دو نامه از علامه حسنزاده در شرح احوال آیةالله میرزا مهدی الهی قمشهای
تاریخ وقوع:
وفات آیةالله «مهدي الهي قمشه اي» (۱۳۵۲ ش)
دو نامه از علامه حسنزاده در شرح احوال آیت الله میرزا مهدی الهی قمشهای
نویسنده:علامه حسن زاده
منبع:هزار و يك كلمه، ج۲، ص: ۸۵
بعد از ارتحال استادم متأله صمدانى جناب حاج ميرزا مهدى الهى قمشهاى روحى له الفداء چند تلگرام تسليت از دوستان به ما رسيده است، اين كلمه حاوى دو نامه در جوابشان است كه هريك شمّهاى از شرح حال آن بزرگوار رضوان الله عليه را دربردارد.
نامه نخست:
بسم الله خير الأسماء
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي
من مرغ باغ عالم قدسم الهيا
زان آشيان به گلشن رضوانم آرزوست
لطف جناب دوست موجب تسلّى خاطر و تشفّى دل گرديد، آرى
لطف از تو و بو ز مشك و نور از خورشيد
رسمى است قديم و عادتى معهود است.
مرقومهاى كه نفحات انس شقائق كلماتش مشام روح را معطّر ساخت، و انوار ازهار حدائقش حدقه ديدگانرا منوّر زيارت شد. نوشتهاى كه مشتمل بر انواع تفضّل و اكرام بود، و رقيمهاى كه حاكى از وفور ايمان و خلوص اعتقاد كتب الله تعالى عليكم الرحمة و جزاكم خيرا. يا رب دعاى خسته دلان مستجاب كن
از هر كرانه تير دعا كردهام روان
باشد كزان ميان يكى كارگر شود
به حكم الارواح جنود مجنّدة كه دوست ما را با استاد گرامى الهى قمشهاى اعلى الله تعالى درجاته الفت در غيب و ارادت بىريب بود، و نيز تذكره اولياء الله
سبب جلاى آينه دل و نزول بركات است از مرحوم الهى سخن بگوييم:
آن بزرگوار به نام مهدى و به لقب محيى الدين بود و در اشعارش الهى تخلص مىكرد در تحت مراقبت پدرى عالم بيدار بنام ملّا ابو الحسن تربيت شد. اصلا از سادات بحرين و از بيت علم و عرفان و زهد و تقوى بود نياكانش در زمان نادر شاه از بحرين به قمشه (شهرضاى فعلى) آمدند و در آنجا مقيم شدند. لذا به الهى قمشهاى شهرت داشت. بارها به اين بنده مىفرمود كه من اصلا از سادات بحرينم ولى چون در كسوت متعارف فعلى كه اختصاص به شيخ دارد شناخته شدم از تبديل عمامه سفيد به سياه خوددارى مىكنم. اين چند نكته را در شرح حالش در مقدمه ترجمه فصوص و در نغمه عشّاق صفحه ۳۶۷ آورده است:
من آن رخشنده شمعم كآتش عشق
مرا دل سوزد و پروانه را پر
الهى طبع و مهدى نام و در عشق
لقب گرديد محيى الدين مقرّر
پدر دانشورى بُد بو الحسن نام
چو شيخ خارقان جانش منوّر
نبُردى گر سَبَق در شهرت عشق
كجا زان بو الحسن بوده است كمتر
سرشتى بود او را نيك خويى
الهى بود ويرا پاك گوهر
تو گويى در ازل بگرفته تعليم
صفا و زهد و تقواى أبا ذر
نياكان بودم از سادات بحرين
ز حفّاظ قرآن و قرّاء دفتر
زمانه خواندشان در شهر قمشه
به دور نادر آن مرد دلاور
پس از طىّ مراحل مقدماتى با درك محاضر و مجالس درس و بحث اساتيد بزرگى چون مرحوم آقا بزرگ حكيم خراسانى، و مرحوم عارف آقا شيخ اسد الله يزدى، و مرحوم برسى و مرحوم آقا حسين فقيه خراسانى و مرحوم ملا محمد على معروف به حاجى فاضل، و مرحوم محمد هادى فرزانه قمشهاى و غيرهم قدس الله تعالى اسرارهم توفيق يافت و از آن خرمنهاى فيض الهى توشه برداشت و سرمايه علمى گرد آورد. و بر اثر استعداد فطرى از سرمايه علمى خود كسب بسزا و تجارت شايانى كرد كه تفسير و ترجمه قرآن كريم و نيز ترجمه و تفسير صحيفه سجاديّه، و ترجمه مفاتيح الجنان، و ترجمه و تفسير چند خطبه و كلمات قصارسيّد الوصيين و برهان الموحّدين و امام العارفين على امير المؤمنين (ع) به نظم و نثر و نيز تفسير ابو الفتوح رازى و تعليقات بر آن، و نيز ترجمه و شرح فصوص معلم ثانى فارابى، و نيز حكمت الهى عام و خاص، و نيز نغمه الهى و نغمه حسينى و نغمه عشاق كه هريك از اين مؤلّفات عشر مكرر به طبع رسيده است، و نيز شاگردانى كه تربيت كرده است از بركات آن تجارت است.
شبهاى جمعه جلسه تفسير داشت جمعى از خصّيصين از آن محضر مبارك خصوصى بهره مىگرفتند، و اين بنده نيز افتخار شركت داشت.
در احياى معارف حقّه كوشا بود گاه به تفسير و گاه به تحرير و گاه به تدريس.
سبحان الله از اول تا آخر كليّات ديوانش و در همه تأليفاتش يك كلمه لغو نمىيابى. ديوانش از فاتحه تا خاتمه شور و نوا و سوز و گداز است خدا گواه است كه محضرش نيز همچنين بود. بيش از ده سال با او حشر داشتم يك كلمه ناروا و يك حرف ناسزا و يك جمله بيهوده از او نشنيدم چه گريهها و زاريها از او ديدهام، و چه اندرزها از او به يادگار دارم. و چه خاطرات و چه حالات و چه و چه و ...
كلمه فحش او «خواهر نامرد بود». مىفرمود خواهر نامردها چه مىكنند و يا فلان خواهر نامرد چه گفت. بارها با تبسّم ميفرمود فحش من خواهر نامرد است.
و اين بنده جز تلفظ به اين لفظ فحش هيچ فحشى درباره كسى از او نشنيدم.
مىفرمود بعد از مرگ، تأليفات و اشعار ما قدر و قيمت پيدا مىكنند. در قانون شيخ الرئيس دست داشت و در تهران آنرا تدريس مىكرد.
طبعش بسيار لطيف بود. از طلعت ديوانش فروغ إنّ من الشعر لحكمة ساطع است؛ و از طلاقت بيانش شروق إنّ من البيان لسحرا طالع. نازكى اشعارش خود برهان ناطق است، و تقريظ مرحوم ملك الشعراى بهار كه در ابتداى نغمه عشاق ثبت است شاهدى صادق.
اين بنده گويد كسى را از معاصرين نمىشناسند كه آنهمه مضامين رفيع حكمت و معانى منيع عرفان را به اين سبك روان به رشته نظم كشيده باشد لذا با هيچيك از دواوين معاصرين جز به ديوان درج درر حقائق الهى خو نكرده است.
دقيقههاى معانيش در سواد حروف
چو در سياهى شب روشنى پروين بود
و خود از طراوت گفتار نغز پرمغزش لذّت مىبرد كه مىفرمود:
سخن مدّعيان نغز و لطيف است ولى
غير شعر تو الهى دل ما نگشايد
و مىفرمود:
نظم چون آب روان افشاند بر خاك شما
دل هواى آتشين لعل سخن گوى شما
(اين شعر يكى از ابياتى است كه در ستايش استادش حكيم آقا بزرگ فرموده است)
و مىفرمود:
گفتم الهى در غزل مدحى ز سلطان ازل
كان شه به چشم مرحمت بنوازد و بخشد صله
به خلوت شب و بيدارى سحر و گفتگوى با ماه و ستارگان بسيار انس داشت و قسمت اعظم غزلياتش در اين موضوع است:
بيا تا ساعتى در شام تاريك
ز اشك ديده پيماييم ساغر
بيا تا در دل شب با دل خويش
سخن گوييم از آن پرناز دلبر
در نغمه الهى چهل و چهار بيت درباره شب آورده كه چشم شبنشينان بساط قرب دوست بدان روشن مىگردد. مطلعش اين است:
شب آمد شب رفيق دردمندان
شب آمد شب حريف مستمندان
شب آمد شب كه نالد عاشق زار
گهى از دست دل گاهى ز دلدار
در اين اواخر به قم مشرف شده بودند، و به بنده افتخار خدمت دادند، قضا را يكى از دوستان نيز مهمان بنده بود چون صبح فرا رسيد آن دوست چه قدر از سحر الهى سخن گفت. در اكثر تابستانها به مشهد رضوى تشرف حاصل مىكرد، و مىفرمود هر وقت امام مرا خواسته مىروم و هنوز بىدعوت نرفتم، دعوتش اينكه مثلا خواب مىبينم در رواق و ايوان آن حضرتم و از اينگونه خوابها و عبارتها كه كارت دعوتم هست.
بارى مىفرمودند كه سالى به مكّه مشرف شدم به اقتضاى جنبه بشرى از دورى اهل و عيال در اثر طول زمان به تشويش و خيال افتادم خوابى ديدم كه در عالم خواب اين بيت بابا طاهر را برايم مىخواندند:
خوشا آنان كه الله يارشان بى
توكلّت على الله كارشان بى
در ديوان بابا طاهر مصراع دوم چنين است: «بحمد و قل هو الله كارشان بى» ولى به اقتضاى مقام بحمد و قل هو الله تبديل به توكلت على الله شد.
به اين بنده مىفرمود شما خير مىبينيد كه به اساتيد خود اينهمه فروتنى و مهربانى داريد.
درس ما را بعد از نماز مغرب و عشا مىفرمود كه بتعبير لطيفشان تدريس نابجاى تعقيبات نماز ما باشد. ما نيز نماز را با ايشان در منزلش مىخوانديم و بآن بزرگوار اقتدا مىكرديم. امّا نماز مىخواند. در قنوت گريهها مىكرد. گويا الآن آن نغمه الهيش را در حال قنوت مىشنوم كه با گردن كج و صوت حزين و آهنگى جانفزا و دلربا همراه با درر غلطان قطرات اشك مىگويد: الهى و ربّى من لى غيرك أسأله كشف ضرّى و النظر فى أمرى. سبحان الله اين روح فرشته خوى، اين عالم ربّانى، اين عارف صمدانى، اين مفسّر قرآن، اين صاحب آنهمه بيانات عرشى، اين داراى آنهمه اشك و آه و سوز و گداز، اين چشم از زخارف دنيا پوشيده و ديده به ديدار لقاء الله دوخته؛ محسود شيخ بيمايهاى شده بود فقط به دنيازدگى و براى گرمى معركه در ميان تنى چند اشباه الرجال و لا رجال زخم زبان به مانند الهى مىزد. مرحوم استاد قمشهاى طعن آن حسود را برايم نقل كرد ولى خداى عليم شاهد است كه با چه حال ابتهاج و تبسّم و شادمانگى حكايت كرد و باز براى حسود دلسوزى مىكرد و مىفرمود كه اين خواهر نامردها دل به چه خوش كردهاند؟!
براستى گفتار بلند جناب شيخ الرئيس تغمّده الله تعالى برحمته كه در مقامات العارفين اشارات فرمود: «العارف هشّ بشّ بسّام و كيف لا يهشّ و هو فرحان بالحق» در مرحوم آقاى استاد الهى قمشهاى برايم بنحو كامل تجلّى كرده است. و جناب آقاى الهى در إزاى طعن آنشيخ كارى كه كرده بود اين بود كه اين غزل را بسرود:
اى شيخ مزن طعنه به گفتار الهى
ذوقى طلب از جذبه اشعار الهى
هر نكته كه در نظم الهى است حديثى است
از دفتر معشوق و ز انوار الهى
افروخته جان ز آتش عشق است و عجب نيست
روشندلى از شمع شرر بار الهى
هر مرغ زند نغمهاى از شوق در اين باغ
آيد به تفرّج سوى گلزار الهى
گر طعنه زند صوفى و گر شيخ نرنجيم
غافل بود از مخزن اسرار الهى
از مردم آزاده و ارباب صفا پرس
لطف سخن و طبع گهربار الهى
هر عالم ربّانى و هر صوفى صافى است
پاك از حسد و شيد بود يار الهى
راز دلم از ناله جانسوز توان يافت
گر بشنوى آهنگ دل زار الهى
من ذرّه خورشيد تو اى شاهد غيبم
با عشق تو افتاده سروكار الهى
البته هركسى محسود اين و آن نمىشود مگر شخصيّت بارزى باشد. اين خود دليل بر علوّ مقام محسودين است. در كتاب شريف كافى ثقة الاسلام كلينى اعلى الله تعالى مقاماته درباره ائمه اطهار عليهم السلام بابى است بعنوان «باب أنّهم المحسودون الذين ذكرهم الله تعالى». و در اين باب كلينى به اسنادش روايت مىكند عن الكنانى:
قال سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله عز و جلّ: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، فقال: يا ابا الصباح نحن و الله الناس المحسودون [۱].
يعنى ابو الصباح كنانى گفت از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم اينكه خداى عز و جل فرمود:
آيا حسد مىورزند مردمى را هرآنچه كه خدا از فضلش به ايشان داده است؛ اين مردم كيانند؟ امام فرمود اى ابو الصباح قسم به خدا آن مردم محسود ماييم.
دخانيات استعمال نمىكرد و مىفرمود مشق خط من قليان كشيدن من است هر وقت بخواهم قليان بكشم مشق خط مىكنم و به همين جهت خطّش زيبا شده بود و خوش مىنوشت و از آقاى ميرخانى تعليم خط مىگرفت.
يكى از آثار مرحوم الهى قمشهاى تصحيح دو بيتيهاى بابا طاهر عريان قدّس سرّه است كه به قطع جيبى به طبع رسيده است. و مىفرمود: همه ديوانها فداى گفتههاى سنايى و مولوى و نظامى و سعدى و حافظ و جامى و همه فداى اين يك دو بيت بابا طاهر عريان:
خوشا آنان كه الله يارشان بى
به حمد و قل هو الله كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بى
در ميان اساتيدش از مرحوم آقا بزرگ حكيم قدس سرّه بسيار سخن به ميان مىآورد و بسيار نام آن بزرگوار را مىبرد و از او كشف و كرامت نقل مىكرد برخى از فرمايشاتش را درباره آن مرد عاليشأن عليحده نوشته دارم و در غزلى او را ستوده كه عنوانش اين است:
غزل آفتاب عشق
اين غزل را در ستايش حضرت استاد خود سيد اجل معلم الحكمة البرهانية و الاشراقية العلميّة و العمليّة
آقاى آقا بزرگ خراسانى قدّس سره العالى سرودهام:
اى جمال دانش و دين پرتو روى شما
آفتاب عشق و ايمان تابد از كوى شما
تا آخر (صفحه ۴۳۰ كليات ديوان الهى) و چند تن از اساتيد ديگرش را در شرح حالش نام برده، در صفحه ۳۶۹ ديوانش كه فرمود:
گهى ز انوار درس فقه و حكمت
از آن دانشوران عرش محضر
حكيم آقا بزرگ نغز گفتار
بحكمت نكته سنج و ذوق پرور
فقيه آقا حسين و شيخ عارف
هم از بُرسى و استادان ديگر
و مرحوم فرزانه را نيز در اين بيت آورده است:
همان نصر الله و فرزانه استاد
به خلقان هادى شرع پيمبر
ميفرمود كه انفاس قدسى استاد بزرگوار ما مرحوم آقا بزرگ رضوان الله تعالى عليه آنچنان در ما اثر گذاشته بود كه وقتى غنچه گلى را مشاهده مىكرديم بطورى تجليّات حق جلّ و علا را در آن متجلى مىديديم كه مىخواستيم آنرا سجده كنيم.
كتاب و كتابخانهاى نداشت و بسيارى از كتابهايش را در زمان حياتش بفروخت و خود كتاب و كتابخانه متحرك بود، گفتار از خودش مىجوشيد.
نسخهاى از حكمت ابن كمونه داشت كه مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى از ايشان ابتياع كرد و اكنون در كتابخانه مجلس تهران است و نسخه عكسى آن در تصرف راقم است. بسيار قانع بود ملبسش عادى، و مسكنش عادىتر. سقف خانهاش حصير و چوب هيزمى بود و برق نكشيده بود و مىفرمود برق را در پشت بام كشيدهايم مرادش لامپهاى گوناگون سقف ميناى آسمان يعنى ستارگان بود. گوئيا مرحوم شوكت درباره او فرمود:
بس كه شد شهد قناعت فرش در كاشانهام
نيشكر گردد اگر پيچى حصير خانهام
وقتى در مدرسه مروى تهران ايشان را ناهارى دعوت كردم، با كمال گشادهرويى و آقايى پذيرفتند؛ و اين بنده به وضع طلبگى ناهارى در حجره تهيّه كرده است با چه بزرگوارى ناهار ميل كردند و دعاى خير در حق ما فرمودند كه اكنون از تذكر آن صحنه منفعلم.
فرزند برومندش دوست فاضل بزرگوارم ثقة الاسلام نظام الدين الهى سخت به ضعف اعصاب مبتلا شده بود و هنوز هم گرفتار اين بيمارى است بطورى كه پيرتر از پدرش شده است، مرحوم الهى او را تسلّى مىداد كه فرزندم در خرق اين سفينه مصلحتى است و داستان خضر و موسى- عليهما السلام- و سفينه را كه در سوره كهف قرآن كريم آمده است برايش بازگو مىفرمود.
وقتى يكى از اساتيد بزرگوار متّع الله المسلمين بطول بقائه به اين بنده مىفرمود كه به آمل نرو ضائع مىشوى، مرحوم الهى فرمودند برو كه اگر امثال شما حمايت دين را بعهده نگيرند مبادا ...
مقامات و مناصب عاريت دنيوى كه اگر فرضا آنها را وفا و ثبات و دوام باشد تا لب گور بيش نيست. در چشم توحيد او ارزش پشيزى نداشت، و مىفرمود:
جهان كشور من خدا شاه من
نداند جز اين قلب آگاه من
در همه مدتى كه با او حشر داشتم فقط يكبار سخنى بظاهر تلخ و ناگوار و در معنى بسيار بسيار شيرين و گوارا به اين بنده فرمود. و واقعهاش اينكه: يكى از شركاى درس در مجلس درس آن بزرگوار آهسته به من گفت من اشكالى بر اين مطلب دارم. اين بنده رو به جناب آقاى الهى كرده است و عرض نمود كه جناب آقا اين آقا اشكالى دارد، در جواب به بنده فرموده است: مگر شما زبان آقا هستيد؟
چه قدر اين جمله ادبم كرد و برايم كار رسيد كه هنوز حلقه گوش من است رحمة الله تعالى عليه.
عقل دشنامم دهد من راضيم
چونكه فيضى بخشد از فياضيم
وقتى در جلسه درس كف پايش را بوسيدم و خودش در ابتدا توجه نداشت، بنده در كنارش دو زانو نشسته بودم و ايشان چهار زانو لذا توفيق بوسيدن كف پايش را يافتم، بعد از بوسيدنم ناراحت شد و با من مواجه شد و فرمود: آقا چرا اينطور مىكنى؟ عرض كردم آقا حق شما بر من بسيار عظيم است نمىدانم چه كنم مگر به اين تقبيل دلم تشفى يابد و آرام گيرد، و خودم را لايق نمىبينم كه دست مبارك شما را ببوسم.
و چون بدن مباركش را به خاك مىسپرديم پاهايش را اين بنده در بغل گرفته بود و به ياد آن شب افتادم كه كف پايش را بوسيدم خواستم در كنار تربتش تجديد عهد كنم ولى حضور مردم مانعم شد.
چون بدن مرحوم الهى بخاك سپرده شد و هنوز لحد نچيده بودند جناب استاد علّامه طباطبايى تشريف آوردند و در كنار قبرش نشستند و دستمال در دست گرفتند و بسيار گريستند. در شب پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۵۲ كه دو شب از وفات آن بزرگوار گذشته بود در محضر پر فيض جناب استاد علامه طباطبايى بوديم كه دورهاى داشتيم جناب آقاى طباطبايى فرمودند: در اين سال دو فرد روحانى كه خيلى به روحانيت آنها ايمان داشتم از دست ايران بدر رفت يكى مرحوم آقاى آملى (آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى رضوان الله عليه) و ديگر مرحوم آقاى قمشهاى.
مرحوم آقاى قمشهاى بارها در عظمت شأن نهج البلاغه مىفرمود: برويم بهشت نهج البلاغه را خدمت امير المؤمنين (ع) درس بخوانيم تا بفهميم آن حضرت چه فرموده است. همين فرمايشش را فرزندش آقا نظام الدين سابق الذكر كه بعد از مراسم روز هفت مرحوم الهى از كنار تربتش در وادى السلام قم بيرون مىآمديم و خداحافظى مىكرديم به ما فرمود: آقايم رفت خدمت امير المؤمنين عليه السلام نهج البلاغه بخواند.
در روز مراسم هفت نيز جناب آقاى طباطبايى تشريف داشتند و تنى چند از روحانيون و مردم حقشناس و وظيفهشناس قمشه در مراسم روز هفت شركت داشتند و در قمشه نيز تجليل بسيار شايان و بسزا كرده بودند. و از طرف جناب استاد بزرگوار حضرت آقاى علّامه ميرزا احمد آشتيانى در مسجد ارك تهران مجلس ترحيم بسيار سنگين و مجلّلى منعقد شده بود.
جنازهاش را بسيار ساده و بىهياهو و بىتشريفات از تهران به قم آوردند.
آية الله آقاى اراكى معروف قم دست آورد و آستين مرا گرفت و پرسيد اين جنازه كيست كه دارند مىبرند؟ گفتم مرحوم آقاى قمشهاى. گفت قمشهاى معروف كه تفسير قرآن نوشت؟ گفتم آرى. گفت پس چرا وضع تشييع و تشريفات جنازهاش اينقدر ساده بود.
مرحوم الهى در روز آخر عمرش تدريس فرمود، و درسش تا آخرين روز زندگيش ترك نشده بود و در آن روز سرحال بود و هيچ آثار بيمارى نداشت و چون شب فرا رسيد كه خيلى به شب و سحر انس و علاقه داشت داعى حق را لبيك گفت. يعنى در شب سهشنبه دوازدهم ربيع الآخر ۱۳۹۳ هزار و سيصد و نود و سه هجرى قمرى مطابق ۲۵/ ۲/ ۱۳۵۲ هجرى شمسى مخاطب به خطاب يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي شده است و در فرداى آن شب از تهران به قم جنازهاش حمل و در وادى السلام به خاك سپرده شد. وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ. لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. اين چند جمله كه از خامه نارساى اين خام به تحرير افتاد در حقيقت نامه سركار اين بنده را به حرف آورد.
روى تو ديدم سخنم روى داد
ز آينه طوطى به سخن درفتاد
جمعه ۱۳ ج ۱ سنه ۱۳۹۳ ه ق- ۲۵/ ۳/ ۱۳۵۲
قم حسن حسنزاده آملى
نامه دوّم:
باسم الله خير الأسماء
يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ [۲]
وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً [۳]
ز دام طبيعت پريدن خوش است
گل از باغ لاهوت چيدن خوش است
بكاخ تجرّد نشستن نكوست
در آنجا رخ يار ديدن خوش است
مى عشق نوشيدن از دست يار
از آن باده جان پروريدن خوش است
نسيمى وزد تا ز باغ وصال
چو گل جامه تن دريدن خوش است
تويى خوش نوا مرغ باغ الست
در آن آشيان آرميدن خوش است
پر و بال دانش گشودن رواست
ز دام علائق رهيدن خوش است
از اين شهر و اين خانه تا كوى دوست
چو آهوى وحشى دويدن خوش است
از اين ديو و دد مردم پر غرور
همى كنج غربت خزيدن خوش است
همه شب به اميد صبح وصال
چو نى ناله از دل كشيدن خوش است
الهى ز شوق غزالان عشق
به صحراى وحدت چريدن خوش است
كلمهاى چند از عزيزان بود يا روح و ريحان از گلشن رضوان كه دماغپرور و آرامش خاطر بود. سوگ الهى با دل دوستان افضل و امجد معادى و محمد چه كرد كه از هر درى بهانه مىگيرند و نامه تعزيت به اين مرغ پر شكسته پا بسته محبوس در قفس مىفرستند. خداى متعال دوستانم را به جنّت لقايش متنعم و مخلّد بداراد. آمين و يرحم الله عبدا قال آمينا.
اميد هست كز اثر اين دعا و سوز
مأمول دل به چشم خلايق شود چو روز
ميان اساتيدم دو تن به نام الهى بودند: يكى آيت حق عارف بالله حكيم متأله كامل مكمّل فقيه متبحّر سالك مجذوب فناى در توحيد جناب محمد حسن آقاى الهى طباطبايى تبريزى، و ديگر محيى الدين عارف بزرگوار عالم ربانى حكيم عالى مقدار صاحب تصانيف كثيره حافظ عصر شاعر مفلق مجذوب سالك
حضرت حاج ميرزا مهدى الهى قمشهاى اعلى الله تعالى مقاماتهما و رفع درجاتهما. در سوگ اين دو الهى
همى گويم الهى يا الهى
تو از سوز دل زارم گواهى
هجران الهى طباطبايى سخت برايم سنگين بود كه ديرى نگذشت به هجران الهى قمشهاى نيز مبتلا شدم
گفتم كه سوز آتش دل كم شود به اشك
آن سوز كم نگشت و از آنم بتر بسوخت
اين بنده در شهريور هزار و سيصد و بيست و نه شمسى براى ادامه تحصيل از آمل به تهران آمده بودم در چندين حلقه درس و مجلس بحث شركت كردم هيچيك را در تدريس به خوبى آيتين محمد آقاى غروى و عزيز الله طبرسى رضوان الله تعالى عليهما در آمل نيافته بودم حتى بعضى را در فهم كتاب عاجز و از ادراك مطلب بسيار دور ديدم تا به محضر شريف عالم ربّانى حكيم صمدانى فقيه ماهر استاد مرحوم حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سرّه الشريف تشرّف حاصل كردم ماجرا را به معظّم له بازگو كردم ايشان دو تن را به بنده معرفى كردند: يكى علّامه بزرگوار فخر الاسلام آية الله حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى متّع الله تعالى علماء المسلمين بطول بقائه، و ديگر مرحوم آقاى الهى قمشهاى رحمة الله تعالى عليه. پس از آن به خدمت آن هر دو بزرگوار رفتم و گفتار مرحوم آية الله العظمى آملى را به ايشان عرض كردم ولى هيچكدام بنده را نپذيرفتند و حاضر نشدند كه درسى برايم قبول كنند و حق با ايشان بود چنانكه معروض مىگردد تا بالأخرة پس از اصرار و ابرام و عجز و لابه و رفت و آمد زياد خداى مقلّب القلوب دل آن دو بزرگوار را به ما معطوف داشت كه اين ناقابل را در كنف تربيتشان پذيرفتند و ساليانى دراز در مزرعه دلم بذر معارف مىافشاندند و هنوز هم از سفرههاى اسفار علمى آن بزرگان و خوان پربركت مؤلفاتشان متنعم است كه به قول مرحوم الهى:
چه رفتيم از جهان ديگر نيابند
ز ما نام و نشان الّا به دفتر
و جناب الهى قمشهاى در بعد كه با هم انس و الفت گرفتيم به اين بنده فرمود:
چون عشق و شوق و ذوق شما را در راه كسب علم مشاهده كردم روزى بدون اطلاع شما به مدرسه آمدم (در آن وقت در مدرسه مرحوم حاج ابو الفتح طهران حجره داشتم) از محصّلين آنجا درباره شما استفسار كردم همه متفق القول، گفتند حسنزاده محصّل است، جز تحصيل كارى ندارد و جز كتاب يارى. باوجود اين چون به منزل مراجعت كردم بعنوان ليطمئن قلبى براى قبول درس شما با قرآن كريم استخاره كردم مصحف شريف را گشودم اوّلين جمله صدر صفحه مصحف اين بود وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ كه دلم آرميد و شما را طلبيد.
و براستى چون اين دو بزرگوار بويژه علّامه شعرانى اين ناچيز را به تلميذى پذيرفتند زبان حالم به اين مقال مترنّم بود:
نورى از روزى اقبال در افتاد مرا
كه از آن خانه دل شد طرب آباد مرا
ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانى
كآفتاب فلكى خود بشد از ياد مرا
پس از آن رفقاى پيشين به محض صفا و رسم وفا از من مىپرسيدند كه چرا از اين محافل درس احتراز كردهاى و از شركت با ما اعراض. آن دوستان بيخبر از اينكه
كسى كه بر لب كوثر كشيد جام مراد
دهان خويشتن از آب شور تر نكند
كسى كه سايه طوباش پروريد به ناز
وطن به زير سپيدار بىثمر نكند
آنكه به معروض دانستنش وعده داديم اينكه چون جناب الهى حكمت منظومه را شروع بتدريس كرد به اين و آن اطلاع داديم كه هركس بخواهد از اين خرمن خوشه بردارد و از اين مخزن توشه بگيرد مقتضى موجود است و مانع مفقود. به مدّت قليلى جمع كثيرى در حدود پنجاه تا شصت نفر شركت كردند يكهفته دو تا نشد كه حسنزاده يكّه و تنها شد. نماز مغرب و عشاء را به مرحوم الهى اقتدا كردم بعد از اداى فريضه رو به من كرد و گفت: آقا منظومه را نياوردى؟ عرض كردم چرا ولى كسى نيامد. فرمود هميشه همين بود محصّل كو، مگر حوزه درس ما درمحضر استاد آقا بزرگ غير از اين نحوه بود. منظومه را بده. باز كرد و شروع به تدريس فرمود تا پس از مدّت مديدى بعضى از ياران باوفا رفيق راه شدند. و به همين روش بود درسهايى كه با استاد شعرانى و با ديگر اساتيد داشتيم. و اكنون كه خودمان سمت تدريس را حائزيم كه «هركسى پنج روزه نوبت اوست» به همين منوال است، در ابتداى شروع يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً و پس از چند روزى لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً. آرى مگر هركس موفّق است كه از ابتداى طلوع فلق تا انتهاى غروب شفق بلكه تا ماوراى غسق دفتر دانش را ورق زند ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ.
اين آقا بزرگ بزرگترين استاد مرحوم الهى بود در حياتش ويرا به غزلى بنام غزل آفتاب عشق بستود (صفحه ۴۳۰ كليات ديوانش) و بعد از مماتش در رثاى او نيز غزلى بعنوان غزل امير كشور عشق بسرود (ص ۵۰۴ كليات ديوانش) و طليعهاش اين است:
غزل امير كشور عشق
اين غزل را در وفات استاد خود سيّد اجل حكيم متألّه مرحوم آقا بزرگ خراسانى سرودهام
برفت اهل دلى راد مرد هشيارى
بلند همت و دانشور و وفادارى
برفت از فلك دانش آفتاب كمال
بشد ز كشور فرزانگى جهاندارى
در غزل اول او را آفتاب عشق لقب داد و در دوم امير كشور عشق. تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.
مؤلف تاريخ خراسان مرحوم ميرزا عبد الرحمن گويد (ص ۲۴۶):
آقا ميرزا عسكرى معروف به آقا بزرگ حكيم از حكماء و متألهين عصر حاضر هجرى و از رجال پاكدامن و وارسته خراسان و از كسانى بود كه در وارستگى و جلالت كمتر عالمى به پايه او مىرسد. حكايات وارستگى و بىاعتنائى او به زر و سيم دنيا و افراد آن زبانزد خاص و عام است و هنوز هم در هر مجلسى كه سخن از وارستگان علما و حكما به ميان مىآيد نمونه عاليهاش را مرحوم آقا بزرگ مىدانند.
معظّم له فرزند حاج ميرزا ذبيح الله و نواده ميرزا مهدى شهيد است در مشهد ازمحضر شيخ موسى منطقى و حاج ميرزا محمد باقر شفتى و ميرزا محمد خادم باشى و در تهران از بيانات حكيم شهير ميرزا ابو الحسن جلوه و ميرزا ابراهيم گيلانى و در نجف ساليانى از محضر آخوند خراسانى بهرهمند شده پس از آن به مشهد مقدس باز گشته متجاوز از بيست و سه سال به تدريس خارج شرح لمعه و شرح قوشچى و اشارات و شوارق و شرح منظومه و اسفار و امثال اينها مىپرداخته و هم اكنون عدّهاى از شاگردان دانشمند او در قيد حيات و نمونههاى بارز اويند. معظم له در شب ۲۹ جمادى الثانيه سال ۱۳۵۵ وفات يافت و حسب الوصيّه در دامنه شرقى كوه سنگى كه هم اكنون مزار اهل صفاست مدفون شد قدّس الله سرّه.
مرحوم آقاى الهى در شبى از آن بزرگوار يعنى حكيم آقا بزرگ حكايات و بعضى از كراماتش را براى اين بنده نقل كرده است و بسيار دل باخته او بود و او را با احترام و تجليل نام مىبرد
تا ز گر دره مردى نكنى سرمه چشم
از پس پرده غيبت ننمايند جمال
مرحوم الهى شبى برايم حكايت كرد كه جمعى از ارادتمندان مرحوم استاد آقا بزرگ خواستند در مشهد رضوى به او خدمتى كنند يكى از مناصب عمده أمور ثامن الأئمه عليهم السلام را به وى تفويض كردند آن بزرگ مرد با كمال آزادگى اظهار داشت كه من دخالت در امور امام هشتم عليه السلام را به شرائط فعلى مشروع نمىدانم زيرا كه جميع موقوفاتش را درهم و برهم كردند و وقف نامچهها را از جعل واقفين انداختند.
ديگر از اساتيد مرحوم الهى عارف بزرگوار و حكيم عالى مقدار جناب شيخ اسد الله يزدى مشهور به هراتى است. و او كسى است كه منطق و حكمت شيخ اشراق را به شرح قطب الدين شيرازى كه در حقيقت تقريرات درس استاد بشر خواجه نصير الدين طوسى است با تعليقات جناب صدر اعاظم فلاسفه مولى صدراى شيرازى و با رساله جمع بين الرأيين اكبر فلاسفه اسلام معلم ثانى ابو نصر فارابى در حاشيه آن تصحيح كرده است كه به طبع رسيده است و در صفحه اوّل آن فرموده است:
هو الموفق اعلم أن افضل العلوم و المعارف هو معرفة الله تعالى و صفاته و افعاله لأن الانسان خلق لأجلها كما جاء فى التزيل «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» أى ليعرفون. و تحصيلها منحصر فى طريقين: الأول الكشف و العيان كما هو طريق الانبياء المرسلين و العرفاء الشامخين، و الثانى النظر و البرهان كما هو طريق العلماء الراسخين و الحكماء المتألهين و افضل طرقهم طريق الاشراق لأنه موافق للذوق و الوجدان و احسن الكتب المدونة فى هذا الطريق هو شرح حكمة الاشراق كما لا يخفى على من نظر فيه حق النظر- تا اينكه فرمايد-: جمعت نسخا منه مع تعليقات العالم المحقق الربّانى و الحكيم المتألّه السبحانىّ صدر الدين الشيرازى نوّر الله مرقده و بذلت الجهد فى التصحيح و الطبع خدمة للمحصّلين من الطّلاب و انا الأقل اسد الله بن محمد حسن اليزدى المشهور بهراتى غفر الله لهما بالنبىّ و آله الطاهرين فى شهر ذى القعدة ۱۳۱۳.
در تاريخ خراسان نامبرده درباره شيخ عارف يزدى گويد:
شيخ اسد الله يزدى از وارستگان عصر حاضر و از دانشمندان ارض اقدس رضوى بود از لباس به معدودى اكتفا كرده چنانچه هرگاه پيراهن يا عمامه خود را مىشسته بايد صبر كند تا خشك شوند بعد پوشيده به انجام تكاليف خود بپردازد و گاهى همچنانكه لخت بوده براى اينكه درس تعطيل نشود تدريس مىكرده و به مبلغ پنج تومان گذران ماهيانه خود را مىنموده و با كسى رابطه نداشته و معدودى از خواص براى كسب كمالات به محضر او حضور مىيافتند. و در حدود ۱۳۴۵ وفات كرده است و او نخستين كسى بود كه در دامنه شرقى كوه سنگى مدفون و پس از او حكيم شهيدى (يعنى مرحوم آقا بزرگ حكيم سابق الذكر) پهلوى وى آسود (ره) انتهى ملخّصا.
و مرحوم آقاى قمشهاى مىفرمود كه شرح فصوص قيصرى را در محضر جناب عارف بزرگوار آقا شيخ اسد الله يزدى تتلمذ مىكرديم، به ما سفارش مىكرد كه بىوضو در اين درس حاضر نشويد.
ديگر از اساتيد او مرحوم حاجى فاضل است. نام شريفش ملا محمد على ومشهور به حاجى فاضل بود و تاريخ وفات او «يا غفران» است يعنى سنه ۱۳۴۲.
در تاريخ خراسان گويد:
وى يكى از محققان دانشمندان عصر حاضر و از حكماء بود. شرح كمالات اين عالم ربّانى هنوز هم زبانزد محافل و مجالس است. مردى بسيار خوش بزم و وارسته بود.
معروف است فيض محمد خان سنّى حاجى را گاهى اوقات براى صرف شير به منزل خود دعوت مىكرد حاجى پس از صرف شير از وى تمجيد مىكرد و مىگفت:
رحمت حق بر تو و بر شير تو
در قيامت حشر تو با پير تو
ديگر از اساتيد او محمد هادى فرزانه قمشهاى است كه جامع علوم عقليه و نقليه بود و در وارستگى و زهد و تقوى و بىاعتنايى به دنيا و زخارف آن ضرب المثل و مشاراليه بالبنان. و او همان كس است كه وقتى جمعى به نمايندگى بعضى از مقامات به حضورش شرفياب شدند و از او تقاضاى قبول كرسّى درس كردند در پاسخشان فرمود: وقتى به سراغ ما آمديد كه ضعف رو به قوّت و قوّت رو به ضعف مىرود.
ديگر از اساتيد او مرحوم برسى بود. در تاريخ خراسان گويد:
حاج شيخ حسن برسى از مدرسين بزرگوار عصر حاضر و از متنفّذين آستان قدس رضوى بود و حوزه درس او از ساير حوزهها با اهميّتتر و افاضل طلاب كه هنوز شاگردان او مشهور و به فضل و دانش معروفند به حوزه او حضور مىيافتند.
و ديگر از اساتيد او مرحوم آقا حسين فقيه خراسانى بود كه در فن خود شهرت بسزا داشت، رحمة الله تعالى عليهم اجمعين. و مرحوم آقاى الهى قمشهاى تربيت شده اين بزرگان بود، و نمونه بارزى از هريك آنان و بخصوص از حكيم آقا بزرگ و عارف يزدى و حاج فاضل.
در روز اوّل فروردينى به حضورش شرفياب شدم پس از طىّ تعارفات برخاست و به اندرون رفت و با فنجانى بيرون آمد.
ألا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها
من احتراما برخاستم و وى عادة بنشست، با دست مباركش فنجان را تسليم ماکرد و ما تعظيم وى كرديم و سپس فرمود: اين شربتى است خاصّ، ساخته دست من مخصوص خواصّ، بر آن آيات و ادعيه و اوراد دميدم و اين پيمانه را براى شما برگزيدم. گفتم براى من سقاهم ربّهم شرابا طهورا است. پس در آن صبح سعادت آن جام صبوح دميده را سركشيديم و لذّت انّ الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا را چشيديم.
در حلقه گل و مل مىخواند دوش بلبل
هات الصبوح هبّوا يا ايها السّكارى
بعد از آن گفتم اگر رخصت فرمايى غزلى را كه دوش ساختهام در حضور شما پرداخته گردد. مبتهجا اجازت فرمود و گفتم:
شب عيد آمد آن عيدى كه باشد عيد سلطانى
گروهى در سرورند و گروهى در پريشانى
گروهى فارغ از هر دو نه اين دارند و نى آنرا
به دل دارند با سلطانشان صد عيد سلطانى
بسيار خوشش آمد و تحسين كرد و تشويق فرمود. تا اينكه گفتم
پريشان نيستم از بىگلستانى چه در پيش است
گلستانى ز سعدى و پريشانى ز قاآنى
خيلى خوشش آمد. تا اينكه گفتم:
چه غم ما را كه اندر حجره نبود نان و حلوايى
بود تا نان و حلواى جناب شيخ ربّانى
چه غم ما را كه اندر برنباشد شربت و شكّر
كه كام ما بود شيرين همى ز ايات قرآنى
بسيار تقدير و تمجيد كرد و با چه شوق و شعف بنده را نگاه مىكرد و به اشعارم گوش مىداد، تا اينكه گفتم:
چه غم ما را ز بىگلدانى و گلهاى رنگارنگ
بود زهر الربيع سيد و انوار نعمانى
چه غم ما را كه دوريم از ديار و دوستان خويش
الهى اوستادى باشد و آقاى شعرانى
خوشحال شد و خنده فرمود و گفت آقاى شعرانى را خوب در قافيه آوردى. تا اينكه بيت آخر را خواندم
حسن خواهد ز لطف بيشمار ايزد بيچون
دل پاكى منزّه باشد از اوهام شيطانى
بسيار خوشش آمد و فرمود: احسنت. به قدرى مجذوب اين غزل شد كه چون جمعى به زيارتش آمدند به بنده امر فرمود كه آن غزل را براى آقايان بخوان، اين بنده از اول تا آخر غزل را كه چند بيت آن در اينجا آورده شد خواندم.
اشعارش را با چه عنايتى برايم مىخواند، و روى بزرگوارى و آقايى خود گاهى از بنده نظر مىخواست. در سنوات اخير چند بار در قم تشريف آوردند و اين بنده چند شبى افتخار خدمتشان را داشتم، هر شب به اين بنده مىفرمود اشعار خودتانرا بخوانيد، بنده عذر مىآوردم كه در برابر جنابعالى و اشعار عرشى شما كه مصاديق «ان من الشعر لحكمة و ان من البيان لسحرا» است چه بگويم و چه بخوانم. و محضر مبارك شما به قول شيخ اجل سعدى:
اگر در سياقت سخن دليرى كنم شوخى كرده باشم و بضاعت مزجات به حضرت عزيز آورده كه شبه در بازار جوهريان جوى نيرزد، و چراغ پيش آفتاب پرتوى ندهد و مناره بلند در دامنه كوه الوند پست نمايد
عذرم نپذيرفت و بخواندنم امر فرمود و امتثال كردم تقريبا يك دوره ديوان اشعار بنده را ملاحظه فرمودند و بسيار تحسين كردند جز اينكه فرمودند چنانكه در ميان برنج گاهى تك تك شلتوك پيدا مىشود بعضى از كلمات بايد اصلاح شود.
سپس بر صفحه اول ديوانم قريب يك صفحه درباره گفتههاى نالايقم مطالبى مرقوم داشتند و تقريظى انشاء فرمودند كه افتخار داشتن دستخطّ مباركش را دارم و جا دارد كه به دو بيت اوحد الدين انورى ابيوردى در اين مقام تمسّك جويم و به تمثّل آورم:
هست در ديده من خوبتر از روى سفيد
روى حرفى كه به نوك قلمت گشت سياه
عزم من بنده چنانست كه تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خطّ شريف تو نگاه
وقتى اين غزل را براى آن بزرگوار خواندم:
مائيم و آنكه حضرت او نور مطلق است
ديگر هرآنچه هست از اين نور مشتق است
تا اينكه در تخلّصش گفتم:
در نزد عارفان سخن طبع آملى
بىشك عديل عمعق و يغماى جندق است
فرمود اينها شعراى خاكى بودند.
خداوند رحمتش كناد، با گذاشتن دندان عاريه مخالف بود و مىفرمود كه خود مزاج راهنما است. گيرم دندان عاريه گذاشتم با دستگاه گوارش پير چه كنم، مگر دندان عاريه غذاى جوان را خورد كرده و تحويل معده داد، ديگ معده از عهده طبخ آن برمىآيد. در دو وعده متوالى پختنى نمىخورد. اغلب ماست را آب مىكرد و نان در آن تريد مىكرد و ميل مىفرمود و با چه مزه تناول مىكرد.
مىفرمود در كودكى دندان نبود و غذا شير بود الآن غذاى من اين است.
مىفرمود وقتى تنى چند از دوستان بدون اطلاع من دندان پزشكى را ديده بودند و در يكى از ديدوبازديدها او را حاضر كردند من از كار دوستان واقف شدم چون طبيب از من سؤال كرد كه آقا وضع دندان شما چگونه است؟ من دست بر روى يك دندان لقّى گذاشتم و گفتم آقاى دكتر اين دندانم لق است آن را سفت كنيد. گفت آقا اينكه نمىشود و اصلا براى كسى ميسّر نيست گفتم پس عرضى ندارم.
مىفرمود كه جناب شيخ الرئيس اعلى الله تعالى مقاماته مقامات عارفين اشارات را در يكى از اربعينهايش نوشت.
مىفرمود كه شيخ اشراق بعد از شيخ الرئيس مطلب تازهاى نياورد جز اينكه اصطلاحاتى را تغيير داد.
مىفرمود همانطور كه انسان به اقتضاى سنّش كه رو به بالا مىرود پوشاك خود را تغيير مىدهد خوراكش را نيز بايد تغيير دهد.
چون راه مىرفت مستقيم القامه مىرفت و سر به سوى بالا مىداشت و تا آخر اينچنين بود هيچ خميدگى و انحداب در او پديد نيامد. عمرش متجاوز از هفتاد بود عجب اينكه مويش پير بود و رويش جوان يعنى محاسنش سفيد بود و گونههايش سرخ.
حقا از نام و عنوان و شهرت تبرّى داشت چنانكه خود فرموده است:
دريغا كه در دام نامم هنوز
اسير خيالات خامم هنوز
تا آخر ابيات (صفحه ۳۸۵ كليات ديوانش).
بسيار خوش محضر بود و مع ذلك بيش از دو جمله مطايبه در آن مدّت مديد كه با او حشر داشتم در نظر ندارم بسيار عفّت كلام داشت از لغو اعراض مىفرمود، در مراقبت و حضور قوى بود حقا شاگرد آقا بزرگ حكيم و آقا شيخ اسد الله عارف يزدى بود.
چه بسيار پيش آمد كه در جلسه درس سخن را به جايى مىكشانيد كه از ما گريه مىگرفت، و اين فقط خصيصه ايشان بود.
در زمستانها در اطاق درسش نه كرسى بود و نه بخارى فقط يك چراغ لامپاى گردسوز و فرشى عتيق. و بعضى از شبها كه بسيار سرد مىشد منقل زير كرسى اطاق ديگر را كه عائلهاش بودند به اطاق درس مىآورد و خاكستر رويش را بكنار مىزد و بدان حال مىگذراند.
بسيار به فرزندانش علاقه داشت در شرح حالش كه در نغمه عشاق صفحه ۲۶۷ آورده معلوم مىگردد، علاوه اينكه به چشم مىديديم. قصيده حساميه را در فراق و مصيبت فرزند خود كه قصيده را به نام او منتسب كرده است سروده است و چه سوگ و ماتم و زارى دارد و مطلعش اين است:
اى مرغ من از چه ز آشيان رفتى
استاره شدى بر آسمان رفتى.
و مختمش اين است:
تا چند الهى از غمت نالد
زان شهر كه آمدى بدان رفتى
اين قصيده ۴۵ بيت است و بسيار شيواست
قصيده نظاميه را در نصيحت فرزند خود دوست بزرگوار فاضلم ثقة الاسلام نظام الدين الهى فرموده است، و مطلع آن اين است (ص ۳۵۳ ديوانش)
نظام من اى سرو باغ معانى
نظام من اى طاير آسمانى
و الحق قصيده غرّائى است و دستور العملى جامع مشتمل بر ۶۹ بيت كه هريك چون آب زلال است و يا سحر حلال. «هركس شنيد گفتا للّه درّ قائل»: مىفرمود خانه ما در هر شهرى ساخته است و آن عبارت از مدرسه است. خداى متعال درجاتش را عالى كند خيلى با مدرسه و طلّاب سرخوش بود و انس داشت.
و در مدرسه بر طلاب آشنا وارد مىشد و در اولين مرحله امكان عنان سخن را در دست مىگرفت و حضار را نصيحت مىكرد، بسيار بىقيد بود. روزى در خدمت جناب استاد بزرگوار حضرت آية الله علّامه طباطبائى صاحب تفسر قيّم الميزان أبقاه الله لأهل الايقان بودم فرمودند:
مرحوم قمشهاى بسيار بىقيد بودند، وقتى در مشهد رضوى (علیه السلام) در محفل مذاكره و مباحثه ما با كلاه شب خوابى آمد مردم پنداشتند كه او يك فرد عادى است.
مرحوم آقاى الهى قمشهاى كسى را نكوهش نكرده و كسى جز پيغمبر و آل پيغمبر و اساتيدش را نستوده و گاهى بعضى از بزرگان علما را نام برده است.
جناب علامه طباطبايى فرمودند كه فلانى (يكى از فضلاى تهران را نام برد) از من استاد طلبيد، بدو گفتم آقاى الهى قمشهاى كه او غير از اين ظاهر است.
احوالپرسى مرحوم الهى اين بود: حال سركار خوش است. و گاهى مىفرمود: حال شريف خوش است.
وقتى در تهران به بنده فرمودند:
حاضريد به عيادت آقاى آملى برويم (در آن وقت مرحوم آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سرّه الشريف سخت بيماربودند و به كسالت قلبى دچار بودند كه از حركت كردن و برخاستن و نشستن ممنوع بودند) گفتم از جان و دل افتخار دارم كه در خدمت شما باشم. در موعد معيّن و ساعت مقرّر به حضورش تشرّف حاصل كردم با هم بعيادت مرحوم آية الله آملى رفتيم اين بنده سبقت گرفت و در زد كسى گفت كيه؟ بنده بعادت زبان رائج گفتم آقا تشريف ندارند. مرحوم آقاى قمشهاى فرمودند چرا جانب نفى را گرفتهاى؟ و چون به حضور مرحوم آقاى آملى نشستيم، مرحوم آقاى قمشهاى از تعليقات و حواشى آقاى آملى بر حكمت منظومه حكيم متاله سبزوارى و از آثار علمى و قلمى او تحسين و تقدير كرد. اين بنده خام رو به آقاى آملى كرد و گفت: خداوند وجود شما را بسلامت بدارد. در جوابم فرمود: خداوند متعال وجود مرا بسلامت بدارد، وجود آقاى قمشهاى را بسلامت بدارد، وجود شما را بسلامت بدارد و همه علماى شيعه و همه شيعيان و همه مسلمانان را بسلامت بدارد و رحمت او شامل حال همه و همه شود كه شيخ الرئيس چه خوش فرمود: «استوسع رحمة الله».
اين فرمايش آقاى آملى چقدر برايم ارزش داشت و تا چقدر ادبم كرد. چون برخاستيم و از خانه بدر آمديم خواستم به همان سمتى كه آمديم برويم مرحوم آقاى قمشهاى به مطايبت فرمودند از سمت ديگر برويم تا تكرار در تجلّى نشود.
مرحوم آقاى قمشهاى مىفرمودند:
وقتى در يكى از مجالس مهم طهران كه هم سياسى بود و هم بعنوان جشن عروسى بنام شعراى شيعه و سنّى را دعوت كرده بودند، مرا نيز خواستند عذر آوردم و بالأخره ملزم به حضور شدم در آن جلسه هركس به مناسبت جشن عروسى اشعارش را مىخواند. از من نيز خواستند كه اشعارت را بخوان چون اكثر حضّار را سنّى ديدم قصيده غرّاى طغرائيه را (ص ۳۵۶ كليات ديوانش) كه ۷۶ بيت است از بدو تاختم به مدد غيبى بدون هيچ سكته و لكنت خواندم و چون به اين ابيات رسيدم
آئينه حسن اعظم ايزد
إلّا شه دين علىّ اعلى نيست
مولى است بر اهل دل پس از احمد
هركس نه غلام اوست مولى نيست
فرمان ولايتش خرد داند
اى مردم باخرد به شورى نيست
همه اهل مجلس از شيعه و سنّى طوعا أو كرها احسنت احسنت گفتند.
وقتى در مجلس درس در معنى ماء شارحه سخن به ميان آمد، مرحوم آقاى قمشهاى فرمودند: معنى آنچه بود؟ عرض كردم:
معنى ماء شارحه اين است
پاسخ پرسش نخستين است
خنديدند و فرمودند خوب به شعر درآوردى و خود دوباره شعر فوق را متبسّما مىخواند
حسنزاده معرّف الهى نمىشود الهى را بايد الهى معرّفى كند: (ص ۶۵۷ ديوانش)
پرسند الهى كيستى من عاشقى بىحوصله
آوارهاى بىخانمان ديوانهاى بىسلسله
پروانهاى پر سوخته شمع وفا افروخته
ز اهل صفا آموخته عشق و جنون و ولوله
مشتاق يار خويشتن حيران به كار خويشتن
دور از ديار خويشتن ياران هزاران مرحله
در راه آن دير آشنا من شمع جان كردم فنا
گه سوختم گه ساختم گريان و خندان بىگله
خنديم ما ديوانگان بر قصر خاك و خاكيان
آنسان كه ميخندد فلك بر آشيان چلچله
اى كعبه من روى تو وى قبله من سوى تو
كارم به راه كوى تو سعى و صفا و هروله
در راهت اى ماه حرم از شوق سر سازم قدم
خار مغيلان گر كند پاى دلم پر آبله
چون نالم از عشقت شبى با آه يا رب يا ربى
از خاك برخيزد فغان افتد به گردون زلزله
اى حاجيان اى حاجيان در كعبه و دير مغان
جوئيد كوى دلستان از عاشقان يكدله
گر عاشقى بىسيم و زر در راه او شام و سحر
ز آه دل و خون جگر برگير زاد و راحله
خواهم دلى مست خدا آزاد از نفس و هوا
از دام اين عالم رها، وز غير عشق حق بله
بشكن بت و قدّوس زن تكبير برناقوس زن
گامى براه دوست زن خوش با دراى قافله
زان زلف پرچين و شكن جانا خمى برهم مزن
كانجا دل شير فلك دارد به گردن سلسله
افروخت ماهى مهربان خوشتر ز خورشيد جهان
كز شور و وجد عاشقان افلاك دارد غلغله
گفتم الهى در غزل مدحى ز سلطان ازل
كان شه بچشم مرحمت بنوازد و بخشد صله
در حكمت الهى (ص ۱۵۴ ج ۱) چون بحث از عشق بعنوان يكى از كيفيات نفسانيه، به ميان آورد چنان است كه گويى غريبى به وطن رسيد، و تشنهاى به چشمهاى دست يافت. و در خاتمه همين بحث گويد: مبحث كيف و كيف نفسانى را به عشق كه خاتم هر بحث و منتهاى هر درس است ختم مىكنيم.
و در جلد دوم آن ص ۳۴۱ درباره شب و روز در تحت عنوان (منظره پر غوغاى شب و روز آسمان) چه غوغا مىكند.
در ص ۲۷۶ جلد اول آن در معنى تصوّف فرمايد:
بطور كلّى اگر معنى تصوّف و صوفى عالمان ربّانى هستند كه داراى مقام معرفة الله و تخلّق به اخلاق الله و تهذيب نفس به عبادت و رياضت و مجاهده است و مخالفت هواى نفس و تزكيه روح و پاك ساختن دل از عشق و محبت ما سوى الله است و هدايت و تربيت خلق به معرفت و خداشناسى و اخلاق حسنه و علم و عمل خالص و ذكر و فكر در اسماء و اوصاف الهى است و ترك شهوات حيوانى و فضولات دنيوى و احسان و خدمت بىريا به خلق است و دستگيرى از بيچارگان و اعانت مظلومان و ارشاد گمراهان وادى توحيد و خداشناسى است بحقيقت آنان شاگردان عالى مدرسه انبيا و اين طريقه قرآن و مدرسه قرآن است كه خلق را بر آن دعوت فرموده و پيروى حقيقى چون اصحاب صفه از رسول اكرم و اوصياى اوست صلوات الله عليهم اجمعين.
ليكن بايد دانست كه مصداق تصوّف و صوفى و عارف بالله باين معنى نادرى را در دوران عالم مىتوان يافت مانند زيد و اويس قرن و كميل و ميثم و خواجه ربيع و ابو بصير و هشام حكم و پسر ادهم و امثالهم در زمان ابو نصر و ابو على و ابو الحسن و ابو سعيد ابو الخير و خواجه طوسى و محيى الدين و عارف رومى و سنائى و حافظ و سعدى و شيخ اشراق و صدرا و فيض و حكيم سبزوارى بودهاند و يا اينان خود از آن عارفان و صوفيان صفايند.
اما امروز كه اثرى از آن عالمان عارف صاحب سرّ امام كمتر يافت مىشود خداى ما را به آن خداپرستان واقعى ره نمايد و به مقام شامخ آنان برساند كه آنها انسان حقيقى و خضر و موساى عقل و زنده به آب حيات معرفة اللهاند.
و اگر معنى صوفى و تصوّف عبارت از ادّعاى دروغ مقام ولايت است و نيابت خاصّه به هواى نفس و حبّ رياست و خرقهبازى و سالوسى و ريا و دكّاندارى و فريب دادن مردم سادهلوح (در عين حال مشتاق معارف حقه) و تشكّلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخيّلات بر مردم زودباور به ادّعاى كرامات دروغ كه عارف براستى گويد:
صوفى نهاد دام و سر حقّه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد
تا بالنتيجه از لذّات حيوانى و شهوت دنيوى كاملا برخوردار گردند و به افسون و فريب جمعى را گرد خود به نام فقر و درويشى و ارشاد جمع كرده و دكّانى از آيات و
اخبار عرفانى و گفتار نظم و نثر بزرگان حكماء و علماى ربّانى باز كنند و حرف مردان خدا را بدزدند براى متاع دكان خود چنانكه عارف قيّومى ملّاى رومى فرمايد.
چند دزدى حرف مردان خدا
تا فروشى و ستانى مرحبا
و آه و نالههاى شيطانى و نفسهاى سرد بىحقيقت كشيدن و خلسه و رعشه ريا و خودنمايى براى آنكه در دلهاى مردم ساده دل جاى گرفته و از دنياى آن بهره گيرند و بر آنها به افسون و نيرنگ ذكر قلبى و سخنان ذوقى القاء كنند و از آخرت و مقامات اولياء و مراتب سعادت روحانى سخن گويند و خودشان جز سعادت مادّى و لذّات فانى بدن دنيوى به جايى معتقد نباشند.
دائم به فكر آنكه ثروتمندى را به دام آرند و از مال او و ارادات او تمتّع و اعتبارى يابند و در مريدان هيچ تأثير كمال نفس و صفاى روح و خداشناسى و خداپرستى و تقوى نداشته بلكه تنها به رعونت و خودپسندى و رياكارى و كبر و نخوت آنها بيفزايند و مردم را از استعداد فطرى توحيد و شوق ذاتى معرفة الله خارج كرده به وادى ضلالت و راه ريا و سمعت كشند و اينگونه صوفى در هر دوره بسيار بوده و هستند ضعف الطالب و المطلوب، گر اين است معنى صوفى صد نفرين حق بر اين مردم باد كه بدنامكننده نكونامان عالمند. و از حديث حضرت على (علیه السلام) در اصول كافى در بيان تقسيم علماء به علماى حقيقى متّقى خداپرست مخالف هواى نفس كه هادى و خيرخواه و خدمتگزاران معنوى خلقند، و ديگر علماى ظاهرى مدّعى رياكار و مجادل و رياست طلب و طالب جاه و جلال دنيوى كه مضلّ و گمراهكننده مردماند اين دو معنى را كه در تصوّف گفتيم بخوبى توان دريافت. جعلنا الله من العلماء العاملين الربانيّين و اعاذنا الله من شر شياطين الجن و الانس اجمعين بجاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) و آله الطاهرين.
و در ص ۳۱۵ جلد اول آن درباره معاد فرمايد:
اقوال در مسئله معاد
اقوال در مسئله معاد بر سه قول كلّى است ۱- معاد جسمانى فقط ۲- معاد روحانى فقط ۳- معاد جسمانى و روحانى هر دو.
قول اول عقيده مليّين غير اسلام و عوام است إلّا ما شذّ و ندر كه عوام خلق آن عالم را فقط دار لذّات جسمانى از اكل و شرب و نكاح و ساير لذّات بدنى دانند.
قول دوم قول حكماى غير اسلام و قبل از اسلام است كه آنجهان را دار لذّات عقلى و نشأه كمال و سعادت و ابتهاج و نشاط روحانى دانند و روح را در عالم تجرّد برتر از تعلّق به اجسام و توجّه به لذّات جسمانى شناسند.
قول سوم قول حكماى اسلام و علماى ربّانى و همه محققين از متكلّمين و محدّثين و فقهاء ما رضوان الله عليهم اجمعين است. و مىتوان گفت قول به معادين جسمانى و روحانى عقيده اسلام و همه مسلمين است إلّا ما شذّ و ندر كه جسمانى فقط دانند و عقيده نگارنده نيز هر دو معاد جسمانى و روحانى است و ادلّه ما ناظر به اين عقيده است يعنى در آن جهان آخرت و بهشت ابد هم لذّات جسمانى است از طعام و شراب و نكاح و مناظر زيبا و صور حسناء و ابتهاجات و نشاط بىحدّ و هرگونه لذّت كه در اين جهان است در آنجا بطور اتمّ و اكمل و أشدّ و اقوى از اينجا خواهد بود، منتهاى امر در اين عالم لذّات منقطع و فانى و مشوب به آلام است و آنجا لذّاتش دائم اكلها دائم و ظلّها و بدون مزاحم و بىملال و كدورت و خالص و صرف لذّت است فيها ما تشتهى الانفس و تلذّ الأعين. و هم لذّات روحانى در بهشت معرفت به لقاى حسن مطلق الهى و شهود آن جمال اعظم نامتناهى و شراب و سكر حيرت در مشاهده او كه لذّت ملائكه مهيمن و روحانيين است كه فوق هرگونه لذّت حسّى و خيالى است براى نفوس قدسيه حاصل است، و نفوس برحسب درجات معرفت و اعمال صالح در آن دو بهشت (بهشت لقاى منعم و بهشت نعمت دائم) درجات مختلف دارند درجات بعضها فوق بعض انتهى كلامه الشريف.
مرحوم استاد الهى قمشهاى يكى از نوادر روزگار بود به ارتحال خود دل اهل الله را سوگوار كرد. در هجران اينگونه بزرگان بايد گفت: اى دريغا عالمى. اگر چه به نصّ لاريبى تنزيل آسمانى و حكم محكم فرقان محمّدى (ص) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها [۴] ولى به قول عارف معروف مجدود بن آدم سنائى غزنوى رحمة الله تعالى عليه:
هر خسى از رنگ و گفتارى بدين ره كى رسد
درد بايد صبر سوز و مرد بايد گامزن
قرنها بايد كه تا يك كودكى از لطف طبع
عالمى گويا شود يا فاضلى صاحب سخن
سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
صدق و اخلاص و درستى بايد و عمر دراز
تا قرين حق شود صاحب قرانى در قرن
الهى سحرى بود. الهى شب با ستارگان گفتگو داشت. الهى را مناجاتهاى آتش سوز است. الهى گريهها داشت. الهى عالم ربّانى بود. الهى اهل ايقان بود.
الهى مفسّر قرآن بود. الهى سوز و گداز داشت. الهى راز و نياز داشت. الهى مراقب بود. الهى عارف بود. الهى عاشق بود. الهى مهربان بود و حسنزاده را آرام جان بود.
الهى محب خالص پيغمبر و آل پيغمبر بود. الهى صاحب تأليفات بود. الهى نغمه حسينى بسرود. الهى تربيت شده آقا بزرگ حكيم و عارف يزدى بود. الهى الهى بود.
الهى بيش از هفتاد سال در اين نشأه بزيست و غريب بود، موت الغريب شهادة، الاسلام بدا غريبا و سيعود غريبا كما بدا فطوبى للغرباء.
سلطان ملك عشقم و جانانم آرزوست
نالان درد هجرم و درمانم آرزوست
تا دل كند نظاره آن حسن دل فريب
از ديده محو جلوه خوبانم آرزوست
من مرغم باغ عالم قدسم الهيا
زان آشيان بگلشن رضوانم آرزوست
سهشنبه ۱۷/ ج ۱/ ۱۳۹۳ ه ق- ۲۹/ ۳/ ۱۳۵۲ ه ش
قم- حسن حسنزاده آملى
پانویس
۱. (ص ۱۲۴ ج ۲ من الوافى)
۲. (سوره مجادله ۱۲)
۳. (سوره بقره ۲۷۰)
۴. (سوره بقره ۱۰۷)