌زن‌ها پشت سرش آرام آرام حرکت می‌کردند. آن شب بر خلاف سال‌های قبل، عکس‌های امام به سینه‌ی علامت نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کرده‌ای کار درستی نیست. آن عکس‌ها را بردار.
طیب گفت من عکس‌ها را بر نمی‌دارم.
پرویزی گفت طیب خان بدجوری می‌شود.
طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت بشود.
پرویزی به اتومبیل که علم داخل آن بود، برگشت. علم مجدداً پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکس‌های امام را بردارد.
همه‌ی اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه‌زن‌ها پشت سر علامت جلو می‌آمدند و جمع می‌شدند. طیب مقاومت می‌کرد.
پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو می‌گویم بد می‌شودها.
طیب گفت می‌خواهم بد شود، عکس‌ها را بر نمی‌دارم.
پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود، برگشت. دسته با علامتی که عکس‌های حضرت امام به آن نصب بود حرکت کرد».
رژیم از طیب به علل دیگری هم کینه به دل داشت. یکی از این موارد مربوط به دو ماه و نیم قبل بود. طیب برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه‌ی فیضیه فراخوانده شده بود، اما قبول نکرد. به گفته‌ی یک فرد مطلع، دستگاه، «ایجاد آشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیب خواسته بود و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت، انجام این جنایت به دار و دسته‌ی شعبان بی‌مخ واگذار شد. فرد مزبور مدعی بود که آن روز در مدرسه‌ی فیضیه، نوچه‌های شعبان، لابه لای مأموران رژیم شناخته شده بودند.»
طیب علی رغم کارهای خلافی که می‌کرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می‌گذاشت. او به خود اجازه نمی‌داد روحانیون و طلاب را مورد بی‌احترامی و آزار قرار دهد.
مرحوم طیب در ۱۵خرداد
در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش‌ها، موجب شد که تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد. به گفته‌ی شهید عراقی، رژیم «از طیب توقع داشت که حداقل مثلاً جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این کار را نمی‌کند. وقتی او را می‌گیرند و می‌برند. از او می‌خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم همچنین حادثه‌‌ای را خلق بکنم و من هم آمده‌ام مثلاً یک ۲۵ زار (ریال) داده‌ام و مردم این کارها را کرده‌اند. وقتی می‌گذارند و می‌گویند این حرف را بزن، قبول نمی‌کند. نصیری تهدیدش می‌کند و این هم به نصیری فحش می‌دهد!».
سید تقی درچه‌ای می‌گوید: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته‌ام و این غایله را راه انداخته‌ام. گفته بود من عمر خودم را کرده‌ام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم.
من به امام حسین علیه‌السلام و دستگاه او خیانت نمی‌کنم یکی از دوستان به نام آقای ملکی که از اهالی شهرری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و می‌گفت زندانی‌ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب دست‌بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می‌اید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می‌بندند و مثل ساعت کوک می‌کنند و دو دست تحت فشار قرار می‌گیرد و استخوان سینه بیرون می‌زند. او می‌گفت عرق از بدن مرحوم طیب می‌ریخت و او را از جلوی ما عبور می‌دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختی‌ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته.»
شهادت طیب
طیب به دلیل طرفداری از امام خمینی به زندان افتاده بود. به همین دلیل مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود می‌گوید: «روز قبل از اینکه می‌خواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر بکنند،
آقای خمینی از زندان عشرت‌آباد به خانه‌ی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی و از این چیزها بودند خانواده‌ی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام می‌رسانند. یک بچه کوچک، حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک طیب.
آقا این دو بچه را بلند می‌کند روی دو تا پایش می‌نشاند و یک دستی روی سر و روی این‌ها می‌کشد و دعایشان می‌کند. بعد می‌گوید که من تا حالا از این‌ها چیزی نخواسته‌ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می‌فرستم، عقبشان بیایند. می‌خواهم از آنها که این‌ها را نکشند.
خوب اینها خوشحال می‌شوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور می‌آیند بیرون. به فاصله یک ربع و بیست دقیقه‌ای، آقا می‌گوید به پاکروان بگویید بیاید،‌ من کارش دارم. (پاکروان رئیس ساواک وقت بود.)
تیرباران شهید طیب حاج رضایی
پاکروان (که علت احضار خود را می دانست)، آن روز خودش را نشان نمی‌دهد، هر چی آقا داد و بی‌داد می‌کند و این حرف‌ها می‌گویند ما فرستادیم، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اول وقت که طیب تیرباران می‌شود، برای ساعت ۵/۷ الی ۸ هم پاکروان می‌آید پهلوی آقا. آقا(باعصبانیت) می‌گوید پاشو برو.»
تأثیر اعدام طیب بر جامعه
زمانی که طیب و حاج اسماعیل رضایی اعدام می‌شوند، خبر آن بسیار پر و سر و صدا در روزنامه‌ها به چاپ می‌رسد. رژیم به این وسیله می‌خواست از مخالفین خود زهر چشم بگیرد. اما همین مسئله درست بر ضد رژیم تمام شد. در گزارش‌های ساواک از تشکیل مراسم ختم و یادبود متعدد برای این دو شهید و تأثیر منفی اعدام آنها در اذهان عمومی، یادداشت‌هایی وجود دارد. پس از شهادت، به قدری محبوبیت آنها بالا رفت که ساواک مجبور شد با پخش شبنامه‌هایی به مخدوش کردن چهره‌ی آنها بپردازد. اما این مسأله تأثیری بر ارادت مردم به حر انقلاب نداشت. به روایت سید تقی درچه‌ای، «در تمام کتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه‌ی حضرت معصومه و کتابخانه‌های دیگری که دایر بود و طلبه‌هایی که در حجره بودند، همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و امام صادق (علیه‌السلام) برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی‌کنم برای هیچ آیت‌اللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.»
شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود،در خواست کرده که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شود و علت را نزدیکی شرافت این مکان با کربلا بیان می‌کند: «من زار عبدالعظیم بری کمن زار حسین بکربلا».
او همچنین می‌خواهد که برای او دعای کمیل زیاد بخوانند و نسبت به این دعا اظهار علاقه می‌نماید و در آخر می‌گوید «رضیت‌ بالله ربا…» (راضیم به اینکه الله خدای من است…) و این وصف شهیدان راه خدا است که در قران آمده است: رضی‌الله عنهم و رضو عنه (آنها از پروردگارشان رضایت دارند و خدا نیز از آنها راضی است)
امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده‌ای (حر) همانگونه که مادرت تو را حر نامید.باید گفت طیب نیز پاکیزه و طیب از این جهان رخت بر بست. همانگونه که مادرش او را طیب نامید.
ساعت یازده و نیم بود  از یازدهم آبان سال یک هزار و سیصد چهل و دو
طیب حاج رضایی در جوانی
طیب حاج رضایی در جوانی
لحظه ی دیدار نزدیک میگشت … ثانیه ها لحظه به لحظه مطمئن تر می تپید و قلب مرد نیز هم …
و مرد در میان این بهبوهه ی زمین و زمان آرام ایستاده بود
طیب حاج رضایی
طیب حاج رضایی
از همه چیز رهی بود و از همه چیز تهی …جانش آرام بود … نمی دانم شاید شنیده بود که مولایم صادق فرموده است که:
مومن آن است که ایستاده است با نفس خویش و عارف آن است که ایستاده است با خداوند خویش
و چه نیکو عارف و شیدایش گشته بود …
و هم او بود که فرمود :
و گفت عبادت جز به توبه راست نیاید که حق تعالی توبه مقدم گردانید برعبادت .
کما قال الله تعالی التائبون العابدون
طیب در جوانی (عکس اصلی سیاه سفید بوده است )
طیب در جوانی (عکس اصلی سیاه سفید بوده است )
گویند روزی روی به برادر خویش کرد و گفت که قصد توبه دارم و از کردار پیشین خویش بسی پشیمانم ..چه کنم ؟
برادر بدو گفت که سه شب نماز شب بخوان …. بعد ها فهمیدند که ۴۰ شب نماز شب خوانده است از سر ترسش
للحق …
طیب به سمت دار اعدام
بسته شدن طیب بر دار اعدام
طیب به سمت دار اعدام
بسته شدن طیب بر دار اعدام
و همانا او از متقین بود و به غیب ایمان داشت … در شب شهادتش .. نماز شهادت برایش خواندند ۱۰۰۰ نفر از اهالی علم و هز کس که درکش کرد و دانست حق شهادتش را …
اعدام طیب و برادرش
اعدام طیب و برادرش
بخشی از وصیت نامه ی طیب حاج رضایی :
در حال سلامت عقل سالم و بدون فشار از طرف کسی مبادرت به نوشتن این وصیت نامه می نمایم. اول محمد بن عبد الله (ع) رسول خدا و بعد فاطمه زهرا و حضرت علی بن ابیطالب و یازده فرزندش را به شهادت می طلبم و از آن هایاری می خواهم در قیامت. ثلث دارایی این جانب را اول سی هزار تومن سهم امام (ع) و سهمسادات بدهید . ۱۰ سال بنماز و روزه برایم بخرید. منرا در مکتن شریف حضرت شاهزاده عبذالعظیم الحسنی دفن نمایید که فرمودند (( من زار عبدالعظیم بری کمن زار حسین بکربلا ))هر کجا مقدور شد خریداری کنید و دفن کنید شب های جمعه برایم دعای کمیل بخوانید . من خیلی مایل به دعای کمیل می باشم . از تمام اقوام و دوستان و بازماندگانم خداحافظی می نمایم و همگی را به خدا می سپارم تا روز قیامت . بیست هزار تومان جهت احداث یک مدرسه با نظارت آقای … ساخته شود … رضیت بالله ربا …
مرقد طیب حاج رضایی واقع در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم حسنی (ع)
مرقد طیب حاج رضایی واقع در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم حسنی (ع)

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به پورتال انهار میباشد.

این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس