شهادت محمد حسين فهميده (۱۳۵۹ ش)
تاریخ وقوع:
۸ آبان
رهـبـر مـا آن طـفـل دوازده سـاله اى اسـت كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است ، با نارنجك ، خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.
امام خمينى (ره)
شـهـيـد فـهـمـيده يكى از هزاران نونهال ، و دانش آموز بسيجى كشور است كه با نثار خون خود بر طراوت و سرخى خون شهداى انقلاب اسلامى و جنگ تـحـمـيـلى افـزود. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانـى خـود را در حـالى سـپـرى كـرد كـه هـر روز آن هـمـراه حـادثـه اى بـود كـه در شـكـل گـيـرى شـخـصـيـت او مـؤ ثـر واقـع مـى شـد. او بـا سـرمـايـه عـظـيـمـى از فـهـم و درك انـقـلابـى و اسـلامـى بـه دنبال طوفان حوادث انقلاب ، وارد جنگ شد و با وجود سن كم ، خود را به خونين شهر قهرمان رسانيد و با اقدامى آگاهانه و شجاعانه ، نام خود را در دفتر شهيدان زنده تاريخ ثبت كرد.
از آنـجـا كـه ايـن دانـش آمـوز رزمـنـده بـسـيـجـى ، بـا ايـمـان و بـيـنـش عـمـيـق و اسـتـوار در جـنـگ بـا دشـمـن پـيـش قـدم ، و بـا نـيل به شهادت ، درس شجاعت فداكارى و مقاومت را به همه بسيجيان و امت حزب الله آموخت ، امام بزرگوارمان از اين نوجوان 12 ساله به عنوان رهبر ياد فرموده و بدين گونه نام و ياد او منشاء حماسه هاى بزرگ شده و تحول عظيمى در شيوه هاى دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام ايجاد كرد و راه پـيـروزى و سـرافـرازى را يـكـى پـس از ديـگرى ، هموار ساخت . امروز شهيد فهميده بحق الگوى شايسته اى براى دانش آموزان بسيجى و جوانان و نـوجـوانـان كـشـور مـى بـاشـد و يـاد آورى ايـن حـمـاسـه مى تواند ياد آور دوران دفاع مقدس و ارزشهاى والاى آن زمان باشد. رهبر معظم انقلاب ، مى فرمايند:
زنده نگهداشتن ياد حادثه شهادت دانش آموز بسيجى ، شهيد فهميده از اصالتهاى دفاع مقدس مى باشد.
وى فـرزنـد مـحـمـد تـقـى است كه ، در خانواده اى مذهبى در يكى از روزهاى بهارى ارديبهشت ماه ۱۳۴۶ (مصادف با سوم محرم ) در شهر خون و قيام در خـانه اى محقر و كوچك در محله پامنار قم چشم به جهان گشود. دوران كودكى را همراه ساير فرزندان خانواده و در كنار برادرش داود كه وى نيز سه سـال بـعـد از شـهـادت مـحـمـد حسين به فوز شهادت نايل آمد، با صفا و صميميت و در زير سايه محبت و توجه پدر و مادرى مهربان ، سپرى كرد. در سـال ۱۳۵۲، بـه مـدرسـه رفـت و كـلاس اول تـا چـهـارم ابـتـدايـى را بـا يـك مـعـلم روحـانـى طـى كـرد. سـال پـنـجـم ابـتـدايـى و اول و دوم راهـنـمـايـى را به دليل انتقال خانواده اش به كرج در دو مدرسه در اين شهر گذراند. در همين دوران بود كه به واسطه حوادث انقلاب ، روح وى نيز مانند ميليونها جوان و نوجوان ديگر كشور، دچار تحولات عظيمى گرديد. شخصيت او با داشتن خانواده اى متدين و مـذهـبـى و شـرايـط خـاص شـهـر مـقـدس قـم و نـيـز زمـيـنـه مـسـاعـد روحـى بـه گـونـه اى شكل گرفت كه سرشار از دين و فرهنگ غنى اسلامى بود. مقام معظم رهبرى در ديدار با خانواده او به اين مطلب اشاره كرده و در رابطه با فداكارى و شجاعت او فرمودند:
((بروز چنين حوادثى كه از تربيت صحيح و اصالتهاى خانوادگى است ، صرفا در محيطهاى اسلامى جلوه گرى و نور افشانى مى كند.))
از عـوامـل مـهـم ديـگـر در شـكـل گـيـرى شـخـصـيـت او، نـوارهـا و اعـلامـيـه هـاى امـام (ره ) بـود كـه قبل از انقلاب به دست او مى رسيد.
شـهـيـد فـهميده نوجوانى خوش بر خورد، شجاع ، فعال ، كوشا و به مطالعه علاقه زيادى داشت و با وجود اينكه به سن تكليف نرسيده بود، نماز مـى خـوانـد و احـترام خاصى براى والدينش قايل بود و هر گز به آنها بى احترامى نمى كرد. شيفته و عاشق امام (ره ) بود و با تمام وجود سعى در اجـراى فـرامين امام (ره ) داشت . او مى گفت : ((امام هر چه اراده كند همان را انجام خواهم داد و من تسليم او هستم .)) هنگام ورود امام (ره ) به ايران به دليل مصدوم بودن ، موفق به زيارت امام (ره ) نگرديد، اما پس از بهبودى در اولين فرصت به شهر مقدس قم رفته و موفق به ديدار شد.
عزيمت به سوى جهاد
فهميده دوازده ساله بود كه حوادث كردستان اتفاق افتاد.
او كـه عـشـق انـقـلاب و امـام (ره ) را در سـر داشـت ، خـود را بـه كـردسـتـان رسـانـد ولى بـه دليـل كـمـى سـن ، بـرادران كميته او را باز مى گردانند و در صدد بر مى آيند كه در حضور مادرش از او تعهد بگيرند كه ديگر از شهرستان كرج خارج نشود. ولى او رضايت نمى دهد و خطاب به آنان مى گويد كه خودتان را زحمت ندهيد. اگر امام بگويد، به هر كجا كه باشد، آماده رفتن هستم . من بايد به مملكت خدمت كنم و اضافه مى كند: ((من نمى نويسم و اگر بنويسم حرفى دروغ زده ام .)) حتى با تهديد به زندان حاضر نمى شود تعهد بدهد و بالاخره تنها از مادرش امضا مى گيرند.
در هـمـان روزهـاى نـخـسـت جـنـگ تـحـميلى محمد حسين تصميم مى گيرد كه به جبهه برود و با متجاوزان بعثى بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بين دوسـتـانـش مى افكند. در يكى از بيمارستانهاى كرج خود را به يكى از دوستانش كه بسترى بود، مى رساند و با او خداحافظى مى كند و از جبهه و جنگ و حفظ انقلاب براى او مى گويد و تكليف الهى خود را گوشزد مى كند.
يـك روز كـه بـه بـهـانـه خـريـد نـان از مـنـزل خـارج شـده بـود، مـبـلغ ۵۰ تـومـان را بـه دوسـتـش مـى دهـد و از او مـى خـواهد كه نان را بخرد و به منزل آنها ببرد و تصميم خود را براى رفتن به خوزستان به او مى گويد و از وى مى خواهد كه تا سه روز به خانواده اش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس آنها را مطلع كند. دوست او يكى دو روز بعد خبر را چنينى مى دهد كه :
((من رفتم جبه نگران من نباشيد.))
در تـهـران يـكـى از بـرادران پـاسـدار كـمـيـتـه مـتـوجـه تـصـمـيـم او شـده و بـا تـوجـه بـه سـن و سـال كـم او با وى صحبت و سعى مى كند او را از تصميم خويش منصرف نمايد، اما موفق نمى شود. شهيد فهيمده كه در عزم خود راسخ بود ، خود را بـه شـهرهاى جنوب كشور مى رسند و هر چه تلاش مى كند كه همراه گروه يا دسته اى كه عازم خطوط مقدم جبهه هستند، برود، موفق نمى شود تا با گـروهـى از دانـشـجويان انقلابى دانشكده افسرى بر خورد كرده و به نزد فرمانده آنان مى رود و از او مى خواهد كه وى را با خود ببرند. فرمانده امـتـنـاع مى كند، اما شهيد فهيمده آنقدر اصرار مى كند تا فرمانده را متقاعد مى كند كه براى كه پيش مى آيد حسين پيشقدم شده و استعداد و قابليت خود را در همه كارها نشان مى دهد و به دليل همين چابكى و زرنگى و كوچكى قدش به ((حسين ريزه )) مشهور مى شود.
در هـمـيـن مـدت كـوتـاه حـضـور در خـرمـشـهـر بـا دوسـتـى كـه در آنـجا پيدا كرده بود ، يعنى محمد رضا شمس ، هر دو مجروح مى شوند و آن دو را به بـيـمـارسـتـان مـنـتـقـل مـى كـنـنـد و على رغم مخالفت فرمانده آن گروه ، و با حالت مجروحيت ، دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر بر مى گردد. در حين بـرخـورد بـا فـرمانده و پس از ممانعت وى از حضور در خط مقدم ، چشمان حسين پر از اشك شده و رگهاى گردنش متورم و با ناراحتى به فرمانده مى گويد:
((من به شما ثابت مى كنم كه مى توانم به خط بروم و لياقت آن را دارم .))
او بـراى اثـبـات ليـاقـت خـود يـك بـار بـه تـنهايى به ميان عراقيها رفته و لباس و اسلحه اى از عراقيها بدست مى آورد، و در هيئت يك عراقى به نـيـروهـاى خـودى نـزديـك مـى شـود، بـطـورى كـه رزمـنـدگـان مـشـاهـده مـى كـنـنـد كـه يـك عـراقـى كـوچـك بـه طـرف آنـان در حـال حـركـت است ! مى خواهند به طرف او شليك كنند، كه يكى از آنان مى گويد صبر كنيد با پاى خودش بيايد تا اسيرش كنيم . هنگامى كه نزديك مـى شـود، مـى بـيـنـند حسين است كه در عمل خواسته ثابت كند كه مى تواند با دست خالى هم با عراقيها بجنگد و شهامت و لياقت حضور در خط مقدم را دارد.
مسئول گروه كه به توانمندى و توانايى و اراده پولادين حسين براى رزم در جبهه اعتماد و اطمينان پيدا مى كند، به او اجازه ماندن در جبهه را مى دهد.
كيفيت شهادت
از آن پس او به اتفاق دوست شهيدش محمد رضا شمس ، در يك سنگر قرار داشتند تا در هجوم عراقيها به خرمشهر محاصره مى شوند.
مـحـمـد رضـا شـمس دوست و همسنگر حسين زخمى مى شود و حسين با سختى و زحمت زياد او را به پشت خط مى رساند و به جايگاه قبلى خود برگشته و مـشـاهـده مـى كـنـد كـه تـانـكـهـاى عـراقـى (ظـاهـرا ۵ دسـتـگـاه تـانـك ) بـه طـرف رزمـنـدگـان اسـلام هـجـوم آورده و در صـدد مـحـاصـره و قتل عام آنها هستند.
حـسـيـن در حـالى كـه تعدادى نارنجك به كمرش بسته و در دستش گرفته به طرف تانكها حركت مى كند. تيرى به پاى او مى خورد و از ناحيه پا مـجروح مى شود. اما نمى تواند از اراده محكم و عزم پولادين او جلوگيرى نمايد. بدون هيچ دغدغه و ترديدى تصميم خود را عملى مى كند و از لابلاى امـواج تـيـر كـه از هر سو به طرف او مى آمد، خود را به تانك پيشرو رسانيده و با استفاده از نارنجك ، موفق مى شود تانك را منفجر كند و خود نيز تكه تكه مى شود. تانك كه منفجر مى شود، دشمن گمان ميكند حمله اى صورت گرفته و روحيه خود را مى بازد و با سرعت هر چه تمامتر تانكها را رهـا كـرده و فـرار مـى كـنـد. در نـتـيـجـه ، حـلقـه مـحاصره شكسته شده و پس از مدتى نيروهاى كمكى هم سر مى رسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاكسازى مى كنند.
خبر شهادت حسين فهميده
صداى جمهورى اسلامى با قطع برنامه هاى خود اعلام مى كند كه نوجوانى دوازده ساله با فداكارى زير تانك عراقى رفته آن را منفجر كرده و خود وى نيز به شهادت رسيده است . امام (ره ) در پيامى كه بمناسبت دومين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى صادر مى كنند جملات معروف خود را پيرامون او مى فرمايند:
رهبر ما آن طفل دوازده ساله اى است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است ، با نارنجك ، خود را زير تانك دشمن انداخت وآن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.
بـه اين ترتيب و با اين كلمات ، حسين و فداكارى و شجاعت او جاودانه مى شود. بقاياى پيكر او در بهشت زهرا، قطعه ۲۴، رديف ۴۴، شماره ۱۱، به خاك سپرده مى شود.
شهر پرواز محمد حسين فهميده
سـيد شهيدان اهل قلم ، حاج مرتضى آوينى ، در قسمتى از برنامه پنجم روايت فتح با نام "شهرى در آسمان " شهادت محمد حسين فهميده را اين گونه زيبا ترسيم مى كند:
((خـرمـشـهـر، از هـمـان آغـاز خـونين شهر شده بود. خرمشهر خونين شهر شده بود. آيا طلعت را جز از منظر اين آفاق مى توان نگريست ؟ آنان در غربت جـنـگيدند و با مظلوميت به شهادت رسيدند و پيكرهايشان / شيطان تكه تكه شد و به آب و باد و خاك و آتش پيوست . اما... راز خون آشكار شد. راز خون را جز شهدا در نمى يابند. گردش خون در رگهاى زندگى شيرين است . اما ريختن آن در پاى محبوب ، شيرين تر است .
... شايستگان آنانند كه قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است كه ترس از مرگ جايى براى ماندن ندارد. شايستگان جاودانانند. حكمرانان جزاير سر سبز اقيانوس بى انتهاى نور كه پرتوى از آن همه كهكشان آسمان دوم را روشنى بخشيده است .))