وفات «کمالالدین محمد وحشیبافقی» (۹۶۱ ش)
تاریخ وقوع:
۶ مهر
کمالالدّین یا شمسالدّین محمّد وحشی بافقی یکی از شاعران نامدار سدهٔ دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق از توابع یزد چشم به جهان گشود. دوران زندگی او با پادشاهی شاه تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود. وی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری نمود. وحشی در جوانی به یزد رفت و از دانشمندان و سخنگویان آن شهر کسب فیض کرد و پس از چند سال به کاشان عزیمت نمود و شغل مکتبداری را برگزید. وی پس از روزگاری اقامت در کاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد بازگشت و تا پایان عمر (سال ۹۹۱ هجری قمری) در این شهر زندگی کرد.
آثار وحشی
این شاعر بزرگ روزگار خود را با اندوه و سختی و تنگدستی و تنهایی گذراند و دراشعار زیبا و دلکش او سوز و گداز این سالهای تنهایی کاملاً مشخص است. وی غزلسرای بزرگی بود و در غزلیات خود از عشقهای نافرجام، زندگی سخت و مصائب و مشکلات خود یاد کرده است. کلیات وحشی متجاوز از نُه هزار بیت و شامل قصیده، ترکیب بند و ترجیع بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی است. وحشی دو منظومهٔ عاشقانه دارد. یکی ناظر و منظور که عشق همجنسگرایانهٔ پسران شاه و وزیری را بر یکدیگر روایت میکند، و دیگری فرهاد و شیرین یا شیرین و فرهاد به استقبال از خسرو و شیرین نظامی گنجهای. مثنوی نخستین به سال ۹۶۶ به پایان رسید و ۱۵۶۹ بیت است و امّا مثنوی دوم که از شاهکارهای ادب دراماتیک پارسی است، هم از عهد شاعر شهرت بسیار یافت لیکن وحشی بیش از ۱۰۷۰ بیت از آن را نساخت و باقی آن را وصال شیرازی شاعر مشهور سده سیزدهم هجری (م ۱۲۶۲) سروده و با افزودن ۱۲۵۱ بیت آن را به پایان رسانیدهاست. شاعری دیگر به نام صابر شیرازی بعد از وصال ۳۰۴ بیت بر این منظومه افزود. مثنوی معروف دیگری که وحشی به پیروی از نظامی سرود، خلد برین است که بر وزن مخزنالاسرار نظامی گنجهای میباشد. مثنویهای کوتاهی از وحشی در مدح و هجو و نظایر آنها بازمانده که اهمیت منظومههای یادشده را ندارد.
دیوان اشعار او شامل ۹۰۷۶ بیت غزل، قصیده، قطعه، رباعی، ترکیب بند، ترجیع بند، مخمس و مثنوی با تصحبح عزیزالله علیزاده در نشر فردوس در تهران در سال ۱۳۹۲ در ۶۷۲ صفحه منتشر شده است.
دو نمونه از قطعههای وحشی
آه تا کی ز سفر باز نیایی بازآ
|
|
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی بازآ
|
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد
|
|
گر همان بر سر خونریزی مایی بازآ
|
کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی
|
|
وقت آن است که لطف بنمایی بازآ
|
رفتی و باز نمیآیی و من بیتو به جان
|
|
جان من اینهمه بی رحم چرایی بازآ
|
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
|
|
گرچه مستوجب صدگونه جفایی بازآ
|
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
|
|
به یک پرواز بیهنگام کردم مبتلا خود را
|
نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل
|
|
به دست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را
|
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
|
|
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
|
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
|
|
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
|
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
|
|
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
|
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
|
|
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
|