پس از درگذشت "المنتصر بالله" (يازدهمين خليفه عباسي)، دستاندركاران نظام حكومتي و عناصر ذي نفوذ تشكيلات خلافت، مانند بُغاي كبير، بُغاي صغير، اوتامش، احمد بن خضيب و افرادي ديگر گرد هم آمده و درباره تعيين خليفهاي جديد به مشورت پرداختند و تصميم گرفتند كه از فرزندان ديگر متوکل عباسی مانند معتز و مؤيد كسي را براي اين أمر نامزد نكنند و به جاي آنها از عموزادگانشان استفاده كنند.
بدين جهت، احمد بن محمد بن معتصم عباسي را بر تخت خلافت نشانيده و او را به "المستعين بالله" ملقب ساختند و با وي به عنوان دوازدهمين خليفه عباسي بيعت كردند. آغاز خلافت وي مصادف بود با 26 ربيع الاول سال 248 قمري.
فرزندان متوكل عباسي كه خود را سزاوار خلافت ميدانستند، از اين أمر دلگير شده و به دسيسه و فتنهانگيزي پرداختند و افرادي را كه مورد خشم و بيمهري خليفه قرار ميگرفتند به سوي خود جلب كرده و با وعدهها و تطميعهاي فريبنده، آنان را در صف مخالفان خليفه وقت قرار ميدادند. بيش از چهار سال از خلافت مستعين نگذشته بود كه شورشهاي زيادي از سوي مردم و يا سپاهيان خلافت در شهرهاي مختلف، مانند دارالخلافه بغداد، أنبار، سامرا و مداين به وقوع پيوست و پايههاي حكومتي مستعين را سست و لرزان نمود.
تا اين كه صاحب منصبان و دبيران و سران كشوري و لشكري، چون محمد بن عبدالله بن طاهر، بغاي صغير و وصيف با در نظر گرفتن شرايط حساس جامعه و موقعيت و مصالح شخصي خويش با طرفين گفتگو كرده و آنان را به سازش و يافتن راهكاري جديد فراخواندند.
پس از گفتگو با مستعين، وي را به خلع از خلافت و واگذاري آن به معتز عباسي در قبال دريافت پنجاه هزار دينار پول نقد و مقدار سي هزار دينار غله به طور سالانه وادار كردند و او نيز پس از بركناري از خلافت مجاز باشد در هر شهري از شهرهاي حجاز، مكه، طايف و مدينه منوره اقامت گزيند.
مستعين هنگامي كه خود را تنها يافت و همه اطرافيان و دوستان خود را طرفدار صلح و كنارهگيري وي از خلافت ديد بااكراه و اجبار آن را پذيرفت و پيماننامه را امضا كرد و در روز سوم محرم سال 252 قمري در حضور فقها، اُمراء، قضات و دبيران خود را از خلافت خلع و آن را به معتز عباسي واگذاشت.[۱]
بدين ترتيب، بار ديگر خلافت به فرزندان متوكل عباسي برگشت و سايه شوم ظلم و جنايت آنان بر سر مسلمانان به ويژه محبان اهل بيت علیهمالسلام و علويان پاكنژاد، گستردهتر و عميقتر گرديد.
1- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 435 و ص 450؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 500.
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی