داستان اخراج از عراق در سال 1350 - اخراج حدود هشت هزار ایرانی از خاک عراق توسط دولت عراق (1350ش)

داستان اخراج از عراق در سال 1350

تاریخ وقوع: اخراج حدود هشت هزار ایرانی از خاک عراق توسط دولت عراق (1350ش)
داستان اخراج از عراق در سال 1350
نویسنده محمدجواد تسخیری (تنکابنی):
سال 1350 اختلافات مرزی ایران و عراق شدت گرفت. موارد اختلاف بین دو کشور در رابطه با رود خانه شط العرب و اروند کنار و بعضی از نقاط مرزی و موادر دیگر  بود که باعث شد تا روابط میان حکومت بعثی عراق به ریاست احمد حسن البکر و کشور شاهنشاهی ایران که محمد رضا پهلوی حکومت طاغوتی داشت بشدت تیره گردد.
از طرفی شاه ایران قصد داشت جشنهای دو هزار و پاصد ساله شاهنشاهی و مراسم تاجگذاری در روز 6 بهمن 1350 برگزار نماید. و در این رابطه از تمام پادشاهان و روسای جمهور جهان جهت شرکت در جشنهای مذکور دعوت بعمل آورد. اما به جهت اختلاف با دولت عراق از رئیس جمهور عراق دعوت بعمل نیاورد و این مسئله باعث رنجش و آزار دولت بعثی عراق شد.
در مقابل دولت عراق جهت انتقام و اخلال در مراسم جشنهای شاهنشاهی، تصمیم گرفت هزاران نفر از اتباع ایرانی ساکن در عراق که اکثرا طلبه های علوم دینی که سالها مشغول به تحصیل در حوزه علمیه بزرگ شهر مقدس نجف بودند از عراق اخراج کند.
تقریبا در روز های 23 یا 24 دی ماه 1350 بود که دولت بعثی عراق در یک بیانیه رسمی و وحشناک و عجیب و غریب اعلام کرد کلیه اتباع ایرانی حد اکثر تا یک هفته می بایستی از عراق بیرون بروند. و پس از این مهلت یک هفته ای دولت هیچ مسئولیتی در قبال جان، مال و ناموس اتباع ایرانی ندارد و حتی کسانی که در این مدت بیرون نروند مجازات سختی خواهد نمود.
کل مردم عراق از حرکت و تصمیم حکومت بعثی غافلگیر شدند خصوصا شیعیان عراق زیرا اکثر مردم سالها در کنار ایرانیان زندگی مسالمت آمیز و دوستانه داشتند و بعضا باهم روابط خانوادگی برقرار نموده و در حال تعامل و داد و ستد بودند . من در آن سال 15 سال داشتم و در دبیرستانی بنام (مدرسه النجف ) که عرب زبان بود مشغول تحصیل بودم .
لازم به ذکر است اکثر اتباع ایرانی در مجتمع آموزشی که از سوی دولت شاه تاسیس نموده است و به زبان فارسی تدریس می شد به تحصیل اشتغال داشتند. در این زمینه خاطراتی دارم که در جای خود ذکر خواهم نمود فقط این نکته را یاد آوری می کنم، پدر مرحوم حضرت ایت الله شیخ علی اکبر تسخیری (تنکابنی) (رحمه الله علیه) به جهت اینکه هر روز صبح در آن مدرسه سرود شاهنشاهی سروده می شد و  کلیه دانش آموزان می بایستی آن سرود را تکرار کنند و همچنین بودن عکسهای شاه و فرح و و لیعهد در آن مدرسه و بعضی از مسائل سیاسی دیگر از ثبت نام ما در آن مدرسه صرفنظر نمود و مجبور شد فرزندان خود را در یک مدرسه مذهبی که به زبان عربی تدریس می کند ثبت نام نماید.
خلاصه در آن وضعیت اکثر ایرانیها که اکثرا از طلبه ها و علمای بزرگ حوزه علمیه نجف بودند سرا سیمه به دنبال راه چاره در این مدت کوتاه شدند . بعضی ها بناچار مخالفت نموده و در عراق ماندند و خطر ماندن را پذیرفتند و بعضی دیگر  با کمک مرحوم ایت الله العظمی خویی از دولت عراق خواستار مهلت شدند که عده آنها بسیار محدود و در یک لیست مخصوص بود که از جمله آنها دادماد ما ایت الله سید محسن حسینی امینی بود.
اما پدر  مرحومم که اهل التماس و خواهش از هیچکس نبود مجبور شد در این مدت مقرر دست بکار شود و ضمن فروش بعضی از اثاث منزل و فروش مغازه خیاطی (به ثمن بخس) که متعلق به برادر بزرگم ( شهید محمد حسین تسخیری ) بود و تهیه وسیله نقلیه اتوبوس ولوو قدیمی ( قچمه) و بار نمودند اثاثیه های ضروری منزل به همراه خواهر و هفت نفر دیگر از برادرانم شهر مقدس نجف اشرف که ما در آن زاده شدیم ترک نموده و عازم مرز ایران و عراق در منطقه خسروی شدیم.
یکی از علتهای دیگر که عجله داشتیم  هر چه زودتر از عراق خارج شویم علاوه  بر نجات حاج اقای تسخیری از خطر دستگیری دوباره، دیدن برادر دیگر  اقای (شهید) محمد حسین تسخیری بود که سه ماه قبل از آن تاریخ توسط  بعثیها دستگیر و از عراق اخراج شده بود. و نحوه دستگیری آن شهید توسط بعثیها خود حکایتی درد ناک می باشد . نامبرده که خیاط بود و تا اخر شب در مغازه خیاطی خود مشغول بکار بود و معمولا جهت راحتی با زیر شلواری کار می کرد با همان حالت او را دستگیر نموده و پس از چند روز زندان و شکنجه با وضعیت ضد انسانی از عراق اخراج کردند.
دو روز قبل از خروج ما از نجف من و دیگر برادرانم مجبور شدیم از مدرسه محل تحصیل خود خداحافظی کنیم. که طی مراسم فراموش نشدنی و با حالت کریه و زاری من از دوستانم در کلاس و سایر دوستان دیگر که در آن مدرسه بودند از همدیگر خداحافظی کردیم.
در این خصوص از سوی چند نفر از همکلاسی ها و معلمان هدیه به من دادند. لازم به ذکر است از جمله معلمان من در آن مدرسه دایی من اقای سید محمود حسینی که معلم شیمی ما بود. نامبرده تا این لحظه که من این خاطرات می نویسم ساکن شهر مقدس کاظمین می باشد و امروزه ما با هم رفت و امد داریم.
از طرفی ما واقعا نمی دانستیم که ایا خوشحال یا ناراحت هستیم، زیرا  از یک طرف شهر مقدس و زادگاه ما یعنی نجف اشرف را ترک و رها می کنیم و از سوی  دیگر  ما  به سوی وطن اصلی خودمان یعنی ایران همان کشوری که به آن تعلق داریم  برمی گردیم تا حد اقل دیگر به ما خارجی نگویند یا از سوی عربها نجف و عراق به طعنه عجم و ایرانی برو به خانه ات به ما نگویند.
ساعتهای و لحظات خیلی سخت را می گذراندیم ولی حد اقل فرار از عذاب و شکنجه بعثیها و حتی اعدام که در انتظار ما یا حد اقل در انتظار برادر بزرگ حاج آقای تسخیری که تازه از زندان بعثی ها بنام قصر النهایه آزاد شده بود،  این تسلی و دلداری به می داد که زیاد به فکر وضعیت فعلی خودمان نبودیم و فقط خدا را شکر می کردیم که از دست بعثیهای کافر فرار کردیم.
زیرا رزیم بعث تا لحظات اخر در جستجوی اخوی بزرگ حاج اقای تسخیری بود تا او را دوباره به زندان برگرداند یا حتی او را به اعدام محکوم کند. مانند خیلی از دوستان او که متاسفانه پس از آزادی ظاهری آنها چند روز بعد دوباره دستگیر و اعدام شدند. البته بعثیها حتی تا مرز ایران و عراق امدند و به دنبال او در جستجو بودند اما با عنایت الهی چشمشان کور بود و نتوانستند او را پیدا کنند و به سلامت از مرز خارج شد.
خلاصه اتوبوس بعد از چند ساعت به مرز خسروی رسیدیم و خوشحال بودیم پس از طی تشریفات قانونی و سریع و بعد چند ساعت بتوانیم وارد خاک ایران شویم و در انتظار پایان سختیها بودیم  اما چشمتان روز بد نبیند .. !!
ما دو بار با مرحوم پدر به ایران سفر کرده بودیم و آن هم در سه ماهه تعطیلات تابستان و هوا معمولا گرم بود. سفر ما به شهر رامسر و در نهایت به ییلاق خوش آب و هوا بنام جواهرده بود . تا از دست گرمای نجف و حتی هوای شرجی رامسر فرار کنیم.
