وفات « نعمان بن ثابت = ابو حنیفه » (150 ق)
تاریخ وقوع:
29 رجب
ابوحنیفه نعمان بن ثابت (۸۰-۱۵۰ق/۶۹۹-۷۶۷م) ، فقیه و متکلم کوفه و پایهگذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت. حنفیان او را امام اعظم و سراج الائمه لقب دادهاند.
نسب
ثابت بن النُعمان بن زُوطیٰ بن ماه. گفته شده است که پدربزرگ او زوطیٰ به عنوان برده از کابل به کوفه آورده شد و یکی از افراد طایفه بنی تیم الله بن ثعلبه از قبیله ربیعه او را آزد کرد. از این رو خاندان ابوحنیفه با این طایفه نسبت ولاء داشت.[۱] در برخی از منابع به گونهای روشن تر آمده است که ثابت پدر ابوحنیفه، غلام آزادشده مردی از خاندان بنی قَفَل از طایفه مزبور بوده است.[۲]
همچنین به روایت عثمان بن سعید دارمی از ابن اسباط، پدر ابو حنیفه تا مدتی پس از ولادت وی نصرانی بوده است.[۳]
زندگی
از زندگی شخصی ابوحنیفه آگاهی چندانی در دست نیست. آوردهاند که او در کوفه به دنیا آمده،[۴]برای گذراندن معاش به تجارت خز (=نوعی پارچه ابریشمی) میپرداخته[۵] و در اوایل جوانی با حماد عجرد، شاعر کوفه معاشرت داشته است.[۶]
تحصیلات و اساتید
ابوحنیفه نزد بسیاری از فقها و علما دانش آموخت، ولی استاد ویژه او حماد بن ابی سلیمان بود که وی مدت ۱۸سال در حلقه درسش شرکت میکرد و تا پیش از مرگ حماد، شاگرد وی بود.[۷]
از جمله استادان کوفی یاد شده در فهرست شیوخ (استادان) وی، می توان عامر شعبی، ابو اسحاق سبیعی، عاصم بن ابی النجود، قیس بن مسلم، سماک بن حرب، علقمة بن مرثد، عطیة بن سعد عوفی و حکم بن عتیة را برشمرد.[۸]
به علاوه در فهرستهای مزبور نام برخی رجال بصره همچون قتادة بن دعامة و مالک بن دینار نیز دیده میشود.[۹]
ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از ۱۱۴ق) سفر یا سفرهایی به حجاز کرده و از شیوخ حرمین دانش آموخته است. او در مدینه مدتی در مجلس درس ربیعة بن ابی عبدالرحمن از فقیهان اهل رأی حاضر می شد[۱۰] و در مکه مدتی در مجلس عطاء بن ابی رباح (متوفی۱۱۴ یا ۱۱۵ق) فقیه بزرگ آن سرزمین حاضر میشد.[۱۱]
او در مدینه از عالمانی چون امام محمد باقر (ع)، عبدالرحمن بن هرمز اعرج، نافع مولای ابن عمر، محمد بن منکدر و ابن شهاب زهری و در مکه از کسانی چون عمرو بن دینار و ابوالزبیر مکی نیز بهره برد.[۱۲]
ارتباط با امام باقر و امام صادق
در برخی منابع اهل سنت به ارتباط روایی ابوحنیفه با دو امام شیعه اشاره شده است؛ ذهبی و قرمانی به روایت او از امام باقر[۱۳] و امام صادق[۱۴] اشاره کردهاند. ابوالحجاج مزی امام باقر را در شمار مشایخ او آورده است.[۱۵] برخی دیگر از عالمان اهلسنت مانند ابن حجر هیثمی[۱۶]، ابن صباغ مالکی[۱۷] و سلیمان قندوزی[۱۸] به روایت او از امام صادق تصریح کردهاند.
ابن ابیالحدید معتزلی به شاگردی ابوحنیفه نزد امام صادق تصریح کرده است.[۱۹] عبارت معروفی به ابوحنیفه منسوب است که « لولا السنتان لهک النعمان». گفته شده است که این عبارت نخستینبار در قرن چهاردهم قمری در کتاب مختصر تحفة الاثناعشریه[۲۰] مطرح شده است.[۲۱] برخی این عبارت را به علمآموزی ابوحنیفه نزد امام صادق تفسیر کرده و با استناد به آن شاگردی او را نزد آن حضرت اثبات میکنند.[۲۲]
برخی دیگر بر این باورند که عبارت « لولا السنتان لهک النعمان» به شاگردی ابوحنیفه نزد زید بن علی اشاره دارد نه امام صادق و شاگردی وی نزد زید بن علی[۲۳]را شاهد این مدعا میدانند.[۲۴] البته به دلیل نبود این عبارت در منابع نخستین در اصل آن نیز تردید شده و حتی احتمال داده شده که سُنتان(دو روش) درست باشد نه سَنتان.[۲۵]
مرجعیت فقهی
ابوحنیفه، پس از درگذشت حماد بن ابی سلیمان (۱۲۰ق) به عنوان برجستهترین شاگرد حلقه او مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار گشت.[۲۶]
فعالیتهای سیاسی
در فاصله سالهای ۱۲۱-۱۳۲ق که حکومت اموی واپسین سالهای خودرا می گذراند، ابوحنیفه به عنوان فقیهی مخالف با فساد دستگاه حکومت، با دیدگاههای اعتقادی خاص خود، بسیار مورد توجه جناحهای مخالف حکومت، غیر از خوارج، قرار گرفت.
در جریان قیام زید بن علی در سالهای ۱۲۱-۱۲۲ق، ابوحنیفه پنهانی او را یاری نمود و مال و جنگ افزار در اختیارش قرار داد.[۲۷]
در ۱۲۶ق در جریان دریافت امان نامه برای بازگشت حارث بن سریج (یکی از سران انقلابی خراسان) به مرور، ابوحنیفه بین خراسانیان و اجلح از نزدیکان خلیفه، نقش میانجی را ایفا نمود.[۲۸]
در فاصله سالهای ۱۲۷-۱۲۸ق که خوارج صُفری به رهبری ضحاک بن قیس شیبانی کوفه را تصرف کردند، ابوحنیفه با آنان درگیر مناظراتی بوده است.[۲۹]
ترک کوفه
هنگامی که یزید بن عمر بن هبیره در ۱۲۹ ق از جانب مروان دوم به فرمانروایی عراق منصوب شد، ابوحنیفه را به تصدی منصب قضا و به روایتی، به نظارت بر بیت المال فراخواند و ابوحنیفه با وجود فشاری که ابن هبیره بر او وارد آورد، از پذیرش پیشنهاد او سر باز زد.[۳۰]
افزایش فشار از جانب ابن هبیره بر ابوحنیفه ، او را ناچار ساخت تا کوفه را ترک گفته، به مکه بگریزد و در دو سالِ باقیمانده از سلطه امویان را در آنجا به سر برد[۳۱] وی دراین فرصت به تبلیغ اعتقادات و آراء فقهی خود پرداخت و با ایوب سختیانی فقیه بصره که در آن زمان در حرم به سر میبرد، رقابتی سخت داشت.[۳۲]
بازگشت به کوفه
در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدنِ سفاح، ابوحنیفه به کوفه مراجعت کرد،[۳۳] ولی با به کار بستن حیله ای لفظی از بیعت کردن با سفاح طفره رفت.[۳۴]
وفات در زندان بغداد
در آخرین روزهای زندگانی ابوحنیفه، منصور عباسی او را به بغداد فراخواند و به دلیلی که دقیقاً روشن نیست، به زندان افکند، جعفری در کتاب تشیع در مسیر تاریخ علت زندانیشدن او را پشتیبانی از قیام نفس زکیه بر ضد منصور میداند.[۳۵] ابوحنیفه پس از روزی چند در زندان درگذشت.[۳۶]
پیکر ابوحنیفه، پس از آنکه حسن بن عُمارة بجلی، محدث کوفی بر آن نماز گزارد، در مقبره خیزران بغداد مدفون گردید[۳۷] بر مدفن وی در ۴۵۹ق قبه (گنبد) و مدرسهای برپا گردید[۳۸] واکنون محلهای که مقبره درآن واقع است، به نام حی الاعظمیه خوانده میشود.
مکتب اعتقادی ابوحنیفه
بر پایه برخی روایات، ابوحنیفه در اوان جوانی در محافل اعتقادی کوفه شرکتی فعال داشت و در فرصتهایی که دست میداد، ضمن سفر به بصره با اباضیان، صفریان و دیگر گروهها به مناظره میپرداخت.[۳۹]
مواضع اعتقادی ابوحنیفه
ایمان و ارجاء
بسیاری از نویسندگان اصحاب حدیث، امامیه، معتزله و اشاعره، ابوحنیفه را از زمره مرجئه شمرده اند. این نسبت آنجنان بازگو شده که گویی در ردیف مسلمات جای گرفته است.[۴۰]
مسأله ایمانِ مرتکب کبیره در نیمه دوم سده اول هجری، سه موضع مختلف و به تبع آن سه گروه پدید آورده بودند:
نخست، خوارج که عمل را آن اندازه در ایمان مؤثر میدانستند که معتقد بودند ارتکاب کبیره موجب زوال ایمان و سبب کفر میگردد؛
دوم، مرجئه که ارتکاب کبیره را از بین برنده ایمان نمیدانستند و ضمن جداشمردن عمل از ایمان، ایمان را حقیقتی میدانستند که زیادت و نقصان نمی پذیرد؛
سوم، اصحاب حدیث که در عین پرهیز از تکفیرِ مرتکب کبیره، ایمان را دارای درجات دانسته، با دخیل دانستن عمل در مفهوم ایمان، آن را قابل زیادت و نقصان میشمردند.
البته باید یاد آور شد که افزون بر این سه گروه موضع گیریهای بینابینی نیز وجود داشته است.
گروههای افراطی مرجئه بر این باور بودند که با وجود ایمان، هیچ معصیتی زیانبار نخواهد بود و شخص مومن با ارتکاب هیچ معصیتی مستحق دوزخ نخواهد گشت. به اعتقاد آانان حسنات (کارهای نیک) مؤمنان، پذیرفته و سیئات (گناهان) آنان، آمرزیده خواهد شد.
درنیمه نخست سده ۲ق میان مرجئه و اصحاب حدیث، گروه دیگری بودند که گاه در کتابهای ملل و نحل به آنان مرجئة الستة گفته شده است.[۴۱]
اینان در مورد زیادت و نقصان ناپذیری ایمان و جدایی عمل از ایمان با مرجئه هم عقیده بودند، ولی با نظرات افراطی آنان درباره ارزش عمل توافق نداشتند.
در واقع باید گفت:اگر در افکار منسوب به ابوحنیفه بتوان بر عقیدهای بیش از همه تأکید کرد، باور او بر زیادت و نقصان ناپذیری ایمان است که موجب گشته تا مخالفانش اورا مرجی بخوانند.
ابوحنیفه در کتاب العالم و المتعلم ضمن تکیه بر ارزش عمل، تصریح کرده است که به عقیده او همه مؤمنان لزوماً به بهشت نخواهند رفت و گناهکاران بدون توبه، به خواست خداوند، عذاب گشته یا بخشیده خواهند شد.
در العالم و المتعلم مردم از نظر مراتب اخروی به سه گروه تقسیم شدهاند: اهل بهشت، اهل آتش و موحدانی که باید درباره آنان توقف کرد.[۴۲]
امامت
یکی از حساسترین مسائل مربوط به امامت در طول تاریخ فرق اسلامی، مسأله نخستین جانشینان پیامبر (ص) و موضعگیری در برابر خلفای چهارگانه بوده است.
در نیمه نخست سده ۲ ق در میان گروههای غیرشیعی و غیرخارجی، اعتقاد به تفضیل شیخین (ابوبکر و عمر)، امری متداول بود، ولی درباره خَتَنین (علی (ع) و عثمان)، نه تنها از نظر تفضیل (برتری) اختلاف رأی وجود داشت، بلکه گروهی که با عنوان مرجئه نخستین شناخته میشدند، به گفته ابن سعد،[۴۳] درباره اصل ایمان آن دو قائل به توقف بودند. از افراد شناخته شده گروه اخیر، محارب بن دثار از شیوخ (اساتید) ابوحنیفه را می توان نام برد.[۴۴]
درباره موضع ابوحنیفه دراین مساله، نخست باید به عبارت مجمل الفقه الاکبر[۴۵] اشاره کرد که میگوید: ماامرعثمان و علی را به خداوند وا میگذاریم. این عبارت الفقه الاکبر را ابن شهرآشوب در مثالب[۴۶] چنین نقل کرده است: حکم آنچه بین علی و عثمان رخ داده است، به خداوند ارجاع میشود.
برحق دانستن علی (ع)
ابوحنیفه، حضرت علی (ع) را در تمامی جنگهایش برحق دانسته و دشمنان او را باغی شمرده است.[۴۷]
وی پس ازآن حضرت نیز، امام حسن (ع) را به عنوان خلیفه و امام بر حق میدانست.[۴۸]
ابوحنیفه و شیعه
درباره ارتباط ابوحنیفه با شیعه، در آغاز باید به روایات پرشماری اشاره کرد که مناظراتی بین ابوحنیفه و امام صادق (ع) و امام کاظم(ع) و عالمان امامی کوفه چون محمد بن علی صاحب الطاق، فضال بن حسن و هیثم بن حبیب صیرفی را دربردارند و پذیرش تک تک آنها نیازمند بررسی سند و متن روایت است. در این مناظرات مسائل مختلف اعتقادی از امامت، ایمان و قدر مورد بررسی قرار گرفته است.[۴۹]
البته در برخی روایات امامی از امام صادق (ع) ذم ابوحنیفه[۵۰] و گاه ابوحنیفه به عنوان فردی کم علاقه به علی (ع) معرفی شده است.[۵۱]
رابطه ابوحنیفه با زیدیه
درباره رابطه ابوحنیفه با زیدیه، باید گفت رابطه صمیمانه او با زید بن علی و ابراهیم حسنی بهترین گواه بر حسن روابط است، تا آنجا که محمد بن جعفر دیباج، فرزند امام صادق (ع) و یکی از امامان زیدی ضمن ستایش از ابوحنیفه، عمل او در یاری زید را دلیل مودت و دوستی او با اهل ایمان است.[۵۲]
فقه ابوحنیفه
ساختار فقه ابوحنیفه
ادلة نقلی
در کنار مذهب فقهی مدونی که به نام ابوحنیفه برجای مانده است، تنها آنچه از گزارشهای قدیمی در مورد ادله فقه وی به دست ما رسیده، چند روایت پراکنده است که نباید بیش از اندازه بر اعتبار آنها تکیه کرد. مهمترین و جامعترین آنها روایتی از یحیی بن ضریس است که در آن ابوحنیفه منابع فقه خود را چنین عنوان نموده است:
کتاب خدا؛
سنت پیامبر (ص) و روایات صحیح از آن حضرت به نقل ثقات از ثقات؛
قول صحابه و در صورت دست نیافتن به حکم در منابع یاد شده،
عمل به اجتهاد و رأی[۵۳]
نمونه دیگر، روایت ابن صباح است که در آن ادله فقه ابوحنیفه (البته پس از کتاب خدا) ، حدیث صحیح، پس از آن آراء صحابه و تابعین و سپس قیاس دانسته شده است.[۵۴] و با روایت ابن ضریس در رابطه با آراء تابعین همخوانی ندارد.[۵۵]
قیاس
ابوحنیفه خـود مدعی بود که مایه اصلی قیاس را از برخی اصحاب پیامبر (ص) گرفته است.[۵۶]
آنچه در مساله قیاس موجب تمایز ابوحنیفه از دیگران بود، میزان کاربرد و به ویژه چگونگی برخورد در موارد تعارض قیاس با ادله ضعیف نقلی همچون خبر واحد و برخی ظواهر ادله بود. همین نکته، باعث میشد تا برخی معاصران حدیثگرای ابوحنیفه همچون مالک که خود قیاس را در فقه به کار میبستند، بر قیاس او اشکال گیرند[۵۷] و در مقابل گـروهی را نیز به تحسین قیاس او وامیداشت[۵۸]، تا آنجا که قیاس وی ضربالمثل شده بود.[۵۹]
استخراج علل احکام از نصوص کتاب و سنت، تعمیم آنها و پیریزی برخی قواعد در فقه ابوحنیفه بسیار به چشم میخورد. او در مسائل غیرتعبدی قواعد را بر اخبار آحاد و دیگر ادله ضعیف مقدم میداشته است. از نمونههای ترجیح قواعد بر ظواهر کتاب، میتوان حکم به جواز نکاح کنیز اهل کتاب با عدم پذیرش مفهوم مخالف مفهوم وصف در آیه ۲۵ سوره نساء[۶۰] را یاد کرد.
استحسان
بنا به تعریف جرجانی، استحسان عبارت است:
از ترک قیاس و اخذ به حکمی که برای مردمان سهلتر باشد،[۶۱] اما در تعریف دقیق ابوالحسن کرخی، اسحتسان در مذهب حنفی عبارت است از:
عدول مجتهد در یک مسأله از حکم کردن به مثل موارد نظیر، به انگیزه وجود وجهی قویتر که عدول را اقتضا کند.[۶۲]
حنفیان در کتب اصولی خود مباحث مربوط به استحسان را بسط و تفصیل دادهاند، ولی ابوحنیفه خود در برخی از فروع، آنجا که قیاس را نامناسب و قبیح (ناپسند/زشت) میدیده، از بکار بردن آن عدول میکرده است و عوامل مؤثر در عدول وی مواردی چون ناسازگاری با روابط عادی اجتماعی، جریان مرسوم معاملات و ایجاد عسر و حرج بوده است.
نظر امامیه درباره فقه ابوحنیفه
از زمان حیات ابوحنیفه، تمسک او به رأی و قیاس و برخی نظرات او در برخی از فروع فقهی در مناظراتی با امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و عالمان امامی همچون محمد بن علی صاحب الطاق، حریز ابن عبدالله سجستانی و هشام بن حکم، مورد نقد قرار گرفته بود.[۶۳]
در سده ۴ق ابن جنید اسکافی فقیه امامی عراق، نماینده جناحی در فقه امامی بود که در شیوههای خود، تا اندازهای به ابوحنیفه نزدیک شده، بر خلاف گرایش غالب امامیه، کاربرد قیاس در فقه را پذیرا بودند.
همچنین باید از شریف رضی (متوفی۴۰۶ق) از عالمان بغداد نام برد که نظرات اصولی او به ابن جنید نزدیک بود و خود برخی متون فقه حنفی را نزد استادان آن مذهب فرا گرفته بود.[۶۴]
از سوی دیگر، در همین دوره، فقیه نامدار امامی، شیخ مفید شیوههای اصولی و برخی فروع فقهی ابوحنیفه را به شدت مورد حمله قرار داده است.[۶۵]
در سدههای بعد نیز گاه برخوردهای بسیار احترامآمیز با ابوحنیفه دیده میشود[۶۶] و گاه شیوهها و نظرات او مورد نقد و خردهگیری قرار گرفته است.[۶۷]
ابوحنیفه وعلوم روایی
قرائت
ابوحنیفه قرائت را به طریق عرض از استادان برجسته ای چون عاصم (یکی از قراءهفتگانه) اعمش (یکی از قراء چهارده گانه) و عبدالرحمن بن ابی لیلی فراگرفت و راوی او در قرائت حسن بن زیاد لولوی بود.[۶۸]
وی قرائتی از خود داشت که آنرا ابوالفضل محمد بن جعفر خزاعی (متوفی۴۰۸ق) ضبط کرد و مضمون آن را هذلی در کتاب الکامل[۶۹] و مکی در مناقب (۲/۷۱-۷۸ آورده اند.
حدیث
در جای جای آثار بازمانده از شاگردان ابوحنیفه همچون کتاب الاثار ابویوسف و کتاب الاثار محمد بن حسن شیبانی، شماری از احادیث به روایت ابوحنیفه دیده می شود که توجه او به روایت حدیث را نشان می دهد.
ابوحنیفه خود احادیث خویش را در مجموعه ای گرد نیاورد و همین امر در طول قرنها انگیزه تالیف آثار متعدد با عنوان مسند ابی حنیفه شد که مولفان آنها تلاش داشتند تا احادیث منقول از طریق ابوحنیفه را در کتابی گرد آوردند.
اطلاعات و فهرستهای موجود از شیوخ و راویان ابوحنیفه عمدتاً از همین روایات منقول استخراج گردیده است که باید در استفاده از آنها احتیاط ورزید.
راویان وی
حماد بن ابی حنیفه،
زفربن هذیل
عباد بن عوام،
عبدالله بن مبارک ،
هشیم بن بشیر،
وکیع بن جراح،
مسلم بن خالد زنجی،
ضحاک بن مخلد،
عبدالله بن یزید مقری،
نوح بن دراج قاضی،
ابونعیم فضل بن دکین،
ابراهیم بن طهان،
حمزة بن حبیب زیات
و دو شاگرد اصلی او ابویوسف و محمد بن حسن.[۷۰]
اعتبار رجالی
در مورد شخصیت رجالی وی باید گفت که رجال شناسان اصحاب حدیث به الفاظ گوناگون او را که دشمن فکری خود می دانستند، تضعیف نموده اند،[۷۱] ولی از تصریح به صدق و راستگویی او نیز فروگذار نکرده اند.[۷۲]
تنهاحدیث منقول از ابوحنیفه در صحاح سته، حدیثی در باب حدود در سنن کبیر نسائی است که در نسخه «المجتبی» از سنن دیده نمی شود.[۷۳]
ترمذی نیز تنها در کتاب العلل از سنن خود یک اظهار رجالی درباره جابر بن یزید جعفی و عطاء بن ابی رباح از ابوحنیفه نقل کرده[۷۴] و چند بار در اثناء سنن به آراء فقهی وی اشاره نموده است. [۷۵]
اما نزد امامیه، تعدادی حدیث از طریق ابوحنیفه در ۳ کتاب از کتب اربعه امامیه نقل شده است.[۷۶]
در دیگر کتب حدیثی شیعه نیز برخی احادیث او دیده می شود.[۷۷]
کتاب شناسی
آثار منتسب به ابوحنیفه
چاپی
العالم و المتعلم
رسالة الی عثمان البتّی، رسالهای است به عثمان بن سلیمان بتّی (متوفی۱۴۳ق/۷۶۰م) ، فقیه و متفکر بصری درباره ارجاء. مولف در این رساله ضمن تبیین دیدگاه خود اتهام ارجاء افراطی به خویشتن را نفی نموده است.[۷۸]
الفقه الاکبر، عنوان مشترک متونی است در اعتقادات که همگی به ابوحنیفه منسوبند.
الفقه الاکبر (۱) : این اثر که متن کامل آن تاکنون شناسایی نشده است، به صورت بریده هایی در یک شرح قدیم، برجای مانده که به غلط به ابومنصور ماتریدی نسبت داده شده است. شارح خود در برخی مواضع تصریح نموده که برخی قطعات متن را نقل نکرده است.[۷۹]
الفقه الابسط: این اثر که گاهی از آن با عنوان الفقه الاکبر یادشده استفان اس، «کلام …» ، ج۱، ص۲۰۷، به بعد</ref>، مشتمل بر پاسخهای ابوحنیفه به پرسشهای اعتقادی شاگردش ابومطیع بلخی است. این اثر تالیفی بسط یافته برپایه متن کهن از الفقه الاکبر است که قطعات بازمانده آن را باعنوان الفقه الاکبر (۱) می شناسیم.
الوصیة، وصیتی است منسوب به ابوحنیفه در هنگام وفات مشمل بر پاره ای کلیات اعتقادی مکتب حنفی اهل سنت.
وصیة الی تلمیذه القاضی ابی یوسف که پاره ای دستورهای اخلاقی را در بردارد و در کتاب الاشباه و النظائر ابن نجیم[۸۰] در دمشق (۱۴۰۳ق) به چاپ رسیده است.[۸۱]
خطی
وصیة الی ابنه حماد
وصیة الی یوسف بن خالد السمتی.
رسالة فی الایمان و تکفیر من قال بخلق القرآن
مجادلة لاحد الدهریین.
پانویس
-
ابن سعد، ج۶، ص۲۵۶ ؛ خلیفه، ج۱، ص۳۹۰ ؛ بخاری، ج۴ (۲) ، ص۸۱
-
طبری، “ المنتخب ”، ص۶۵۳؛ ابن عبدالبر، ص۱۲۲
-
خطیب، ج۱۳، ص۳۲۴
-
ابن عبدالبر، ص۱۲۲
-
عجلی، ص۴۵۰؛صمیری، ص۱۵
-
ابوالعلاء، رساله الغفران، ص۵۰۹ـ۵۱۰؛ ابو الفرج، الاغانی، ج۱۳، ص۷۸ـ۷۹
-
خطیب، ج۱۳، ص۳۳۳
-
نک: ابن ابی حاتم، ج۴ (۱) ، ص۴۴۹ ؛خطیب، ج۱۳، ص۳۲۴؛ مزی، ج۱۸، ص۱۲۷-۱۲۸
-
نک: مکّی، ج۱، ص۵۹
-
ابوزرعه، ج۱، ص۴۲۸
-
نک: ترمذی، ج۵، ص۷۴۱
-
نک: مزی، ج۱۸، ص۱۲۷-۱۲۸
-
ذهبی، تذکرةالحفاظ، ج۱، ص ۱۶۸.
-
قرمانی، اخبارالدول، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۳۳۴؛ مزی، تهذیب الکمال،۱۴۱۳ق، ج۵، ص ۷۶.
-
مزی، تهذیب المال، ۱۴۱۳ق، ج۲۹ ص۴۱۹.
-
ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، تهران، ص۲۳۴.
-
ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۱۴۲۲ق، ج۲، ص۹۰۹.
-
قندوزی، ینابیع الموده، ۱۴۲۲ق، ج۳، ص۱۱۲،۱۶۰.
-
ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۹۶۲ق، ج۱۵، ص۲۷۴.
-
آلوسی، مختصر تحفة الاثناعشریه، ۱۳۸۷ش، ص۸.
-
رستگار، بررسی سخن پیشوای حنفیان؛ لولا السنتان لهک النعمان، ۱۳۹۰ش، ص۱۰۷-۱۰۸.
-
رک. ک. رستگار، بررسی سخن پیشوای حنفیان؛ لولا السنتان لهک النعمان، ۱۳۹۰ش، ص۹۵.
-
ابوزهره، ابوحنیفه، دارالفکر، ص۷۰-۷۲؛ شعکه، الائمة الاربعه، ۱۴۰۳ق، ص۱۵: به نقل از رستگار، بررسی سخن پیشوای حنفیان؛ لولا السنتان لهک النعمان، ۱۳۹۰ش، ص۱۰۹.
-
رستگار، بررسی سخن پیشوای حنفیان؛ لولا السنتان لهک النعمان، ۱۳۹۰ش، ص۱۹۰.
-
رستگار، بررسی سخن پیشوای حنفیان؛ لولا السنتان لهک النعمان، ۱۳۹۰ش، ص۱۰۰.
-
نک: صمیری، ص۲۱-۲۲
-
نک: بلاذری، ج۳، ص۲۳۹؛ ابوالفرج، مقاتل، ص۹۹-۱۰۰
-
طبری، تاریخ ، ج۷، ص۲۹۳
-
نک: ابن عبدالبر، ص۱۵۸-۱۵۹؛ خوارزمی، ابوالمؤید، ج۱، ص۶۶-۶۷؛ نیز خطیب، ج۱۳، ص۳۶۶
-
یحیی بن معین، ج۱، ص۷۹؛ خطیب، ج۱۳، ص۳۲۶-۳۲۷
-
نک: مکی، ج۲، ص۲۴؛ خوارزمی، ابوالمؤید، ج۱، ص۶۶
-
نک: بسوی، ج۲، ص۸۷۸؛ ابوزرعه، ج۱، ص۵۰۷
-
نک: خوارزمی، ابوالمؤید، ج۱، ص۶۶؛ مفید، امالی، ص۲۸
-
مکی، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱
-
تشیع در مسیر تاریخ، ص۳۲۶
-
نک: خطیب، ج۱۳، ص۳۲۷-۳۳۰؛ العیون، ص۲۶۱؛ نیز نک: ابن سعد، ج۶، ص۲۵۶
-
ابن ندیم، ص۲۵۵-۲۵۶؛ خطیب، ج۱۳، ص۳۲۴
-
ابن اثیر، عزالدین، ج۱۰، ص۵۴
-
نک: خطیب، ج۱۳، ص۳۳۳؛ مکی، ج۱، ص۵۹-۶۰
-
مثلاً نک: بخاری، ج۴ (۲) ، ص۸۱؛ عقیلی، ج۴، ص۲۸۳؛ اشعری، سعد، ص۶؛ کشّی، ص۱۹۰؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات، ص۱۳۸
-
نک: شهرستانی، ج۱، ص۱۲۷ و ۱۳۰
-
ص۹۷
-
ج۶، ص۲۱۴
-
ابن سعد، ج۶، ص۲۱۴
-
ص ۶
-
برگ ۵۹ب
-
نک: مکی، ج۲، ص۸۳ـ۸۴
-
طوسی، الخلاف، ج۳، ص۱۰۴
-
نک: ابن بابویه، التوحید، ص۹۶؛ مفید، امالی، ص۲۲ و ۲۶؛ کراچی، ص۱۷۱، ۱۹۶؛ طبرسی، ج۲، ص۳۸۱، ۳۸۲.
-
کشی، ص۱۴۵ ـ۱۴۶، ۱۴۹
-
نک:ابن رستم، ص۲۳؛ مفید، امالی، ص۲۶ ـ۲۸؛ منتخب الدین، ص۵۱
-
نک: ابوالفرج، مقاتل، ص۹۹
-
نک: صمیری، ص۲۴؛ ابن عبدالبر، ص۱۴۳؛ خطیب، ج۱۳، ص۳۶۸
-
خطیب، ج۱۳، ص۳۴۰
-
برای روایات مشابه، نک: صمیری، ص۲۴؛ ابن عبدالبر، ص۱۴۳ـ۱۴۵
-
نک: خوارزمی، ابوالمؤید، ج ۲، ص۳۳۸
-
نک: طبری، «المنتخب» ، ص۶۵۴
-
مثلاً نک: ابنقتیبه، المعارف، ص۴۹۵
-
نک: ابوالعلاء، «سقط الزند» ، ج۵، ص۱۹۵۶؛ قلقشندی، ج۱، ص۴۵۳
-
جصاص،ج۳، ص۱۱۶؛ طوسی، الخلاف، ج۲، ص۲۲۰
-
ص ۸
-
نک: علاءالدین بخاری، ج۴، ص۳
-
نک: مفید، الاختصاص، ص۹۰، ۱۰۹جاهای مختلف؛ ابنندیم، ص۲۲۴؛ خوارزمی، ابوالمؤید، ج۲، ص۳۳۸، جاهای مختلف
-
نک: پاکتچی، ص۶ ـ ۹، جاهای مختلف
-
نک: «المسائل…» ، ص۲۸۲، ۲۷۸، جاهای مختلف
-
مثلاً نک: قزوینی رازی، ص۲۳۶، جاهای مختلف
-
مثلاً نک: ابن شهرآشوب، مثالب، برگ ۵۸ ب، ۶۶ ب؛ تبصرة العوام، ص۳۴، جاهای مختلف
-
نک: ابن جزری، ج۲، ص۳۴۲
-
نک: ابن جزری، ج۲، ص۳۴۲
-
نک: بخاری، ج۴ (۲) ، ص۸۱؛ ابن ابی حاتم، ج۴ (۱) ، ص۴۴۹؛ مزی، ج۱۸، ص۱۲۸-۱۳۰
-
مثلاً نک:ابن سعد، ج۶، ص۲۵۶؛ عقیلی، ج۴، ص ۲۸۱،۲۸۴
-
نک: یحیی بن معین ، ج۱، ص۷۹؛ ابن شاهین، ص۳۲۳،۳۳۳
-
نک: مزی، ج۱۸، ص۱۴۷
-
ج۵، ص۷۴۱
-
ج۱، ص۱۶۹؛ ج،۳، ص۲۵۰
-
نک: کلینی، ج۷، ص۲۴۲ ،۴۰۴: طوسی،تهذیب، ج۲، ص۳۱۷؛ ج۶، ص۲۷۷-۲۷۸؛ ج۱۰، ص۸۰؛ الاستبصار، ج۱، ص۴۰۸)
-
مثلاًنک:ابن بابویه، الخصال، ج۱، ص۳۱۶
-
برای تحلیلی از متن رساله، نک: فان اس، «کلام …» ، ج۱۹۲، ص۱ به بعد
-
مثلا؛ نک: «شرح الفقه الاکبر» ، ص۱۵
-
ص ۵۱۶ –۵۲۲
-
برای نسخ خطی آن ، نک: ج۱، ص۴۱۷-۴۱۸