زندگینامه
تاریخ وقوع:
درگذشت ابوبکر بن ابی قحافه (13 ق)
↵
ابوبكر، در سال سوم عام الفيل (يعني 50 سال پيش از هجرت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در مكه معظمه ديده به جهان گشود. پدرش ابي قحافه عثمان بن عمرو تيمي و مادرش اُمّ الخير سلمي بنت عمر بن عامر تيمي بود.
نام وي عبدالله و مكني به ابوبكر بود.[1]
ابوبكر از نخستين گروندگان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) است، كه پس از حضرت علي (علیه السلام) و خديجه كبري (سلام الله علیها) و همزمان با زيد بن حارثه و بلال، مسلمان شد و در زمره اصحاب سابقين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفت. بنا به گفته ابن خلدون، وي مردي مهربان و نرم خوي بود و مردان قريش با او الفت داشتند و گروهي از اهالي مكه به توسط او مسلمان شدند.[2]
وي به هنگام هجرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) از مكه معظه، همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه غار ثور، بسيار اضطراب داشت و اظهار نگراني مي كرد و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) وي را دلداري مي داد.
اما هنگامي كه به روستاي "قبا" در دو ميلي مدينه رسيدند، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن جا توقف نمود، تا پسر عمويش علي بن ابي طالب (علیهما السلام) پس از رد امانات او و انجام سفارهايش به همراه باقيمانده خانواده آن حضرت، به او به پيوندد. ولي ابوبكر، تأمل چنداني نكرده و از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) جدا شد و به سَنَح، در حوالي مدينه رفت.[3]
وي، پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) از سوي عده اي از مهاجران و انصار در سقيفه بني ساعده به خلافت اسلامي برگزيده شد و با تلاش هاي عمر بن خطاب و تعدادي از هواداران وي، به اجبار و اكراه و يا به رضايت از ساير مردم بيعت گرفتند و حق قانوني و شرعي اميرمؤمنان (علیه السلام) را غصب كردند.
ابوبكر به مدت دو سال و سه ماه و پنج روز خلافت نمود. وي بنا به نقل دخترش عايشه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)، در روز هفتم جمادي الآخر به خاطر غسل كردن در هواي سرد، تب كرد و بيمار شد و به مدت پانزده روز در بستر بيماري افتاد و در اين مدت، نمي توانست در نماز جماعت حضور يابد و به جاي وي عمر بن خطاب بر مردم نماز مي گزارد.
سرانجام در 22 جمادي الآخر، سال سيزدهم هجري قمري در مدينه منوره، دار دنيا را وداع و به سراي مكافات ره سپار شد.
بدنش را پس از غسل و كفن و خواندن نماز توسط عمر بن خطاب، بنا به خواست دخترش عايشه، در جوار قبر مطهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دفن نمودند.[4]
در تاريخ يعقوبي آمده است كه عبدالرحمن بن عوف (يكي از صحابه كبار) در آخرين روزهاي زندگي ابوبكر، در آن ايامي كه وي در بيماري مرگ قرار داشت، به نزدش رفت و درباره برخي از مسايل، از جمله درباره جانشيني عمر بن خطاب با او گفت و گو كرد و ابوبكر در حالي كه ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت، به عبدالرحمن بن عوف گفت: من از چيزي حسرت نمي خورم، مگر از سه أمري كه آن را مرتكب شدم و اي كاش آن ها را انجام نمي دادم و سه كاري كه انجام ندادم و اي كاش آن ها را به انجام مي رساندم و سه چيز در ذهنم باقي است، دوست داشتم كه آن ها را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به پرسم ولي متاسفانه نپرسيدم.
اما آن سه عملي كه مرتكب شدم، عبارتند از:
1- اي كاش، مسئوليت خلافت و حكومت را بر عهده نمي گرفتم و از آغاز، عمر را جلو مي انداختم. من وزير مي شدم بهتر از آن بود كه امير قرار گرفتم.
2- اي كاش خانه فاطمه (سلام الله علیها) دختر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) را مورد تفتيش و هجوم قرار نداده و افراد (بيگانه) را وارد بر آن نمي كردم، اگر چه در را بر رويم مي بست!
3- اي كاش سلمي را ناگهاني و غافلگيرانه آتش نمي زدم، بلكه دستور مي دادم تنها گردنش را بزنند و يا او را رهايش گردانند.
اما آن سه كاري كه انجام ندادم و اي كاش آن ها را به عمل مي آوردم، عبارتند از:
1- اي كاش دستور مي دادم (به جاي بخشش و رهايي) گردن اشعث بن قيس را مي زدند. زيرا او هر شر و فسادي را ببيند، آن را ياري مي دهد (و به مفسده جويي مي پردازد).
2- اي كاش ابوعبيده (جراح) را به سوي غرب و عمر را جانب شرق اعزام كرده و خود در راه خدا به پيش مي تاختم.
3- اي كاش، خالد بن وليد را به سوي "بزاخة" نمي فرستادم (و آن جنايب بزرگ را مرتكب نمي گرديد) وليكن از او در راه خدا درگذشتم.
اما آن سه چيزي كه دوست داشتم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بپرسم و اين توفيق نصيبم نشد، عبارتند از:
1- خلافت و حكومت اسلامي حق چه كسي است؟ تا درباره آن كسي به نزاع نپردازد.
2- آيا براي انصار نيز در آن حقي است؟
3- آيا عمه و خاله انسان (فوت شده) ارث مي برند يا نه؟
وي در آخر گفت و گويش با عبدالرحمن گفت: و انّي ما اصبت من دنياكم بشييٍ، و لقد اقمت نفسي في مال الله و في المسلمين مقام الوصي في مال اليتيم ان استغني تعفف، و ان افتقرأ كل بالمعروف.[5]
شايان ذكر است كه ابوبكر از غصب خلافت و رنجاندن دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)، بسيار ناراحت و متأسف بود و به قول خودش نمي دانست كه خلافت و حكومت، از آن چه كسي است؟ ولي با اين حال، بدون در نظر گرفتن رأي مردم و رضايت اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بيت پيامبر (علیهم السلام)، عمر بن خطاب را به جانشيني خويش انتخاب كرد.
[1] العدد القوية (علي بن يوسف حلي)، ص 343
[2] تاريخ ابن خلدون، ج1، ص 386
[3] الكافي (كليني)، ج8، ص 338، حديث 536
[4] سبل الهدي و الرشاد (صالحي شامي)، ج 11، ص 260؛ التنبيه و الاشراف (مسعودي)، ص 248؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 136
[5] تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 137