وفات عالم زاهد پارسا شیخ«مرتضی زاهد» (1331 ش)
تاریخ وقوع:
2 خرداد
یکی از شخصیتهای بسیار ممتاز و برجسته ای هستند که در دوره رضا خان سهم بسیار ارزشمند و کم نظیری در تعلیم ، پرورش و زنده نگهداشتن اعتقادات مذهبی مردم داشتند . جناب زاهد بر اثر تزکیه نفس به آن چنان درجه ای از نورانیت و صفای باطن رسیده بود که بسیاری از علمای آن زمان مصاحبت با ایشان را مغتنم می شمردند . اگرچه به دلیل گذشت روزگار و درگذشت بسیاری از شاگردان و همراهان ایشان دسترسی به زندگینامه و سیره کامل ایشان ممکن نیست ، اما همین مقدار نیز که توسط مولف محترم کتاب ” آقا شیخ مرتضای زاهد ” جمع آوری شده مغتنم و بسیار ارزشنمد است . آشنایی با شخصیت بزرگی که اگر چه بدلیل پاره ای از ملاحظات تحصیلات خود را تا سطح اجتهاد ادامه نداد ، لیکن در امر تعلیم و تربیت آنچنان درخشان و بی بدلیل عمل نمود که امثال ” آقا سید کریم پینه دوز ” از محضر ایشان کسب فیض نموده و به مقامی نائل می شوند که امکان ملاقات قطب عالم ” حضرت حجت ابن الحسن العسگری “ و تشرف پی در پی به خدمت آن وجود مقدس ، برایشان ممکن می گردد.
شیخ مرتضی زاهد در سال ۱۲۴۷ هجری شمسی در تهران، در محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود . پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردی روحانی و یکی از واعظان و روضه خوانهای توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا که به او « مجدالذاکرین » لقب داده بودند. بنابر آنچه که در ششمین جلد از کتاب گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا میگیرد و آن گاه به صورت رسمی از طلبههای مدرسه مروی تهران میشود. او درسهای معروف به « سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، بهره می برد و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالکریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری استفاده میبرد.
اگر چه که ایشان اساتیدی چون آقا سیدعبدالکریم لاهیجی ( حکایت آیت الله لاهیجی در پیشگفتار همین بخش از نظر شما گذشت ) و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛ اما در زندگی خودش را فقط یک واعظ و روضه خوان ساده میدانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز میکرده است؛ حتی منبرها و روضههایش را هم از روی کتاب برای مردم میخوانده است! بهر حال از آن چنان استادی، چنین شاگردی بیادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.
شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود که باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه خوانی برای مردم کوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد. او سالها در یکی از شبستانهای مسجد جامع، واقع در بازار تهران، همیشه یکی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت میپرداخت تا هر کس نتوانسته است در دیگر نمازهای جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.
او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف کرده بود و کمتر روزی بود که آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانهاش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده میبردند. مرحوم آیت الله شیخ مهدی معزّی که خودش از علمای اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود می گفت: « در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت بیشتر از بقیه ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند … یکی از آن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود. »
نوه ایشان نقل میکند:
مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود: « من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد میرسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.» شیخ مرتضی زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خویش با دقت و وسواس فراوان مقید به حضور و راه اندازی جلسات مذهبی و تعلیم و تربیت بود و همانطور که در آینده خواهد آمد ، برای عدم وقفه در این مسیر حتی به مسافرت هم نمی رفتند ، با اینکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصی که ایشان را به دوش می گرفت خود را به این مجالس می رساندند.
جناب حاج آقای جاودان در رابطه با سیره جدش مرحوم شیخ مرتضی زاهد، نقل می کنند: « روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه کامل بر انجام واجبات و ترک محرمات نبوده است. »
سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد ۱۳۳۱ه.ش دعوت حق را لبیک گفت. حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز کمک میکرد. ایشان نقل می کنند: در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال ۱۳۳۱ هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم . کم کم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم که میگفت: « خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».
یک هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد ۱۳۳۱ آقا شیخ مرتضی، فقط کمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی که در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نکند تا آن روز را، آقا استراحت کند و به جلسه خانه آقای کسایی نرود.آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند. آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود. همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت: « عجب! خدا را شکر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام هم شیر بود.» ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند. آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت کند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند. حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور کرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:
« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیهالسلام در دهان آقا شیخ مرتضی است و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی که دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یکی از جلساتش آماده کند جانش را به جان آفرین تسلیم کرد. » دفن پیکر ایشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نیز حاوی تذکر و عبرت است : « یکی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به کربلای امام حسین علیهالسلام حمل و دفن کنند. آنها با تمام امکاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند؛ ولی هر چه تلاش می کنند موفق نمی شوند. پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در همین ایران به خاک بسپارند. آن مرحوم دفن میشود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به کربلا، به دست فرزندانش می رسد. در همان روزها آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می کنند. و بدین ترتیب، جنازه آن عبد صالح و پرهیزکار و خداترس به کربلا حمل میشود و در صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام دفن میشود و سیر برزخی را در آن حریم ملکوتی آغاز میکند. »
آقای حاج حسن محمدی می گفت: « من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت. آن شب جمعی از مومنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شستشو و غسل و کفن می کردند. من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد. من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود. آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است! در واقع نوعی نورباران بود نورها می آمدند و می رفتند! این نورافشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به این صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.
آن شب وقتی این نورافشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم. دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شستشوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت و هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هرچه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم، او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرک من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم. »
آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی نقل می کنند: مرحوم پدرم می گفت:
« چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل علیه السلام واقع است زیاد حاضر می شدم. یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگوی با من را باز کرد و گفت:
جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد. »به غیر از پدر آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده اند. نقل است ایشان جنازه سالم شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رویت کرده است.
همچنین حاج آقا سیبویه نیز در این رابطه می فرمودند:
« جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام، به خاک سپرده اند. ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می شکافتند.
اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است! »
وفات «مرتضی زاهد» (1331 ش) (۲۸ شعبان ۱۳۷۱ق)