داستان معراج درروایات
تاریخ وقوع:
معراج پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلّم(12ق)
↵
معروف آن است که رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) در آن شب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت، و مجموع مدتىکه آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبح آن شب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امام صادق (عليه السلام) فرمود: رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد، و در روایات به اختلاف عبارت از رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) روایت شده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را که نامش «براق» بود براى او آورد و رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) بر آن سوار شده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد، و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گذارد، یکى در مدینه و هجرت گاهى که سالهاى بعد رسولخدا (صلي الله عليه واله وسلّم) بدانجا هجرت فرمود، و یکى هم مسجدکوفه و دیگر در طور سیناء و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى(عليه السلام) - و سپس وارد مسجدالأقصى شد و در آنجا نماز گذارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره) و دیگران نقل کرده اند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه اى میدرخشید و چون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد می آیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند، و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم درتفسیر خود از امام صادق (عليه السلام) روایت کرده رسولخدا (صلي الله عليه و آله وسلّم) فرمود: فرشته اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و (بر خلاف دیگران) چهره اى در هم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده میشود، بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آنرا به حال خود برگرداند.
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که با آنحضرت داشت عرضکرد: همگى دنیا در دست من همچون درهم (و سکه اى) است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و رو کند، و هیچ خانه اى نیست جز آنکه من در هر روز پن جبار بدان سرکشى میکنم و چون بر مرده اى گریه مىکنند بدانها مىگویم: گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند، در اینجا بود که رسولخدا (صلي الله عليه و اله وسلّم) فرمود: براستى که مرگ بالاترین مصیبت و سختترین حادثه است، و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پس از مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاکرامی گذاردند،از جبرئیل پرسیدم: اینها کیانند؟گفت: افرادى از امت تو هستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وا می گذارند،و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چیده و در دهانشان میگذاردند، پرسیدم: اینها کیانند؟ گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مىکنند و مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را باسنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمی خوانده و می خفتند، و مردمى را دیدم که آتش در دهانشان میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها را پرسیدم، گفت: اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم میخورند، و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند ازجا برخیزند گفتم: اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت: کسانى هستند که ربا میخورند، و زنانى را دیدم که بر سينه هايشان آویزانند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟ گفت: زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب میدارند، و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشان تسبیح خدا میکرد.
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و درآنجا دو مرد را شبیه بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟ گفت:هر دو پسرخاله یکدیگر یحیى و عیسى (علیهما السلام) هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت و درود به من گفتند، و فرشتگان زیادى را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى را که زیبائى او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داد و تهنیت و تبریک گفت، و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا وی را به اینجا آورده، بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانها ىپیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟ جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کردم و پاسخ داد، و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگر مشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامىتراست، و چون از جبرئیل پرسیدم: کیست؟ گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته اى برخورد نکردم جز آنکه گفت: اى محمد حجامت کن و به امت خود نیز سفارش حجامت را بکن، و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت: او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کرده جواب داد و تهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهائى از نور که از درخشندگى چشم را خیره میکرد، و دریاهائى از ظلمت وتاریکى، و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حدیثى است که فرمود: چون به حجابهاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت: برو!
و در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو! گفتم: اى جبرئیل در چنین جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت میکنى؟ گفت اى محمد اینجا آخرین نقطه اى است که صعود به آنرا خداى عز و جل براى من مقرّر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد، آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت واز ظلمت به نور وارد مىکرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقف کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا به آنحضرت وحى کرده چه بوده است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال و سربسته میگوید «فاوحى الى عبده ما اوحى» - پس وحى کرد به بنده اش آنچه را وحى کرد - و از اینرو برخى گفته اند: مصلحت نیست در این باره بحث شود زیرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود میفرمود، و بعضى هم گفته اند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم (علیه السلام) وارد شد و آنرا نقل کرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب (عليه السلام) و ذکر برخى از فضائل آنحضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود: 1- وجوب نماز 2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا (صلي الله عليه واله وسلّم) فرمود: پس ازاتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در سدرةالمنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.
روایت دیگرى در این باره
درباره چیزهائی که رسولخدا (صلي الله عليه واله وسلّم) آنشب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها را انتخاب کرده و براى شما نقل مىکنیم:
در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) صورت على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته اى را بصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على (عليه السلام) را داشتند خداى تعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن این فرشته می آئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمّه معصومین پس ازعلى (عليه السلام)را تا حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند: اینها حجّتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.
و در حدیث دیگرى است که رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) گوید: ابراهیم خلیل در آن شب فرمودند: - اى محمد امت خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لاحول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها غرس میگردد، امت خود را دستور داده تا درخت در آن زمینها زیاد غرس کنند.
شیخ طوسى (ره) در امالى از امام صادق (عليه السلام) از رسولخدا (صلي الله عليه واله وسلّم) روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد و دو قبّه از درّ و زبرجد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر ازکیست؟ گفت: از آن کسى که سخن پاکو پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهد (و پیوسته گیرد) و اطعام طعام کند، و در شب هنگامى که مردم در خوابند تهجّد - و نماز شب - انجام دهد، على(عليه السلام) گوید: من به آنحضرت عرضکردم: آیادر میان امت شما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟ فرمود: هیچ میدانى سخن پاک گفتن چیست؟ عرضکردم: خدا و پیغمبر داناترند فرمود: کسى که بگوید: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر - یعنى ماه رمضان - را روزه گیرد و هیچ روز آنرا افطار نکند، و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که براى عیال و نانخواران - خود (از راه مشروع) خوراکى تهیه کند که آبروىایشان را از مردم حفظ کند، و هیچ میدانى تهجّد در شب که مردم خوابند چیست؟ عرضکردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند - در آن وقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه - بانوى بزرگوار اسلام - میباشد بشنوید:
عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که رسولخدا (صلي الله عليه واله وسلّم) فرمود: در آن شبى که جبرئیل مرا بمعراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم: اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟ گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) چون خدیجه را دیدار کرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب گفت:
«ان الله هو السلام و منه السلام و إلیه السلام و على جبرئیل السلام»
خبر دادن رسولخدا (صلي الله عليه واله وسلّم) از کاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از امّ هانى روایت کرده که گوید: رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او بخواب رفتیم، نزدیکیهاى صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آنگاه رو به من کرده فرمود: اى امّ هانى من امشب چنانچه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه مشاهده میکنید نماز صبح را دوباره دراینجا خواندم.
این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم بطورى که جامه اش پس رفت و بدو گفتم: اى رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که تو را تکذیب کرده و مى آزارند، فرمود: بخدا! براى آنها نیز خواهم گفت!
امّ هانى گوید: من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا (صلي الله عليه واله وسلّم) برو ببین کارش با مردم بکجا می انجامد و گفتگوى آنها را براى من باز گوى.
کنیزک رفت و باز گشته گفت: چون رسولخدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) داستان خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست میگوئى؟ فرمود: نشانه اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن بشام در فلانجا دیدم و شترانشان از صداى حرکت براق رم کرده یکى از آنها فرارکرد و من جاى آنرا به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز در منزل ضجنان (25 میلى مکه) بفلان کاروان برخوردم که همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آنرا با سرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد،و نشانه اش آن است که پیشاپیش آنها شترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بارروى آن شتر است که یک لنگه آن سیاه مىباشد.
و چون مردم این سخنان را شنیدند بسوى دره تنعیم رفته و کاروان را با همان نشانی ها که حضرت فرموده بود مشاهده کردند که ازدره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر بمکه آمد و داستان رم کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه را تصدیق کردند.
محدثین شیعه (رضوان الله علیهم اجمعین) نیز به همین مضمون - با مختصر اختلافى - روایاتى نقل کرده اند و در پایان برخى از آنها چنین است که چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تکذیب و استهزاء باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند : -این هم سحرى دیگر از محمّد!
منبع درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام رسولي محلاتي، ج3،