شرحی خواندنی و عبرت آموز
تاریخ وقوع:
مرگ سرتیپ مولوی رئیس سابق ساواک تهران (1351ش)
علیاکبر مولوی کیست؟
علیاکبر مولوی کیست؟درخصوص عملكرد ساواك از تأسیس تا انحلال (۱۳۳۵ ـ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) سخنها بسیار است و اسناد، غیرقابل شمارش. در خاطرات شخصیتها گاه یك فصل و گاهی بخش قابل ملاحظهای در مطالب و اسناد مربوط به این موضوع وجود دارد. حتی در مواردی، مظالم، فجایع و جنایات ساواك، كلیت خاطرات رجال سیاسی ما را در بر گرفته است. در این باره میتوان به مجموعه «۲۰۰ خاطره از زندانیان كمیته مشترك» كه موزه عبرت ایران آنها را فراهم آورده، اشاره كرد.۱
نكته مهم دیگر، علاوه بر اهداف، ماهیت، رسالت و كارنامه ساواك كه به وسیله مستشاران امریكایی، برای مقاصد خاصی ـ غیر از امنیت و اطلاعات ایران تأسیس شد، وجود سران و كادر این تشكیلات بود. اولین رئیس ساواك تیمور بختیار، فرماندار نظامی پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود و كادر ارتش كه با وی در «فرمانداری نظامی» همكاری میكردند همچون خودِ او، گروهی «قسیالقلب» و «كارآزمودههای كودتا» بودند. با بركناری بختیار حسن پاكروان كه بظاهر چهرهای ملایم داشت، اما در ورای آن، همان هدف، رسالت و ماهیت را دنبال میكرد، بر سركار آمد. طبعاً روش ساواك نه تنها تغییری نكرد كه در جریان «حمله به مدرسهٔ فیضیه»، «سركوب قیام ۱۵ خرداد» و كشتار مردم، همان سیاست و خط مشی اعمال شد. در این دوران «سرتیپ علیاكبر مولوی» رئیس ساواك تهران» بود و شایعاتی در مورد همكاری، همراهی و همرازی او با بختیار نیز وجود داشت. به همین دلیل بعد از تبعید امام كه آن هم با ورود مولوی انجام گرفت، ساواك در نظر مردم منفورتر از گذشته شد. مطلب حاضر به بررسی شخصیت مولوی و جایگاه او در حكومت شاه پرداخته است.
●شرح حال علیاكبر مولوی به روایت اسناد
سرهنگ علیاكبر مولوی فرزند عبدالحسین در سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدارس تهران و تحصیلات نظامی را در دانشكده افسری و دانشگاه جنگ به پایان رساند. او در سال ۱۳۲۰ به دانشكده افسری وارد و در سال ۱۳۲۲ به درجه ستوان دومی نائل شد. سیر درجات ارتشی او چنین است: در ۱۳۲۴ ستوان یكم، ۱۳۲۸ سروان، ۱۳۳۲ سرگرد، ۱۳۳۵ سرهنگ ۲ و در سال ۱۳۳۹ به سرهنگی رسید.
مولوی در تاریخ ۱۱/۱۲/۱۳۳۶، درست یك سال پس از تأسیس ساواك، در بخش پیمانها، به خدمت ساواك در آمد. او كه در دوران «حكومت نظامی» زیردست تیمور بختیار كارآزموده شده بود، پس از ورود به ساواك،پست تشریفات را بهعهده گرفت و از تاریخ ۹/۶/۱۳۳۹ بهعنوان ریاست ساواك تهران منصوب گردید. در آن زمان رسیدن به این مرحله از جایگاه و موقعیت، برای هركسی امكانپذیر نبود. او مدتها در كلاسهایی كه، كارآموزی ریاست ساواك را تدریس میكردند، دوره دید.
معرفانش به ساواك، سپهبد تیمور بختیار اولین رئیس ساواك، سرهنگ ستاد، وشمگیر و دكتر ناصر مالك بودند.
مولوی كه روحیه ارتشی و تربیت نظامی را از خانه پدری كسب كرده و پدرش در طول عمر بهعنوان «افسر ارتش» روزگار گذرانده بود، با همان اخلاق و روحیات در جامعه حضور یافت. به همین دلیل پس از فعال شدن در ساواك دو قطعه نشان تاج ۴، نشان لژیون كشور فرانسه، و ۱۴ مورد تقدیرنامه از مقامات لشكری و كشوری دریافت كرد.
اطاعت از مافوق در وی شاید به صورت استثنایی بوده، و برخورد شدید در او نهادینه شده بود. بهعنوان نمونه در بهمن ۱۳۳۲، هنگام دستگیری دكتر حسین فاطمی و كنترل دكتر مصدق در تبعیدگاهش بسیار سختگیر بوده است. در كتاب «مهدیقلی علوی مقدم به روایت اسناد ساواك» صفحهٔ ۲۳۵ آمده است : «مولوی مدتی به عنوان رئیس ساواك تهران انتخاب و در دستگیری، بازجویی، شكنجه مخالفان رژیم پهلوی نقش تعیینكنندهای داشت. وی در كنار مسئولیت فوق، در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۳۶ ریاست ویژه پیمان بغداد را قبول نمود و بهعنوان فردی كه در ورزش تخصص دارد، در سال ۱۳۳۷ بهعنوان سرپرست تیم بسكتبال ارتش برای مسابقه به فرانسه رفت.»
ساواك ارزیابی خود را در یك بررسی از روحیات وی اینگونه ارائه میدهد: ۱ـ معلومات در حد پایه ۲ـ نمره دانشگاه جنگ، عالی ۳ـ وجدان خدمتی: صحت عمل، علاقه به خدمت، قابل اعتماد ۴ـ خصوصیات اداری: به مدیریت، اتخاذ تصمیم، قدرتكار، قبول مسئولیت، اطاعت و همكاری، دقت در كار، سرعت در كار بین ۱۷ ـ ۱۹ نمره داده است. ۵ـ نظریه خصوصیات فردی : از طرز رفتار، هشیاری، شهامت، احساسات بین ۱۸ ـ ۱۹ نمره گرفته است.
ساواك شهرت وی را خوب تلقی نموده است!! و نقاط ضعف وی نسبت به زن را یادآور شده و تأكید كرده كه وی فاقد صفات عالیه میباشد.
در مورد این كه مولوی برای چه نوع مشاغلی مناسب است، ساواك وی را برای «عملیات» مناسب دانسته است و در مرحله بعد كار اداری و تحت امر بودن!
در ملاحظات پایانی این سنجش آمده است :
اهل تظاهر، خودخواه، جاهطلب، نسبت به زنان ضعف دارد و در كارهایی خاص مثل قماربازی تشبث مینماید. در مورد سیر حركت وی در ارتش و كارهای اجرایی یا دورانی كه داشته، در اسناد ساواك چندین سند وجود دارد كه شاید پرداختن به آن در این مقاله چندان مناسب نباشد.
ساواك در یك نظرسنجی دیگر پیرامون وی قوتهایش را چنین بر میشمارد: رازداری، خودكاری، همكاری، علاقه به خدمت، سرعت انتقال، استقامت فكری، قدرت بیان، هوشیاری، اعتماد به نفس، قدرت ایجاد تشكیلات، سرعت در اتخاذ تصمیم... در حد مطلوب است.
مولوی تا سال ۱۳۴۳ در ساواك فعال بوده كه با حركت مشكوك تیمور بختیار، مقدمات انتقال وی از ساواك به شهربانی را فراهم نمودند. خاصه بیم آن میرفت كه تحت تأثیر بختیار دست به كارهای خلاف رژیم بزند ـ یا به همكاری با بختیار بپردازد...
مولوی در سال ۱۳۵۰ در یك سفر هوایی، به دلیل سقوط هلیكوپتر درگذشت و اینگونه به زندگیاش پایان داده شد. برخی این مرگ را مشكوك دانستند.
با وجود ریاستش بر ساواك تهران، و انتقالش از ساواك به ریاست پلیس راه، اسناد زیادی در پروندهٔ وی وجود ندارد. به جز گزارش وی در سال ۱۳۳۹، در مورد «سوءاستفادههای شریفامامی» كه در صفحات ۴۱۷ و ۴۱۸ جلد دوم خاطرات فردوست ذكر شده است.
از دیگر خدمات وی پس از انتقالش به شهربانی سند دیگری نیست و گویی پرونده مولوی بسته میشود!
دربارهٔ عملكردش در قضایای حمله به مدرسهٔ فیضیه، كشتار مردم در ۱۵ خرداد، دستگیری و تبعید حضرت امام، فشار برطلاب و علمای قم، ارتباط با برخی رجال سیاسی نظامی، حضورش در درگیریهای شدید ۱۳۳۹ ـ ۱۳۴۴ در سراسر كشور، بخصوص تهران ـ قم و بالاخص افرادی كه در متن نهضت امام بودند، سخن بسیار است و عدهای از مبارزان خود شاهد سفاكی، قصابی، جنایات و بیحیایی این ارتشی فاقد عقل و وجدان انسانی بودند.
●فاجعهٔ مدرسهٔ فیضیه
محقق و مورخ معاصر سیدحمید روحانی كه خود از شاهدان عینی فاجعه خونین فیضیه بود، و از سویدیگر با دسترسی به اسناد، تحقیقات تاریخی مبسوطی پیرامون حمله كماندوها یا «لشكر گارد شاهی» به قم انجام دادهجریان مدرسه را اینگونه شرح میدهد:
«بعدازظهر دوم فروردین ۱۳۴۲ برابر با شوال ۱۳۸۲ مجلس سوگواری در مدرسهٔ فیضیه برقرار بود و از آنجا كه مدرسهٔ مزبور، در كنار صحن مطهر و در میدان آستانه قرار دارد كه قهراً محل گذر و رفت و آمد زوار و مسافران میباشد ـ مجلس مزبور با افراد عام كمنظیری تشكیل شده بود. در میان شركتكنندگان همهگونه افراد به چشم میخورد لیكن اكثریت شركتكنندگان را دهاتیها و روستانشینانی تشكیل میدادند كه از امور سیاسی و جریانات روز یا به كلی بیاطلاع بودند و یا آن كه خیلی سر در نمیآوردند...»
قیافههای مرموز، غیرعادی، اهریمنی كه از آنها شرارت و هرزگی میبارید نیز در میان انبوه جمعیت، جلبنظر میكرد و بنا به گفتهٔ یك زائر، بوی زنندهٔ الكل كه در فضای مدرسه پیچیده بود، شامهها را میآزرد و انسان را به یاد میكدههای قدیم تهران میانداخت. كامیونهای نظامی مملو از سربازان مسلح كه از روز پیش به قم آورده شده بود، با بوق زدنها و گاز دادنهای ممتد و پیاپی و ایجاد صداهایی گوشخراش و سرسامآور وارد شهر شدند و در میدان آستانه، مقابل مدرسهٔ فیضیه ایستادند. در این هنگام آقای انصاری، به منبر رفت و راجع به زندگی امام صادق (ع) سخن گفت. یكباره صدای پرمهیب صلوات در فضای مدرسه پیچید و سخن او را قطع كرد. بار دیگر صدای صلوات، گوینده گفت: بیجا صلوات نفرستید..
در جریان حادثه فیضیه، دستگیری حضرت امام و دوران زندان شدن ایشان در تهران، سرهنگ مولوی نقش فعال داشت. امام از زندان به منزل آقای روغنی منتقل شد به نزدیك به سه ماه در منزل روغنی تحتنظر به سر برد تا این كه منزل كوچكی در همان نزدیكی برای خانوادهٔ امام اجاره شد و روز هفتم آبان سرهنگ مولوی رئیس ساواك تهران، با امام ملاقات كرد و اجازه داده شد كه ایشان به منزلی كه خانوادهاش در حال حاضر در آن سكونت دارند تغییر مكان دهد; ولی رئیس ساواك تأكید كرد «تا دستور ثانوی نبایستی تغییری در وضع خود از لحاظ ملاقات با اشخاص و ارتباط با خارج بدهد.» امام در آن دوران نوعی «زندان» و «محدودیت» داشتند:
سرانجام رژیم تصمیم گرفت امام خمینی را آزاد كند. رئیس ساواك تهران سرهنگ مولوی مأموریت یافت تا ضمن ابلاغ آزادی، امام خمینی را به قم منتقل نماید و وقایع و حوادث آن را نیز كنترل نماید. روز پانزدهم فروردین ۱۳۴۳ مولوی خدمت امام رسید و آزادی معظمله را ابلاغ نمود. حضرت امام در پاسخ وی فرمودند: «اگر میخواهید همان رویه را داشته باشید بگذارید من این جا باشم، صلاح است دوباره هیاهو در نیاورید.» همان روز رئیس شهربانی كل كشور به وسیله تلفنگرامی به شهربانی قم اعلام كرد: «آقای خمینی در معیت سرهنگ مولوی عازم قم میباشند... سرهنگ مولوی مسئولیت تام در مورد كلیهٔ اتفاقات خواهد داشت. و قوای انتظامی بهطور اعم تا دستور ثانوی كاملاً در اختیار او گذاشته شده لازم است در این مدت كلیهدستورات او را اجرا نمایید.» رئیس كل شهربانی تاكید كرد «تا رسیدن آقای خمینی به قم احدی نبایستی از این موضوع مطلع شود»
تمام تلاش رژیم این بود كه استقبالی از امام در قم صورت نگیرد، ولی امام خمینی بزرگتر از آن بود كه رژیم بتواند او را مخفی كند. به گزارش شهربانی امام خمینی به اتفاق سركار سرهنگ مولوی ساعت ۲۲ روز ۱۵/۱/۴۳ به قم وارد شد. لحظاتی نگذشته بود كه خبر آزادی امام خمینی در شهر پیچیده، عدهای بیاختیار فریاد میكشیدند و آزادی را تكرار میكردند و عدهای نیز با ناباوری آن را شایعه میدانستند، ولی به سوی منزل امام خمینی حركت میكردند. طبق گزارش شهربانی قم پس از ورود امام خمینی به قم و اطلاع مردم، دسته دسته طلاب و كسبه جهت دیدار مشارالیه به منزلش رفتند. از آن جمله آیتالله شریعتمداری همان شب ورود، به دیدار امام خمینیشتافت.
آیتالله محمدعلی گرامی در خاطرات خود دربارهٔ حمله به فیضیه میگوید : هنگامی كه وارد فیضیه شدماین كماندوها شلوغ میكردند. اصلاً از اول هم كه وارد شدیم، پیدا بود كه جلسه متشنج است. یعنی تمام آن سطح جلوی منبر را كماندوها گرفته بودند، با لباس شخصی و طبق صحبتی كه بعدها آقای خمینی كردند، معلوم شد كه رئیس این گروه هم سرهنگ مولوی بوده است.
شهید مهدی عراقی در خاطرات خود ضمن یادآوری عمل مولوی میگوید : در جریان زدوخورد فیضیه، از یكی از اینها (مأمورین) شنیدم كه گفت برویم منزل خمینی! ما نیز احساس خطر كردیم و آمدیم طرف منزل امام. وقتی رسیدیم دم دالان مدرسه فیضیه جمعیت مثل آبی كه از یك لولهٔ تنگ بخواهد بیرون بیاید، جمعیت همین جوری بیرون میزد. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی دم در ایستاده بود و یك چوب بلند هم دستش بود. هركسی میآمد بیرون، با چوب میزد به سرش و میگفت بگو جاوید شاه!
در خیابان هم از این چوب به دستها و چماق به دستها ایستاده بودند و «جاوید شاه! جاوید شاه!» میگفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم و آمدیم توی صحن و از آن در صحن آمدیم بیرون و كوچهٔ منزل آقا را گرفتیم و آمدیم منزل آقا.۲حجتالاسلام سید حمید روحانی مینویسد :
«...مولوی كه خود نیز با لباس مبدل، به مدرسهٔ فیضیه آمده بود، با یك جفت دستكش سفید، بهعنوان علامت، در زاویهٔ ایوان یكی از حجرهها ایستاده بود و عملیات را فرماندهی میكرد. او با كشیدن سوتی دژخیمان را گرد آورد و فرمان حمله داد۳.
حجتالاسلام محتشمی میگوید: «من شاهد بودم كه مولوی معاون ساواك در صحنه حاضر بود. وقتی هركدام از طلبههای مظلوم مدرسهٔ فیضیه را كه زخمی شده بودند، میآوردند بیرون، كماندوها كه از داخل تا خارج مدرسه، ردیف ایستاده بودند، حمله میكردند و آنها را با چوب میزدند. مولوی هم برای صحنهسازی، طلبهها را زیر دستش میگرفت كه یعنی از آنها در برابر كماندوها محافظت میكند.۴»
ایشان در كتاب خاطرات خود مینویسد: «گاردیها در لباس دهقانان از گوشه و كنار مجلس با سرعت برخاستند و شعار جاوید شاه و درود بر رضاشاه سر دادند. آنان درختهای مدرسه فیضیه را شكسته و به جان مردم بیدفاع افتادند. سرهنگ مولوی رئیس ساواك تهران فرماندهی آن گروه را بهعهده داشت و او بود كه با به صدا در آوردن سوت، دستور حمله را صادر كرد.۵»
حجتالاسلام حسینیان مینویسد: «ساواك گزارش دیگری را نیز نزد شاه فرستاد، شاه دستور شدت عمل را صادر كرد و در نتیجه سرهنگ مولوی رئیس ساواك تهران مأمور شد با نیروهایش جهت سركوب روانه قم شود.»
●دستگیری حضرت امام
ساعت ۳۰/۳ بامداد روز۱۵ خرداد كامیونهای نظامی در بیرون شهر قم متوقف شدند. صدها كماندو، چترباز، سرباز گارد وارد قم شد. پس از دستگیری حضرت امام به تهران حركت كردند. رئیس شهربانی قم در گزارش خود به تهران چگونگی اقدام برای دستگیری امام از طرف مقامات ساواك و شهربانی را شرح میدهد:
«... ساعت ۳۰/۲ صبح (پس از نیمه شب) روز ۱۵/۳/۴۲ سركار سرهنگ بدیعی رئیس ساواك قم تلفناً به اینجانب اطلاع داد كه برای مذاكراتی فوراً به ساواك بروم. پس از رفتن به ساواك مشاهده كردم سركار سرهنگ مولوی نیز با عدهای از مأمورین ساواك تهران در آنجا هستند. موضوع دستگیری خمینی مطرح شد تا با تبادلنظر یكدیگر انجام گردد. سرهنگ مولوی اضافه كرد از طرف تیمسار ریاست كل دستور شفاهی دارم كه در این مورد راهنمایی و همكاری كنید. چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالی قریه جمكران گارد محافظ خمینی را تشكیل داده بودند. درپی وقایع دوم فروردین ماه تا چند روز پس از آن خمینی شبها در منازل مختلفه بیتوته میكرد. چنین تصمیم گرفته شد كه خانه او و دامادش و پسرش دفعتاً تحت مراقبت قرار گرفته تا فرصت مخفی شدن یا فرار نداشته باشد. ضمناً برای اینكه جلب توجه نشود ابتدا منزل خمینی و دو منزل دیگر توسط گارد ساواك تهران و به راهنمایی مأمورین این شهربانی و ساواك (قم) شناسایی شد و برای اینكه هیچگونه ابهامی وجود نداشته باشد، كروكی منزل خمینی و دو نفر دیگر توسط شهربانی در اختیار مأمورین ساواك تهران گذارده شد. سپس سرهنگ مولوی اظهار داشتند من شخصاً در شهربانی خواهم ماند تا چنانچه احتیاجی به شركت گروهان سرباز باشد به موقع وارد عمل شوند و رئیس ساواك قم و رئیس شهربانی در میدان جلو بیمارستان، اول كوچه منزل خمینی باشند و با اینجانب در شهربانی ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهان هم وارد عمل شود. ساعت ۳۰/۳ صبح، عدهای مأمور ساواك تهران بهطور متفرقه به اتفاق راهنمایان ساواك قم و شهربانی به منزل خمینی و دو منزل دیگر مورد نظر اعزام گردیدند و خمینی را كه در منزل دامادش بود، دستگیر نموده با فولكس ساواك قم تا جلو بیمارستان و از آنجا با اتومبیل سواری كه از تهران به همین منظور آمده بود حركت دادند. در جریان دستگیری فقط یك نفر در منزل خمینی قدری مجروح و یك نفر كه قصد داد و فریاد داشته دستگیر و پس از دستگیری خمینی آزاد شد و پیشبینی میشد كه در منزل خمینی عدهای مستحفظ وی باشند. لیكن در موقع دستگیری غیر از دو نفر مزبور در منزل وی كسی نبود و در منزل دامادش اشخاص متفرقهای دیده نشدند. افراد موردنظر در مسجد سلماسی كه در نزدیكی منزل خمینی است بیتوته نموده بودند كه متوجه دستگیری وی نشدند. ضمناً خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده حاضر و خود را معرفی نمود كه روحالله خمینی من هستم به دیگران كاری نداشته باشید. بعد از اینكه خمینی به ماشین سواری ساواك تهران منقل شد آقای مولوی نیز از شهربانی رسیده و پشت سر سواری مزبور با عدهای گارد ساواك به تهران عزیمت نمودند.»
رئیس شهربانی قم ـ سرهنگ سید حسین پرتو
(سند شمارهٔ ۸۵)
●امام خمینی در پادگان قصر عشرتآباد
ماشین حامل امام راه قم ـ تهران را با شتاب درنوردید و یكسره به باشگاه افسران رفت. آن روز را او در آنجا گذراند. در غروب خونین ۱۵ خرداد با ماشین جیپی كه پنجرههایش با پارچهٔ سیاه رنگی پوشیده بود او را از باشگاه افسران بیرون بردند و پس از پیمودن راه دور و دراز به پادگان قصر (بیسیم) در سه راه زندان منتقل كردند. رئیس ساواك در پی دستگیری امام و انتقال او به پادگان مزبور، از اداره دادرسی ارتش خواست كه قرار بازداشت امام را صادر كند. رئیس ساواك در نامه خود آورده است :
«نامبردهٔ بالا در تاریخ ۱۵/۳/۴۲ به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملكت دستگیر و در حال حاضر در پادگان بیسیم بازداشت میباشد، علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به صدور قرار بازداشت مشارالیه اقدام مقتضی معمول و نتیجه را به این سازمان اعلام نمایند.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور ـ سرلشكر پاكروان»
حضرت امام در سخنرانی خود، ضمن صحبت از ماجرای جنایتبار فیضیه وقتی میخواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند:
«آن مردك آمد در مدرسه فیضیه حالا اسمش را نمیبرم. آن وقت كه دستور دادم گوشهایش را ببرند، آن وقت اسمش را میبرم...»
سرهنگ مولوی در موقع دستگیری امام، وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه و بیادبانهای كه داشت، با لحن مسخرهآمیزی گفت :
آقا، تازگی دستور ندادهاید كه گوش كسی را ببرند؟
او با این سخن خواسته بود كه نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش، با این طعنه، روحیه امام را تضعیف كند، ولی امام بعد از چند لحظه سكوت. با آرامش سرشان را بلند كرده با لحن مطمئن و محكم فرمودند:
«هنوز دیر نشده است» ۶
در آن روزها انتظار میرفت كه سرهنگ با خوش رقصیها و تواناییهایی كه در ساواك از خود نشان میداد، ارتقا یافته و احیاناً به مقام ریاست كل ساواك برسد، ولی دیری نگذشت كه همه چیز معكوس شد. ستاره بخت سرهنگ افول كرد و بعد از چندی شایع شد كه در حادثه سقوط هلیكوپتر هلاك شده است. بدینگونه، بدون آن كه خیلی دیر شود! در حقیقت گوش او بریده شد!۷
آیتالله گرامی در خاطرات خود میگویند :
بعدها كه سرهنگ مولوی خدمت امام رسیده بود گفته بود: من همانم كه میخواستید گوش مرا بكنید.۸
●درگذر قضاوت
ارتشبد فردوست در مورد جنایات مولوی در قضیهٔ قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مینویسد : «محمدرضا دستور شدت عمل میداد و در نتیجه سرهنگ مولوی ـ رئیس ساواك تهران ـ به مدرسه فیضیه قم حمله كرد و عدهای را كشت و تعدادی را زخمی نمود و تظاهرات خیابانی قم و سایر شهرها با دخالت نیروهای انتظامی متفرق شدند.»
در مورد ۱۵ خرداد و تظاهرات مردم، سرهنگ مولوی به دروغ گزارش داد: كه حدود ۱۰ هزار چماق یك اندازه و محكم در قم تهیه شده و برای تظاهرات به تهران ارسال گردیده است.
در مورد دستگیری حضرت امام، فردوست در خاطرات خود مینویسد :
«حسنعلی منصور مطرح كرد كه باید هرچه سریعتر آیتالله خمینی به تركیه تبعید شود. گفتم : باید به پاكروان گفته شود. گفت : تلفن كنید. تلفن كردمپاكروان گفت: آیا میتوانم با شاه صحبت كنم؟ موضوع را به محمدرضا گفتم. او به اتاق دیگر رفت و با وی صحبت كرد. دستور تبعید امام صادر شد و همان شب مولوی رئیس ساواك تهران به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آورد و صبح روز بعد با هواپیما به تركیه تبعید شد. مولوی بعدها به ژاندارمری رفت و یك روز كه با هلیكوپتر از آبعلی به تهران میآمد با كابل هوایی تصادف كرد و از بین رفت.» ۹
فردوست در خاطرات خود جریان دستگیری حضرت امام و نقش مولوی در حمله به بیت امام را به صورت مبسوط شرح میدهد.
●نقش مساجد
نقش مساجد در بیداری، شكل و حركت مردم از سالهای ۱۳۴۰ با ابعاد جدیدی آغاز شد و رژیم به موازات آن حساسیت بیشتری نشان داد. دستگیری ائمه جماعات، وعاظ و زیر نظر گرفتن فعالیتهای مساجد شدت گرفت. در جلسهای با حضور نیروهای انتظامی و نظامی و ساواك، مولوی در خصوص مساجد گفت:
«...ضمناً باید اضافه نمایم كه در اثر مداومت این تظاهرات و اجتماع در مساجد مختلف كه از ساعت ۳۰/۲۱ تا ۳ بامداد ادامه دارد، مأمورین پلیس فرسوده و گاهاً نافرمانیهایی نیز مشاهده شده است.۱۰»
حجتالاسلام سید حمید روحانی مینویسد :
«ازدحامی در قم به وجود آمد كه نمونهٔ آن را تنها در ایام محرم و روز عاشورا در این شهر میتوان دید. سرهنگ مولوی شمار مردمی را كه در ساعت ۷ صبح روز یكشنبه ۱۶/۱/۴۲ در منزل امام اجتماع كرده بودند «حدود چهارهزار نفر» تخمین زده است. محصلین و طلاب حوزه علمیه قم از صبح روز مزبور، بالای در مدارس علوم اسلامی را چراغانی و آذینبندی كردند و با عكسهای امام زینت بخشیدند. بسیاری از مغازهداران و كسبهٔ قم در نخستین روز ورود امام به چراغانی دست زدند و شرینی پخش كردند.»●ستاد بحران در قم
طبق تصویب كمیسیون به اصطلاح امنیت ملی، سرهنگ مولوی (رئیس ساواك تهران) كه امام را همراهی كرده بود، چند روزی در قم مستقر شد و ستادی تشكیل داد و حوادث و جریانهای پس از ورود امام به قم را لحظه به لحظه دنبال كرد و اوضاع را زیر نظر داشت. هنوز بیش از ساعتی از ورود امام به قم نگذشته بود كه كمیسیونی در شهربانی قم، زیر نظر سرهنگ مولوی تشكیل شد. در این كمیسیون افزون بر نامبرده، فرماندار قم به نام اسلامی، فرمانده هنگ ژاندارمری قم به نام سرهنگ وقار، رئیس ساواك قم به نام سرهنگ بدیعی و رئیس شهربانی قم به نام سرهنگ پرتو، شركت داشتند. از تصمیمهای این كمیسیون اعلام آمادهباش به نیروهای انتظامی و نظامی شهر قم بود.
سرهنگ مولوی در یكی از گزارشهای خود به تهران، اوضاع قم را از لحظه ورود امام چنین گزارش داده است : در ساعت ۲۲ روز ۱۵/۱/۴۳ آقای خمینی به قم وارد، پس از نیم ساعت اهالی از ورود ایشان مطلع، بعضی از روحانیون طراز اول و جمعی از طلاب و اهالی به دیدن ایشان رفتند. این ملاقاتها تا ساعت ۲۴ ادامه داشته و از صبح روز جاری نیز بازدید از ایشان در منزل شروع گردید و جمعیت تقریبی تا ساعت ۱۵/۷، در حدود چهارهزار نفر است كه فقط ایشان را ملاقات و مراجعت میكنند. در خیابانها و دكاكین و بازار، پرچم نصب، و آرامش برقرار است. آقایان فرماندار، فرمانده هنگ ژاندارمری قم، رئیس شهربانی و رئیس ساواك قم و رئیس ساواك تهران، در شهربانی مستقر و از نزدیك همكاری مینمایند.
قوای تقویتی ژاندارمری و شهربانی آماده، ولی نیروهای ارتش تاكنون تماس نگرفتهاند و اطلاعی از وضع آنان در دست نیست.۱۱
●پس از ورود امام به قم
ساعتی پس از ورود امام به قم «كمیسیون اطلاعات» مركب از مولوی رئیس ساواك تهران، رؤسای ساواك و شهربانی، فرماندار، فرمانده، هنگ ژاندارمری قم تشكیل و نیروهای نظامی و انتظامی شهر زیر نظر آنان به حال آمادهباش درآمدند. كمیسیون اطلاعات، اوضاع و تحولات شهر را مرتباً بررسی و رئیس ساواك تهران گزارشها را به نخستوزیر و رئیس كل ساواك در تهران به صورت تلگراف مخابره میكرد.۱۲
●شگردهای مولوی
یكی از شگردهای مولوی داشتن فردی «نفوذی» در بیوت برخی مراجع بود. از جمله هنگامی كه امام را دستگیر و علما و مراجع از شهرها بهعنوان اعتراض رفته بودند، شیخ غلامرضا زنجانی، كه در بیت آقای شریعتمداری بوده، با سرهنگ مولوی و سرلشكر پاكروان و سپهبد نصیری روابط مستقیمی برقرار كرده و بعد از آن اسرار مراجع و تصمیمات و نقشه مبارزات را مرتباً به اطلاع آنها میرساند.۱۳ تذكرات علما و طلاب در مورد افشای چهرهٔ فرد مزبور در آقای شریعتمداری تأثیری نداشت و جمعی از اساتید حوزهٔ علمیه قم با انتشار اعلامیهای عملكرد وی را افشا نمودند.۱۴
در جریان مهاجرت مراجع و علما به تهران برای آزادی امام خمینی، پاكروان پس از چند روز در تاریخ ۱۶/۴/۴۲ به اتفاق سرهنگ مولوی رئیس ساواك تهران، با آیتالله شریعتمداری در باغ ملك شهرری ملاقات و نتیجهٔ مذاكرات خود را با شاه به اطلاع وی رساند مهاجرین از این كه آیتالله شریعتمداری بیحضور «سران روحانیون» مهاجر با مقامات دولتی وارد مذاكره شده بود ناراحت شدند.۱۵
●تو كجایت سرباز است ؟
روزنامه اطلاعات مینویسد:
«تفاهم روحانیت و دولت! امام میفرستد دنبال مسعودی صاحب امتیاز روزنامه كه این تفاهم چیست؟ كجاست؟ بگو این تفاهم را كی كرده؟ من تفاهم كردهام؟ یا آقایان دیگر تفاهم كردهاند؟ این تفاهم بایستی روشن بشود! مسعودی پیغام میفرستد: این مربوط به ما نیست و در مقاله هم نبوده این یك متنی بوده كه ساواك فرستاده. از طرف ساواك آمده... امام میگوید: بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تكذیب كنی، اگر نكنی من تو را تكذیب میكنم. خلاصه مسعودی التماس میكند كه ما تقصیر نداریم و از طریق ساواك بود. در این گیرودار سرهنگ مولوی رئیس ساواك تهران میآید خدمت امام. به امام میگوید كه من فكر میكنم كه صلاح براین باشد كه شما دست از این اعتراضات و تكذیب كردن روزنامه اطلاعات بردارید و اگر بر ندارید، در هر حال ما سربازیم. تا میگوید ما سربازیم، امام میتوپد به او كه :
«مرتیكه تو كجایت سرباز است! اگر سرباز بودید كه چادر زنانه سرتان نمیكردید كه فرار كنید.۱۶سرباز ما هستیم كه در هر حال از این مملكت دفاع میكنیم! خلاصه مولوی دید هیچ چیزی نمیتواند بگوید۱۷.»
حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی مینویسد:
در سال ۱۳۵۱ ترور سرتیپ طاهری و مرگ سرهنگ مولوی در سانحه هوایی، موجی از شادی ـ به ویژه در تهران به دنبال داشت.۱۸
حجتالاسلام هاشمی از خاطرات خود دربارهٔ قساوت قلب و برخوردهای خشن مولوی میگوید : محل بازجویی تغییر كرد. حدود مغرب بردند به دفتر ساقی (مسئول زندان) در آن جا از افراد دیگری هم بازجویی میكردند. وقتی نشستیم، یكی دو سؤال اجمالاً مطرح شده بود كه سرهنگ مولوی آمد. او رئیس سازمان امنیت تهران بود. مرا، كه تا آن روز با او مواجه نشده بودم، به او معرفی كردند. او هم خودش را معرفی كرد و با تهدید چند اتهام را مطرح كرد. از روی نوشته میخواند: تو سرباز فراری هستی، شش ماه خدمت كردی و فرار كردی. تو فتوای قتل منصور را گرفتی. تو از آقای میلانی شانزده هزار تومان پول گرفتی، برای خانوادههای زندانی، تو برای ترور اعلیحضرت و تیمسار نصیری، برنامهریزی كردی. تو از طرف آقای خمینی رابط هیأتهای مؤتلفه و قم بودی (و چیزهای دیگری كه حالا یادم نیست) باید همهٔ اینها را شرح بدهی.
گفتم : این حرفها كه میزنید ـ غیر از فرار سربازی دروغ است. آن هم شش ماه نبود، دو ماه من سرباز بودم. گرفتن من هم خلاف قانون بود. من الزامی نداشتم بمانم».
آمد جلو، مرا گرفت زیر مشت و لگد، و بعد گفت :
«این قدر بزنیدش كه همه را قبول كند» و رفت.۱۹
●امام، هشت ماه در محاصره
رژیم مدت هشت ماه امام را در منزل آقای روغنی واقع در قیطریه به اقامت اجباری واداشت. روز قبل از آزادی (امام) وزیر كشور و سرهنگ مولوی به دیدار امام میروند و میگویند: شما آزادید و میتوانید به قم بروید.
حضرت امام پاسخ میدهند : اگر قرار است دولت به كارهای سابق خودش ادامه بدهد و مثل گذشته با مردم رفتار كند من در اینجا باشم اصلح است.
سرهنگ مولوی قسم میخورد كه آن حرفها نیست. بالاخره امام روز ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، پس از گذشت متجاوز از ده ماه حبس و تحمل شكنجههای روحی و جسمی در سلول انفرادی و سپس اقامت اجباری و ممنوعیت ملاقات، پیروزمندانه و سرافراز به قم وارد شدند.۲۰
آیتاله طاهری خرمآبادی در خاطرات خود، دربارهٔ ملاقات سرهنگ مولوی با امام میگوید : سرهنگ مولوی میرود پیش امام و با لحن تقریباً تند و تهدیدآمیزی با امام صحبت میكند. امام نیز بدون هیچ ترس و واهمهای در برابرش ایستاده بود. دقیقاً به خاطر نمیآورم كه چه صحبتهایی در این ملاقات ردوبدل شد. اما همین قدر میدانم كه آن روزها نقل میكردند كه امام پاسخ كوبندهای به او داده است. بعد سرهنگ مولوی به امام میگوید كه من میدانم شما از این قطعنامه اطلاع ندارید. پس این را تكذیب كنید.
امام میگویند: شما آن را تكذیب كنید كه گفتید فلانی تعهد داده است كه دیگر در مسائل سیاسی دخالت نكند تا من هم قطعنامه را تكذیب كنم.۲۱
●پس از تبعید امام
آقای نظری در خاطرات خود از واقعه مسجد جامع بازار تهران میگوید : در روز ۱۷ یا ۱۸ بهمن ۱۳۴۳ بود كه آقای شیخ حسن طاهری در مسجد جامع بازار تهران به منبر رفت و بهطور مفصل زندگینامه امام خمینی را قرائت كرد و با استناد به مدارك مستند به توضیح آن پرداخت. سرهنگ مولوی، رئیس شهربانی تهران به همراه عدهای از نیروهای مسلحش با چكمه وارد مسجد شد و خطاب به مردم گفت : این شیخ میخواهد شما را گول بزند و فریب دهد، هدفش مشهور كردن خویش است و برای شهرتطلبی این حرفها را میزند، به سخنانش گوش فرا ندهید، ما او را بازداشت میكنیم و هیچكس هم حق اعتراض ندارد. من كه در آن جلسه حضور داشتم، ترسیدم از این كه نكند اینجا هم مثل مدرسه فیضیه به گلوله بسته شود.
در این هنگام یكی از میان جمعیت برخاست و شعار سرداد كه «نصرمنالله و فتح قریب» سرهنگ مولوی نیز آقای طاهری را از منبر به زیر كشید و با پای برهنه، كشان كشان تا خیابان بوذر جمهری، در حالی كه باران هم به شدت میبارید، با خود برد.۲۲
به نقل از «گزارش تاریخ» سال هشتم ـ مرداد ۱۳۸۴ ـ شماره ۸۷
پانوشتها:
۱ـ امید است این خاطرات هر چه زودتر لباس طبع پوشد و در دسترس مورخان و عموم جامعه قرار گیرد.
۲ـ همان. ص ۱۸۸
۳ـ نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ج ۱، ص ۳۰۷
۴ـ خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، علی باقری، ص ۱۹۸
۵ـ خاطرات حجهٔالاسلام محتشمی، ج ۱، ص ۲۵۰
۶ـ حدیث رویش، خاطرات حجهٔالاسلام محمدحسن رحیمیان، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲ ص ۶۷.
۷ـ همان، ص ۶۷ ـ ۶۸
۸ـ خاطرات آیتالله گرامی، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱ ص ۲۲۵.
۹ـ خاطرات فردوست، ج ۱، صص ۵۱۰ تا ۵۱۷
۱۰ـ نقش روحانیت شیعه در انقلاب اسلامی ایران، دكتر احمد نقیبزاده، ص ۱۳۲
۱۱ـ نهضت امام خمینی، ج ۱، تهران، ص ۸۳۴ ـ ۸۳۵
۱۲ـ زندگینامهٔ سیاسی امام خمینی، محمدحسن رجبی، ج ۲، ج ۱، ص ۳۰۷
۱۳ـ تاریخ قیام ۱۵ خرداد، دكتر جواد منصوری، ج ۱، ص ۵۸۸
۱۴ـ همان، سند شماره ۵۲/۳
۱۵ـ ۳ سال ستیز مرجعیت شیعه، روحالله حسینیان، ص ۳۳۳ ـ ۳۳۴
۱۶ـ اشاره به فرار افسران و درجهداران ارتش در اولین روز حمله نیروهای متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰
۱۷ـ قیام ۱۵ خرداد، دكتر جواد منصوری، ص ۲۷۸ ـ ۲۷۹
۱۸ـ هاشمی دوران مبارزه، ج ۱، ص ۴۴
۱۹ـ همان، ص ۲۰۷
۲۰ـ خاطرات محتشمی، ص ۳۰۰
۲۱ـ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، عبدالوهاب نراقی، ص ۱۵۶
۲۲ـ همان، ص ۱۸۹ ـ ۱۹۰