وفات «علی عمادالدوله دیلمی» بنیانگذار سلسلهای آل بویه (۳۳۸ ق)
علي بن بويه ديلمي ملَقَّب به عمادالدوله، به همراه دو برادر كوچكتر خود، ركن الدين حَسن و مُعزُّالدوله احمد، در ابتداي قيامِ داعيان علوي در گيلان و طبرستان به خدمت ماكان ديلمي و سپس مرداويچ بن زيار پيوستند. علي از طرف مرداويچ فرماندار كرج شد ولي در ساليان بعد با مرداويچ اختلافاتي پيدا كرد كه منجر به جنگ بين دو طرف شد. با مرگ مرداويچ در سال ۳۲۳، عمادالدوله كرمان را فتح كرد و بدين ترتيب با تسخير فارس و كرمان و نواحي اطراف، دولت عباسي، كليّه ي متصرفات خود را در ايران از دست داد. در سال ۳۲۹، عمادالدوله در حين قلع و قمع مخالفان خود، تا طبرستان پيش رفت و بعدها موفق به تسخير خوزستان نيز شد. علي عمادالدوله در سال ۳۳۷ به سختي مريض شد و كارها را به برادر زاده اش فناخسرو ملقّب به عضدالدوله واگذاشت و خود در سال ۳۳۸ ق درگذشت. عمادالدوله در تمام مدت امارت خود با مردم با مهرباني رفتار كرد و بساط عدل و انصاف را در سراسر قلمرو خويش گستراند.
ــــــــــــــ
در اين روز، سنه ۳۳۸ (عمادالدولة ين بوبه ديلمى ) وفات كرد.
شايسته است در اين جا، اشاره اى بسلطنت دولت (ديالمه) بشود. بدانكه اصحاب تاريخ گفته اند كه (بويه ) مردى فقير بود ازاهل (ديلم ) و كنيت او (ابوشجاع بن فنا خسروبن نمام ) بوده و صيد ماهى ميكرد ومنسوب بفرس بوده و ميگفته كه من از اولاد بهرام گورم و او را پنج تن پسر شد دو تن ازآنها بمردند و سه ديگر بماند كه يكى (ابوالحسن على بن بويه عمادالدوله ) بوده و از همه بزرگتر بوده و ديگر (ركن الدوله ابوعلى الحسن ) و سوم (معزالدوله ابوالحسن احمد) بود و (عمادالدوله ) سبب سعادت و سلطنت ايشان بد تا آنكه مالك وعراقين و اهواز و فارس گشتند و مدبر امور عيت شدند و بعد سلاطين (آل بويه ) پانزده و مدت سلطنتشان صد و بيست و شش سال بوده و بدء ظهور ايشان در سنه ۳۲۲، آخر سلطنت (قاهر بالله ) بود و سببش آن شد كه عمادالدوله بجانب (مردوايج )(۷۳) رفت . و او عمارت خالى است .
(عمادالدوله ) با رعيت ، خوش سلوكى كرد و قلاع بسيارى فتح كرد و ذخيره هاى بسيار جمع نمود و دل رعيت را بسوى خود مائل نمود تا آنكه اسم او بلند شد و مردم بجانبش ميل كردند و در ديده هاى مردم با عظمت نمود چه او را نهصد سوار كارى بوده كه با ده هزار سوار مقابلى ميكردند، پس برادرش (ركن الدوله ) را بجانب (كازورن ) فرستاد. (ركن الدوله )، (كازورن ) را بگرفت ، پس از آن (شيراز) را تحت تصرف در آورد و نامش بلند و از قضاى اتفاق آنكه در آن اوقات (مرداويج ) بر دست غلامان خود كشته شد، بيشتر لشكرش بجانب (عمادالدوله ) شدند. (عمادالدوله) قوت گرفت و در روز شنبه 11 جمادى اولالى ، سنه 334، بر بغداد، مستولى شد و دارالخلافه را نهب كرد و از براى خليفه بجز اسمى از خلافت نبود نه امرى داشت نه نهيى، پس (بصره ) و (موصل ) و تمام بلاد را تسخير كرد و برادرش (معزالدوله )را در (بغداد) گذاشت و (ركن الدوله ) را در (اصفهان ) و خودش در (شيراز)اقامت كرد.
فقير گويد كه حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه اخبار غيبيه خود اشاره بدولت (ديالمه ) فرمود، در آنجا كه فرمود:
((و يخرج من ديلمان بنوالصياد الى ان قال ثم يستقوى امرهم حتى يملكوا الزوراء ويخلعوا الخلفاء قال قائل يا اميرالمؤمنين فكم مدتهم فقال ماءته او تزيد قليلا)) .
از غرائبى كه اتفاق افتاد براى (عمادالدوله ) آن بود كه چون در (شيراز) اقامت نمود جنود و لشكرش جمع شدند و مطالبه وظيفه و مواجب نمودند. (عمادالدوله ) راچيزى بر دست نبود كه بايشان دهد و نزديك شد كه دولتش مضمحل و زائل شود و پيوسته در غم بود تا آنكه روزى در مجلس انس خود، به قفا خوابيده بود فكر و تدبير براى رعيت ميكرد كه مارى را ديد كه از موضعى از سقف اطاق بيرون شد و بموضع ديگر رفت . (عمادالدوله ) خوف از سقوط مار كرد، فرمان نمود كه نردبان به نهند و سقف را بشكافند و آن مار را بيرون آورند، چون سقف را شكافتند ودر تفحص ما بر آمدند ديدند بالاى سقف ، سقف ديگرى است و در ما بين آن ، صندوق هاى مال است ، مالها را در آوردند، و در يافتند كه پانصد هزار دينار ميباشد، (عمادالدوله ) آن مالها را بر رعيت خود قسمت نمود.
پس خياطى را طلبيد كه براى او خياطى كند، گفتند در اين شهر خياطى است كه در سابق خياط مخصوص والى بلد (شيراز) بوده ، چون آنمرد خياط را آوردند از قضا آنمرد ك ربود و در نزد او مالى از صاحب بلد بوديعه بود. خياط چون حاظر شد گمان كرد كه درباب او سعايت كرده اند و او را بجهت آن مال هائي كه نزد او است ، (عمادالدوله ) طلب داشته همينكه (عمادالدوله ) را او مخاطبه كرد او قسم خورد كه بيشتر از دوازده صندوق مال نزد من نيست و نميدانم در بين آنها چيست .
(عمادالدوله ) تعجب كرد، امر فرمود تا آن صندوقهاى را حاضر نمودند، چون قفل از آنها برداشتند، مالهاى بسيار و رختهاى قيمتى در آن بود.
و هم از كثرت خط و اقبال (عمادالدوله ) نقل شده كه روزى سوار بود بر اسب كه ناگاه پاهاى اسب او در زمين فرو رفت . آن موضع را شكافتند گنج عظيمى يافتند.
و بعد از اين لطائق غيبى ، خزائن و دفائن (يعقوب ليث ) و برادرش (عمروليث )كه پادشان (فارس ) و (عراق ) و (خراسان ) بودند و مقدار آن از حد و حصرفزون بود، بدست او افتاد و كار او بالا گرفت.
و بالجمله اين خوش بختيهاى او باعث سلطنت و دوام دولت او شد و نه سال سلطنت كرد و بعد از فوت او (مؤ يدالدوله ) پسرش بجاى وى نشست . پس از او برادرش (ركن الدوله حسن ) بجاى او نشست و از او (معزالدوله احمد) سلطنت كرد وپس از او (عضدالدوله فناخسروشاه حسن بن بويه ) سلطنت كرد.
دولت ايشان دست بدست گرديد تا به (ابومنصور فولادستون بن عمادالدوله ) رسيدو ما بين او و (ابوسيعد خسروشاه بن عمادالدوله ) محارباتى واقع شد تا آن كه ابومنصور مقتول گشت و (خسروشاه )، سلطان شد و با دولت آل بويه منقرض شد.
پس از آن، (بنى سلجوق ) سلطنت يافتند واول ايشان (ميكائيل بن سلجوق ) و آخر ايشان (طغرل ابن ارسلان ) و مدت دولتشان صد وچهل سال طول كشيد.
پس از انقراض ايشان دولت بخوارزمشاهيه منتقل شد و عدد سلاطين ايشان ده نفر و مدت دولتشان صد و هشت سال و آخر ايشان (جلال الدين ) بود و سبب انقراض ايشان و فنه (تتار) شد كه اورا بكشتند و بقولى هنگاميكه لشكر (تتار) رو بحرم وزنهاى او بودند از غصه خود را از قلعه افكند و بمرد.