پيش از ظهور اسلام، در مدينه منوره و اطراف آن چند طايفه يهود زندگي ميكردند و به هنگام هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله از مكه معظمه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامي در اين شهر، آنان با آن حضرت پيمان صلح و همزيستي مسالمتآميز و عدم تعرض به يكديگر امضا كردند.
ولي يهوديان با اقتدار اسلام و گستردگي حكومت پيامبر صلی الله علیه و آله روي خوش نشان نداده و در مواقع گوناگون، در صدد نقض عهد برآمده و قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمانان را نمودند. وليكن به حول و قوه الهي، تمامي آنان مقهور قدرت و تيزهوشي پيامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان مبارز گرديدند.
طايفه "بنيقريظه"، از همين طيف بود. آنان در هنگام هجوم مشركان مكه و ساير دشمنان اسلام، به مدينه منوره و محاصره اين شهر مقدس و ايجاد جنگ بزرگ احزاب (خندق)، در صدد نقض عهد مسلمانان و كمك به مشركان متجاوز برآمدند و آنان را در رخنه كردن به داخل مدينه از طريق محل مسكوني خويش، اميدوار نموده و مسلمانان را در رعب و وحشتي عظيم قرار دادند.
ولي سرانجام با كشته شدن "عمرو بن عبدود" بدست امیرالمومنین، علي بن ابيطالب علیهالسلام و عقبنشيني متجاوزان و مهاجمان به سوي مكه، دسيسه يهوديان بنيقريظه در راه دادن مهاجمان متجاوز به داخل مدينه، نقش بر آب شد و آنان در نزد مسلمانان، رسوا و بيمقدار شدند.
هنگامي كه مسلمانان از جنگ احزاب (خندق) آسوده شده و به خانههاي خود برگشتند، پيامبر صلی الله علیه و آله از جانب خداوند متعال آنان را مأمور به نبرد با طايفه خيانت پيشه "بنيقريظه" نمود. بدين جهت، در روز چهارشنبه، بيست و سوم ذی القعده سال پنجم قمري، پيامبر صلی الله علیه و آله به همراه اصحاب و ياراني كه در نبرد احزاب حضور داشتند، به سوي محله مسكوني بنيقريظه حركت نمود.
آن حضرت، عبدالله بن اُمّ مكتوم را جانشين خويش در مدينه نمود و پرچم سپاه اسلام را بدست امام علي بن ابيطالب علیهالسلام سپرد. حضرت علي علیهالسلام در رأس دستهاي از سپاهيان اسلام، پرچم را تا دژ مستحكم بنيقريظه به پيش برد و در آن جا به اعتزاز درآورد و سپس به سوي پيامبر صلی الله علیه و آله برگشت و به اتفاق آن حضرت، در اطراف دژ يهوديان سنگر گرفت.
مسلمانان، دژ يهوديان را كاملاً در محاصره گرفتند و طرفين با پرتاب تير، يكديگر را نشانه گرفتند. ولي مسلمانان با روحيه قوي ايماني و برتري نظامي، صحنه را بر يهوديان تنگ كرده و آنان را در سختي و مشقت قرار دادند.
يهوديان كه با شدت عمل مسلمانان روبرو شده بودند، به ناچار نمايندهاي به نام "نباش بن قيس" را جهت گفتگو و پيدا كردن راه حل مناسب، به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستادند.
نماينده يهوديان به پيامبر صلی الله علیه و آله عرض كرد: اي محمد صلی الله علیه و آله! همان حكمي كه بر "بنينضير" رواداشتي، بر ما نيز بدان راضي باش. داراييها، چهارپايان و اراضي ما از آن شما باشد، ولي از خون ما درگذريد و اجازه دهيد به همراه زنان و فرزندانمان و به اندازه بار شتران از اسباب و اثاثيه را برداريم و از اين ديار بيرون رويم.
پيامبر صلی الله علیه و آله، تقاضايش را نپذيرفت و فرمود: بايد تسليم گرديد. نماينده يهود گفت: ما هيچ چيزي از اين جا بيرون نميبريم و تنها خودمان به همراه زنان و فرزندانمان بيرون رويم.
پيامبر صلی الله علیه و آله نپذيرفت و مجدداً تأكيد نمود كه يهوديان خيانتپيشه و سركش بايد تسليم گردند. نماينده يهود بدون دستيابي به نتيجه مثبتي به نزد قوم و قبيلهاش برگشت و تأكيد پيامبر صلی الله علیه و آله را به اطلاع آنان رسانيد.
آنان، يكديگر را سرزنش و ملامت كردند، كه چرا خيانت كرديم و با دشمنان اسلام، همراز و همدست شده و در صدد نابودي اسلام برآمديم؟ ولي، حاضر به تسليم شدن، نگرديدند.
آنان، چون با سرسختي و پيش روي سپاهيان اسلام، روبرو گرديدند از پيامبر صلی الله علیه و آله درخواست كردند كه "ابولبابه بن عبد منذر" را جهت گفتگو به نزد آنان بفرستد. پيامبر صلی الله علیه و آله پذيرفت و ابولبابه را به نزد آنان فرستاد و به وي تاكيد كرد، كه آنان را وادار به تسليم كند.
ابولبابه، به سوي اهالي "بنيقريظه" رفت و با آنان گفتگو كرد و تلاش بليغي به عمل آورد، كه آنان را وادار به تسليم شدن كند. يهوديان از او پرسيدند: اگر تسليم شويم، پيامبر صلی الله علیه و آله با ما چه خواهد كرد؟ او در پاسخشان، به گلوي خود اشاره كرد. يعني همه شما را سر ميبرد.
ولي بيدرنگ پشيمان شد و در خود احساس شرم و ندامت كرد. زيرا به پيامبر صلی الله علیه و آله خيانت كرده و راز آن حضرت را افشا نمود و تصميم پيامبر صلی الله علیه و آله به اطلاع يهوديان رسانيد. به همين جهت، نميتوانست با اين رسوايي بزرگ به نزد پيامبر صلی الله علیه و آله برگردد و از آن حضرت، شرم داشت.
از راه ديگر، به سوي مسجدالنبی صلی الله علیه و آله در مدينه رفت و خود را به ستوني از ستونهاي مسجد، كه بعدها به اسطوانه ابولبابه و يا اسطوانه التوبه معروف گرديد، طناب پيچ كرد و محكم بست.
از خوردن و آشاميدن امتناع كرد و دايم به استغفار، توبه و راز و نياز مشغول بود و مدت پانزده روز به همان حال باقي بود تا خداوند متعال، توبهاش را پذيرفت و از گناهش درگذشت. آن گاه، پيامبر صلی الله علیه و آله با دستان مبارك خود، طناب را باز كرد و او را رهانيد و وي را مورد تفقد و ترحم خويش قرار داد. اما يهوديان بنيقريظه هر چه مقاومت كردند، سودي عايدشان نگرديد و سرانجام تسليم گرديدند.
مسلمانان، آنان را اسير نموده و مردانشان را در مكاني نگهداري كردند و زنان و فرزندانشان را در جاي ديگر، متمركز نمودند و تمام داراييها، چهارپايان و اسباب و وسايلشان را به غنيمت گرفتند.
"طايفه اوس" كه يكي از دو طايفه بزرگ انصار و از مسلمانان معروف مدينه بوده و سابقاً با بنيقريظه همپيمان بودند، از پيامبر صلی الله علیه و آله درخواست تقليل كيفرشان را نمودند و پيامبر صلی الله علیه و آله اختيار آنان را بر عهده "سعد بن معاذ" كه از بزرگان و ريشسفيدان طايفه اوس بود، گذاشت و فرمود كه هر چه وي بر آن حكم كند، من نيز به همان راضي خواهم بود.
سعد بن معاذ، پس از قرار گرفتن در جاي داوري، به طايفه اوس گفت: عليكم عهدالله و ميثاقه أنّ الحكم فيكم ما حكمتُ؟ آيا با خدا، عهد و پيمان ميبنديد كه هر چه من حكم كردم، شما نيز آن را بپذيريد و گردن نهيد؟ جملگي گفتند: آري، ميپذيريم.
سعد بن معاذ گفت: حكم من اين است كه فتنه جويان، كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير و داراييهايشان، ميان مسلمانان تقسيم گردد. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اي سعد! همان چيزي را داوري كردي كه خداوند متعال از هفت آسمان بالا، همان را حكم ميكند. بدين گونه يهوديان خيانتپيشه و فتنهجو، بسزاي كردارشان رسيده و جملگي محكوم به مرگ شدند و بازماندگان و داراييهايشان، به دستور پيامبر صلی الله علیه و آله در ميان مسلمانان تقسيم گرديد.[۱]
1- نك: المغازي واقدي، ج 1، ص 496؛ فتوح البلدان بلاذري، ج 1، ص 23؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 253؛ سبل الهدي والرشاد صالحي شامي، ج 5، ص 5.
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی