مرگ «مأمون» به قولی (218 ق)
تاریخ وقوع:
17 رجب
در اين روز، و بقولى سيزدهم ، سنه 218، «عبدالله ابن هرون» ملقب به «مأمون» وفات كرد و در طوس بخاك رفت و برادرش «معتصم» بجاى او نشست و سبب فوت او آن شد كه در سال آخر عمر خود بجنگ اهل روم رفت و فتوحات بسيار نمود و در «عين بديدون» كه به رومى «رقه» ميگفتند و موضعى بود در نهايت خوبى و لافت و زمينش دركمال خرمى و خضرت و آب بسيار سرد و صاف داشت قصد اقامه نمود و از براى او كنيسه اى بر روى آن نهر بنا كردند.
روزى مأمون نگاه در آب ميكرد، يك ماهى ديد قريب بيك ذراع مانند سبيكه نقره ،ملازمان را امر كرد كه آن ماهى را بگيرند مردى در ميان آب جست و آن ماهى را بگرفت چون بيرون آورد، ماهى قوت كرده خود را در آب افكند و مقدارى آب بر سينه و نحر و ترقوه مأمون پاشيد مأمون را در همان وقت لرزه و رعده فرا گرفت آنمرد فراش ثانياً در آب رفته آن ماهى را بگرفت و در نزد مأمون نهاد مأمون امر كرد كه او را طبخ كنند: لكن لرزه او را سخت بگرفت چنانچه هر چه لحاف و جامه بر روى او افكندند او فرياد ميكشيد كه البرد البرد، در اطراف او آتشها افروختند و جامه هاى زمستانى هر چه براى او آوردند باز مثل برگ ميلرزيد و از سرما فرياد ميكشيد تا گاهىكه حالت مرگ بر او ظاهر شد.
معتصم برادر مأمون، بختيشوع و ابن ماسويه طبيب را حاضر كردند تا معالجه مأمون كنند، چون نبض او را گرفتند، گفتند: ما براى مرض او شفائى ندانيم و از بشره و تن مأمون عرقى ظاهر ميشد كه مانند روغن زيت و لعاب افعى مى نمود، پس مأمون بهوش آمد و گفت مرا بيك جائى بريد كه يك دفعه نگاهى به حشم و خدم و رعيت و لشكر خويش نمايم پس او را بموضع بلندى بردند و نگاهى بر جنود خويش و خيام ايشان نمود و كثرت ايشان را ملاحظه كرد، آنگاه گفت : «يا من لايزول ملكه ارحم من زال ملكه» چنانچه پدرش «رشيد» در وقت مرگ خويش گفت : « مَا أَغْنَى عَنِّی مَالِیَهْ ؛ هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیَهْ» .
چون مأمون را بخوابگاه خويش برگردانيدند، وفات كرد و رهين اعمال خود گرديد.
منبع: وقایع الأیّام مرحوم شیخ عباس قمی