مرحوم شیخ عباس قمی میفرماید:
تاریخ وقوع:
فتح قلعه خيبر به دست أمیرالمؤمنین «علیه السلام» (7 ق)
دراين روز، سنه 7، فتح خيبر و قتل (مرحب يهودى ) بردست معجز نماى حضرت اسدالله الغالب على بن ابيطالب (علیه السلام) واقع شد.
بدانكه چون رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب بجنگ خيبريان رفت و قلعه قموص را محاصره كرد هر روز يكتن از اصحاب علمى برگفت و به مبارزت شتافت و شبانگاه فتح ناكرده باز شد ازجمله ، يك روز (ابوبكر) راءيت بگرفت و برفت و هزيمت شده برگشت و روز ديگر(عمر) علم برداشت و بى نيل مقصود بازشتافت ، چنانچه (ابن ابى الحديد) كه ازبزرگان علماء سنت و جماعت است در قصيده خود در فتح خيبر باين مطلب اشاره كرده وگفته :
(( و ان انس الاانس اللذين تقدما
و فرهما و الفر قد علما حوب
وللراية العظمى و قد ذهبابها
ملابسل ذل فوقها و جلابيب
عذر تكما ان الحمام لمبغض
وان بقاء النفس النفس محبوب )) .
(شيخ ازرى ) بنحو ديگر عذر خواسته و فرموده :
(( ان يكن فيهما شجاتة قرم
فلماذا فى الدين ما بذلاها
ذخراها لمنكر و نكير
ام الخبار مالك ذخراها))
و بالجمله شباهنگاه كه (عمر) باز آمد رسولخداى فرمود فردا اينعلم را بمردى دهمكه ستيزنده ناگريزنده است دوست ميدارد خدا و رسولرا و خدا ورسول او را دوست ميدارند و خداى تعالى خيبر را بدست او فتح كند، همه اصحاب آرزومنداين دولت شدند و نداشتند كه بهره كه شود، روز ديگر فرمود: او را حاضر كنيد (سلمةبن الاكوع ) برفت و دست آنحضرت را گرفته بنزديك پيغمبر آورد رسولخدا آنجنابرا پيش خواست و سر او را در كنار گرفت و آب دهان بچشمهاى او بچكاند يا بماليد وگفت خدايا زحمت گرما و سرما از او بردار، از آن پس على مرتضى را درد چشم عارض نشدو از هيچ گرما و سرما آزرده نگشت ، پس رسولخدا زره خويشتن را بر او پوشانيد وذوالفقارش بر كمر بست و علم بدو سپرد (( واركبه بغلته ثمقال امض يا على )) جبرئيل بر يمين و ميكائيل بريسار وعزرائيل از پيش روى و اسرافيل از پشت سر و نصرت خدا بر فوق و دعاى من نيز از پشتسر تست و هم آن حضرت را فرمود كه در قتالتعجيل منماى و روان شو تا در عرصه ايشان فرود شوى ، آنگاه مسلمانى برايشان عرضكن .
)) فوالله يهدى الله بك رجلا واحدا خير لك من ان يكون لك حمرالنعم )) .
پس اميرالمؤ منين علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را برتلى بنشاند واشعارى در باب شجاعت خود فرمود يكتن يهودى از بالاى حصار ندا در داد كه تو كيستىفرمود:
(( انا على و ابن عبدالمطلب
متهذب ذوسطوه و ذو حسب )) .
يهودى گفت : (( غلبتم و ما انزل على موسى )) پس (حارث جهود) برادر (مرحب) با چند تن از قلعه بيرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمين را شهيد ساخت .
اميرالمؤ منين چون اين بديد بر او تاخت و بيتوانى كارش بساخت .
