مرحوم شیخ عباس قمی میفرماید:
تاریخ وقوع:
شهادت امام موسي الكاظم «علیه السلام» (183 ق)
در اين روز، سنه 183، و بقولى 186: شهادت حضرت موسى بن جعفر واقع شد. بدانكه هارون در سنه 179، بقصد حج بجانب مكه رفت و چون به مدينه رسيدفضل بن ربيع را فرستاد كه حضرت امام موسى را گرفته نزد او حاضر كند پس در وقتى كه آنحضرت نزد جد خود رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نماز ميگذاشت ، در اثناى نماز او را گرفتند و كشيدند كه از مسجد ببرند، آنجناب متوجه قبر جد خود شد و گفت يارسول الله! بتو شكايت ميكنم از آنچه از امت بدكار تو باهل بيت تو ميرسد و مردم از هر طرف صدا بگريه و ناله بلند كردند پس آن امام مظلوم را نزد هارون بردند، هارون ناسزاى بسيار بانجناب گفت و امر كرد كه آنجناب را مقيد گردانيدند و دو محمل ترتيب دادند براى آنكه ندانند كه آنجناب را بكدام ناحى ميبرند يكى را بسوى بصره فرستاد و ديگرى را بجانب بغداد و حضرت در آن محمل بود كه بجانب بصره فرستاد.
در روز هفتم ذيحجه آنجناب را در بصره به عيسى بن جعفر بن منصور تسليم نمودند به نحويكه در ذيحجه بيان شد و مدت يكسال آنحضرت در حبس عيسى بود و مكرر هارون نوشت باو كه آنحضرت را شهيد كند و او اقدام نكرد، لاجرم هارون آن حضرت را از (بصره) به بغداد خواست و در نزد فضل بن ربيع آنجناب را محبوس گردانيد .
و در اين مدتى كه در حبس بود پيوسته مشغول عبادت بود و اكثر روزها صائم و شبها را به نماز و قرائت قرآن و دعا احياء ميداشت و بيشتر اوقات در سجده مشغول دعا و تضرع بود و بسا ميشد كه (هارون) بر بام خانه ميرفت و نظر ميكرد در آن حجره كه محبس آنحضرت بود جامه اى ميديد كه بر زمين افتاده است و كسى را نميديد.
روزى به (ربيع) گفت اين جامه چيست در اينخانه ؟
ربيع گفت كه اين جامه نيست ، بلكه موسى بن جعفر است كه هر روز بعد از طلوع آفتاب به سجده ميرود و تا وقت زوال در سجده ميباشد.
هارون گفت همانا اين مرد از رهبانان و عباد بنى هاشم است .
ربيع گفت هر گاه ميدانى كه او چنين است چرا او را در اين زندان تنگ جا داده اى .
هارون گفت براى دولت من بهتر است كه او چنين باشد.
و بالجمله در ايامى كه در حبس (فضل بن ربيع) بود، (فضل) گفت مكرر بنزد من فرستادند كه او را شهيد كنم من قبول نكرد و اعلام كردم كه اين كار از من نمي آيد و چون (هارون) دانست كه(فضل بن ربيع) اقدام بر قتل آنحضرت نمي كند، آنجناب را از خانه او بيرون آمد و درنزد (فضل بن يحيى برمكى ) محبوس گردانيد (فضل) هر شب خوان طعامى براى آنجناب ميفرستاد و نمي گذاشت كه از جاى ديگر عام براى آنجناب آورند و در شب چهارم كه خوان را حاضر كردند، آن حضرت سر به جانب آسمان بلند كرد و گفت خداوند! تو ميدانى كه اگر پيش از اين روز چنين طعامى ميخوردم هر آينه اعانت بر هلاك خود كرده بودم و امشب در خوردن اين طعام مجبور و معذورم و چون ازآن طعام تناول كرد، اثر زهر در بدن شريفش ظاهر شد و رنجور گرديد، چون روز شد طبيبى براى آنحضرت آوردند، چون طبيب احوال آنجناب پرسيد جواب او نفرمود، چون بسيار مبالغه كرد آنحضرت دست مبارك خود بيرون آورد و باو نمود و فرمود كه علت من اين است ، چون طبيب نظر كرد ديد كه كف دست مباركش سبز شده و آن زهرى كه بآن حضرت داده اند در آن موضع مجتمع گرديده است، پس طبيب برخاست و نزد آن بدبختان رفت و گفت بخدا قسم كه او بهتر از شما ميداند، آنچه شما با او كرده ايد و از آن مرض به جوار رحمت الهى انتقال نمود.
بروايت ديگر چنانكه (فضل بن يحيى) را تكليف قتل آنجناب كردند و او نيز اقدام نكرد بلكه اكرام و تعظيم آنجناب مى نمود و (هارون)در آن وقت به (رقه) سفر كرده بود، چون مطلع شد كه امام موسى نزد (فضل بن يحيى) مكرم است، (مسرور) خادم را فرستاد بسوى (بغداد) با دونامه يكى براى (عباس بن محمد) و ديگرى براى (سندى بن شاهك)، (عباس بن محمد) چون نامه (هارون) را قرائت كرد، (فضل بن يحيى) را طلبيد و او را در عقابين كشيد و صد تازيانه بزد پس امام موسى را به (سندى بن شاهك) تسليم كردند و (هارون)، (يحيى بن خالد برمكى) را فرستاد براى قتل آنحضرت.
(يحيى) چون به (بغداد) رسيد، (سندى بن شاهك) را طلبيد و امر كرد كه آن امام معصوم را مسموم كند، (سندى) زهرى در طعام آنجناب كرد يا چند دانه رطب را به زهر آلوده كرد و بخورد آنجناب داد و آنحضرت سه روز بحالت رنج و تعب بود تا از دنيا رحلت كرد و چون آنحضرت وفات فرمود، (ابن شاهك)، فقهاء و اعيان و بغداد راحاضر كرد براى آنكه نظر كنند كه اثر جراحتى در بدن آنجناب نيست و بر مردم تسويل كنند كه (هارون) را در فوت آنحضرت تقصيرى نيست .
پس آنجناب را بر سر جسر (بغداد) گذاشتند و روى مباركش را گشودند و مردم را ندا كردند كه اين موسى بن جعفر كه از دنيا رحلت كرده است، بيائيد او را مشاهده كنيد. مردم مي آمدند و بر روى آنحضرت نظر ميكردند.
و بروايت ديگر محضرى ساختتند و همه بر آن محضر گواهى نوشتند كه آنجناب بمرگ خود از دنيا رفته و صاحب (عمدة الطالب) گفته كه سه روز آنجناب را در ميان راه مردم نهادند كه هر كه از آنجا بگذرد آن حضرت را ملاحظه كند و شهادت خود را بر آن محضر بنويسد.
(شيخ صدوق ) روايت كرده كه چون (سندى) جنازه آن حضرت را برداشت كه به مقابر قريش نقل كسى را وا داشته بود كه در پيش جنازه ندا ميكرد كه:
((هذا امام الرافضة فاعرفوه فلما اتى به عليه السلام مجلس الشرطة قام اربعة نفر فنادوا الا من اراد ان يرى)) ، الخ .
(سليمان بن ابى جعفر) عموى (هارون ) قصرى داشت در كنار شط چون صداى غوغاى مردم را شنيد و اين ندا بگوشش رسيد از قصر بزير آمد و غلامان خود را امر كردكه آن خبيثان را دور كردند و خود عمامه از سر انداخت و گربيان چاك زد، با پاى برهنه در جنازه آن حضرت روانه شد و حكم كرد كه در پيش جنازه ندا كند كه هر كه خواهد نظركند به طيب، پسر طيب، بيايد نظر كند، بسوى جنازه موسى بن جعفر.
پس مردم (بغداد) جمع شدند و صداى شيون از مردم بلند شد و چون نعش آن حضرت را به مقابر قريش آوردند بحسب ظاهر خود ايستاد متوجه غسل و حنوط و كفن آن جناب شد و كفنى كه براى خود ترتيب داده بود كه بدو هزار وپانصد دينار تمام كرده بود و تمام قرآن را بر آن نوشته بود، بر آن جناب پوشانيدند باعزار و اكرام تمام آن حضرت را در مقابر قريش دفن نمودند، چون اين خبر به (هارون) رسيد بحسب ظاهر براى رفع تشنج مردم، نامه به او نوشت و او را تحسين كرد و نوشت كه (سندى بن شاهك) آن اعمال را بى رضاى من كرده از تو خوشنودم شدم كه نگذاشتى باتمام رساند.
فقير گويد كه شيخ اجل اقدم (حسن بن موسى نوبختى ) در كتاب (فرق )نوشته كه روايتى وارد شده كه آن حضرت را با قيدهائي كه با او بود دفن كردند، بجهت آنكه آنحضرت وصيت بآن كرده بود.
و بدانكه روزه اين روز، بسيار فضيلت دارد و از حضرت اميرالمومنين منقول است كه كفاره دويست سال گناه است و هم وارد شده كه معبث پيغمبر در اين روز بوده، لكن مخالف مشهوراست و معروف روز 27 اين ماه است و (سيد) روايت در روز 25 را تأويل كرده و به آنكه شايد بشارت بعثت كه در 27 ميباشد، در اين روز بآن حضرت رسيده باشد.
منبع: وقایع الأیّام مرحوم شیخ عباس قمی