ما تقریبا اول بهمن به مرز خسروی رسیدیم زمستان و هوا خیلی سرد و برف زیادی در گوهها و بعضی از مناطق باریده بود . ما هم آمادگی کامل جهت مقابله با سرما را نداشتیم خصوصا بعدا فهمیدیم دولت ایران قصد ندارد به زودی ما را به داخل راه دهد زیرا تصور می کرد که رزیم بعثی عراق همراه با هزاران ایرانی که از عراق اخراج کرد چند خراب کار هم فرستاده تا در امر جشنهای دوهزار و پانصد ساله تاجگذاری شاه خرابکاری و اخلال کنند.
تقریبا نه روز در مرز با آن همه سختی ها بودیم تامین غذا هم بعهده صلیب سرخ جهانی بود که با غذای نان و خرما و بعضی وقتها کتلت و مانند آن از هزاران مهاجر و رانده شده از عراق پذیرایی می کرد.
حدود تقریبی کسانی که در مرز بودند هفتاد هزار نفر بود. جمعیتی متشکل از از روحانیون و علمای بزرگ مانند ایت الله طبسی، ایت الله شیخ مجتبی لنکرانی ، ایت الله فیروز ابادی صاحب کتاب [فضایل خمسه فی الصحاح السته] و خیلی از علمای دیگر و همچنین بعضی از آنها کسبه و تاجر  و بعضی هم از کردهای فیلی ( به کردهای شیعه ساکن بغداد و اصلشان از مهران و کرمانشاه کردهای فیلی گویند) و سایر طبقات مردم بودند.
صحنه های زشت و زیبا زیادی در آن صحرا و در آن سرما و در آن 9 روز اتفاق افتاد که مجالی برای ذکر آنها در این نوشته نیست.
بیکاری و سرگردانی جوانان و سایر طبقات مردم بودن بعضی از افراد و خانواده های غیر معمولی باعث شد تا صحنه های غیر اخلاقی زیاد در آن صحرای بی آب و علف بوجود اید.
پس از پایان جشنهای تاجگذاری و رفتن کلیه میهمانان مهم خارجی که تقریبا روز 9 بهمن ماه بود دولت تصمیم گرفت ایرانیهای اخراجی از عراق را طی تشریفات ویژه پپذیرد . که ابتدا آنها به اردوگاهای مخصوص اعزام و بعد پس از طی تشریفات امنیتی و اداری آنها در شهرهای مختلف تقسیم می نمود. یا بعضی توسط فامیل و آشنا به محلهای خودشان هدایت می شدند. البته به جهت احترامی ظاهری که به علما و روحانیون داشت آنها را مستقیم به قم اعزام می کرد.
یک اتفاق جالب در موقع رفتن اتوبوسها از مرز عراق به مرز ایران افتاد این است که اتوبوسهایی که از مرز عراق به سوی مرز ایران می رفتند توسط ماموران و بعثیها شعار علیه شاه می نوشتند و همان اتوبوس وقتی به مرز عراق برمی گشتند شعار های علیه صدام نوشته بود.
شب در محلهای ویژه در مرز خسروی استراحت کردیم و صبح فردا روز 9 بهمن به طرف قم حرکت کردیم، شب که به قم رسیدیم در مسجد ابشار روبروی پل اهنچی قم مستقر شدیم و پس از دو روز که در آن مسجد بودیم توانستیم خانه ای را اجاره کنیم و در قم مستقر و به زندگی ادامه دهیم.
خیلی از مردم در آن روزها برای کمک به آوارگان بسیج شدند و دولت شاه به همین بهانه توانست کمکها و پولهای زیادی از مردم ایران و سایر کشورهای جهان جمع آوری نماید که من مطمئن هستم فقط قسمتی از آن کمک ها در اختیار رانده شدگان قرار داد.
مرحوم آقای فلسفی واعظ و خطیب توانا که پس از مدتها ممنوع المنبر بود جهت جمع آوری کمکهای مردمی به منبر رفت و مردم را جهت کمک به آوارگان ایرانی که از عراق اخراج شده بودند تشویق می نمود.
یادم هست در هر کوی و برزن خصوصا سر چهار راه ها چادرهای جمع اوری کمکهای مردمی بر پا بود و مردم با عشق و علاقه کمک می کردند.
مـنـبـع
کلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به پورتال انهار میباشد.

این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس