چهار داستان کوتاه از کتاب ریاض الحکایات
تاریخ وقوع:
وفات آیةالله ملا حبيب اللَّه شریف كاشاني (1340 ق)
(1) ازشخصی پرسیدند: ریش تو بهتراست یا دم سگ؟
گفت: اگرفردای قیامت از پل صراط بگذرم ریش من وگرنه دم سگ...
(2) سگی به گربه ای گفت: من با این همه صفات خوب، درخانه مردم جایی ندارم.
چرا تو با اینکه هیچ صفت خوبی نداری؛ مردم تورا درمنزل راه می دهند؟
گربه گفت: به جهت اینکه توحیوانی هستی غریب آزار؛ واین همه ی صفات خوبت را ازبین برده است!
(3) روزی سگی درپی آهویی می دوید.
آهوروی برگرداند و گفت: ای سگ رنج بیهوده می کشی. تو هرگز به من نخواهی رسید. زیرا تو درپی استخوان میدوی ومن درپی جان.
(4) در کاشان شخصی دیوانه شد.روز بعد سوار شتری شده فریاد می زد که ما می رویم به مکه هرکس می آید بسم الله! دیوانه ای قدیمی به او رسید چماقی در دست داشت.نخست چند چماقی بر بدن او نواخت و گفت: ای احمق من پنجاه سال است دیوانه ام هنوز یک هلال علی که یک فرسنگی شهر است نرفته ام تو روز سوم است که دیوانه شده ای و به مکه می روی؟