(مرحب ) چون برادر را كشته بديد مانند ديو ديوانه از قلعه بيرون شتافت و هيچكس ازجهودان به جلادت و شجاعت او نبودند دو زره در برداشت دو عمامه بسر بسته خودى برزبر نهاده و با آنهمه سنگى مانند دست آسى از سوراخ كرده بر بالاى آن نهاده و دوشمشير حمايل كرده و نيزه بردست گرفته كه سنان آن سه من ميزان ميرفت پس ماننداژدهاى دمنده بميدان آمد و رجز خواند:
(( قد علمت خيبر اين مرحب
ساكى السلاح بطل مجرب ))
از مسلمانان هيچكس نبود كه با او هم ترازو، تواند شد لاجرم على مرتضى چون شيرغضبان بر وى در آمد و رجز خواند:
(( انا الذى سمتنى امى حيدره
ضرغام احام وليث قورة ))
(مرحب ) چون رجز امير المؤ منين را شنيد بياد آورد آن خوابى را كه همى ديد شيرشميكشيد سخت بترسيد و هم دايه كاهنه او وقتى او را گفته بود كه بر همه كسى غلبهتوانى كرد الا آنكس كه نام او (حيدره ) باشد كه اگر با او جنگ كنى كشته شوى وچون از رجز آن حضرت اين نام بشنيد فرار كرد شيطان بصورت حبرىممثل شده به (مرحب ) گفت حيدره بسيار است از بهرچه ميگريزى ؟ تورزم ميكن تامنجهودان را بمدد تو دعوت كنم و چون او را بكشى سيدقوم شوى ، پس (مرحب )دل قوى كرده باز شتافت و خواست كه پيش دستى كند كه امير المؤ منين او رامجال نگذاشت و ذوالفقار بر سرش فرود آورده چنانكه دستاس و خود آهنين و دستارها راچاك زد و تيغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و بخاك در انداخت .
پس از قتل (مرحب ) مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسى كشتند و امير - المؤ منين نيزجمعى از صناديد جهود انرا بكشت ، پس (داود بن قابوس ) و (ربيع بن ابى الحقيق) و (عنتر) و (مره ) و (ياسر) و ( ضجيج ) كه تمام از صناديد و شجعان وابطال يهود بودند يكيك بميدان على در آمدند و هريك رجز خواندند و طمع در كشتن اميرالمؤ منين نمودند آنجناب يكيك رجزها را جواب داد و ايشان را با تيغ بگذارنيد.
پس از آن ، آنشير يزدان و امير مردان تيغ در جهودان گذاشت و از چش و راست ايشانرابخاك هلاك انداخت چندانكه جهودان هزيمت شده راه قلعه پيش داشتند و آنحضرت از قفاىايشان مى تاخت كه ناگاه در گرمكاه حرب جهودى از ميان انبوه جلادتى كرد و ضرتب بردست آن حضرت فرود آورد چنانكه سپر بزى افتاد جهودى ديگر نيز دليرى نمود آن سپررا بر بود و بحصار در گريخت .
على را از كردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت ، گويند آنگاه كه خشم كردى موى بدنمباركش سر از چشمه هاى زره بر آوردى .
بالجمله مانند هزبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور بگشت و ايشان بقلعه قموصگريختند، على چون بكنار خندق رسيد بد آنسوى جستن فرمود جهودان همدست شدهبچالاكى دروازه قموص را به بستند، آنجناب با شمشير كشيده به پاى دروازه آمد وبيتوانى چنگ زد و آن در آهنين را كه هشتصدمن ياسى و سه هزار من بميزان ميرفت ، بگرفتو چنان جنبشى داد كه تمامت آن قلعه را لرزشى سخت افتاد بحدى كه (صفيه ) دختر(حى بن اخطب ) از فراز تخت بزير افتاد و در چهره او جراحتى پديد آمد.
بالجمله آن رد آهنين را بيكجنبش از جاى بكند و برفراز سربرده بگونه سپر منقلبهميداشت و لختى رزم بداد جهودان كه چنين ديدند به بيغوله گريختند، پس على آن در رابر سر خندق قنطره كرد و خود در ميان خندق بايستاد و چون آن خندق پهناور بود، اندر ازگران تاگرانرا رسائى نداشت امير المؤ منين آن در را بيكسوى خندق ميچسبانيده ولشكريان را فرمان ميداد تا برفراز در انبوه ميشدند، آنگاه در را بدانجانب ميچسبانيد تابيرون شده در پاى ديوار قلعه جمع ميگشتند. بدينگونه ،جماعت را از خندق در گذرايند ودر انجام اين كار پاهاى مباركش بر زمين نبود و سه روز بر آن حضرت گذشته بوده كهگرسنه بود پس آن در را بچند ذراع دور افكند و اين منقبتى است كه عامه و خاصهنقل كرده اند و خود آن حضرت در روز شوراى بان احتجاج كرد و كسى انكار ننمود و حسان و ديگر شعراء آنرا بنظم در آوردند و يكى از شعراء گفته :
(( ان امر حمل ارماح بخيبر
يوم اليهود بقدرة لمؤ يد
حمل الرماح رماح باب قموصها
و المسلمون و اهل خيبر حشد
فرمى به ولقد تكلف رده
سبعون شخصا كلهم متشدد
ردود بعد تكلف و مشقة
و مقال بعضهم لبعض اددوا))
منبع: وقایع الأیّام مرحوم شیخ عباس قمی